20 جمله معروف ژرمینال امیل زولا: در این مطلب 20 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب ژرمینال امیل زولا را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا امیل زولا
20 جمله معروف ژرمینال امیل زولا
مردی تنها، شبی تاریک و بیستاره به سیاهی قیر، در شاهراه مارشیین به مونسو پیش میرفت، که ده کیلومتر راه سنگفرش بود، همچون تیغی راست مزارع چغندر را بریده، پیش پای خود حتی خاک سیاه را نمیدید و پهنه عظیم افق را جز از نفسهای باد مارس حس نمیکرد، که ضربههای گستردهای بود گفتی در فراخنای دریا، و از روفتن فرسنگها باتلاق و خاک عریان و پرسوز. هیچ سیاهی درختی بر آسمان لکهای نمیانداخت و سنگفرش به استقامت اسکلهای، طوماروار در میان رشحات کورکننده ظلمت واگشوده میشد. (کتاب ژرمینال اثر امیل زولا – صفحه ۹)
گفت: خیلی وقت! هه! بله… خیلی وقته! وقتی پایین رفتم هشت سالمم نبود. بله، همینجا، وورو… حالا که با شما حرف میزنم پنجاه و هشت سالمه. حالا خودتون حسابشو بکنین. اون زیر همه کار کردم. اول پادو بودم. بعد که بزرگتر شدم و جونی گرفتم گذاشتم به واگنتکشی. بعد هجده سال کلنگدار بودم. بعد که با این پاهای لعنتی دیگه نمیتونستم زغال بکنم فرستادندم به خاکبرداری. اول خاکریز بودم بعد زیربند شدم تا اینکه مجبور شدن از زیر بیارندم بالا. دکتر میگفت اگر بالا نیام همون زیر باید خاکم کنن. اینه که پنج ساله این کار رو میکنم. هه! کم نیست، پنجاه سال کار توی معدن، چهل و پنج سالش زیر زمین! (کتاب ژرمینال اثر امیل زولا – صفحه ۱۵)
چاه انسانها را به صورت لقمههای بیست و سی نفری فرو میبلعید و چنان به نرمی، که گفتی حس نمیکند چگونه از گلویش پایین میروند. پایین رفتن کارگران از ساعت چهار صبح شروع میشد. آنها برهنهپا، چراغ به دست از «جایگاه رختکن» میآمدند و دستهدسته منتظر میماندند تا عدهشان کافی شود. قفس آسانسور، بیصدا، با جهش نرم جانوران شب شکار، با چهار طبقه خود، که در هر یک دو واگنت پر از زغال بود از ظلمت سیاه چاه بالا میآمد و روی زبانههای ضامن قرار میگرفت. واگنکشها در هر یک از طبقات واگنتها را از قفس بیرون میآوردند و واگنتهای دیگری را که خالی بود یا از پیش از چوبهای بریده پر شده و آماده بود به جای آنها بار میکردند و کارگران نیز پنجپنج در واگنتهای خالی سوار میشدند. همه طبقات آسانسور که پر میشد چهل نفر میشدند. فرمانی از بوق خارج میشد: نعرهای بیطنین و نامشخص، و طناب علامت رمز چهار بار کشیده میشد و این رمز «گوشت» بود و فرو رفتن یک بار گوشت آدمی را اعلام میکرد. قفس پس از جهشی خفیف و بیصدا در چاه فرو میرفت. (کتاب ژرمینال اثر امیل زولا – صفحه ۳۳)
ولی اتیین آتش گرفته بود. آمادگی شدیدی برای عصیان، او را که دستخوش اوهام جاهلانه خود بود به میدان مبارزه کار علیه سرمایه میکشاند. موضوع جمعیت بینالملل کارگران بود، همان انترناسیونال معروفی که به تازگی در لندن تشکیل شده بود. آیا این تلاشی فوقالعاده نبود؟ آیا این همان نبردی نبود که عاقبت به پیروزی عدالت میانجامید؟ مرزها از میان میرفت و زحمتکشان سراسر دنیا قیام میکردند و متحد میشدند تا در برابر رنجشان نانشان را تضمین کنند. چه سازمان ساده و عظیمی! (کتاب ژرمینال اثر امیل زولا – صفحه ۱۵۴)
اکنون خورشید بهاری در اوج شکوه میان آسمان میدرخشید و خاک بار گرفته و تخمپرور را گرم میکرد. زندگی از تهیگاه این خاک نانبخش بیرون میجوشید. جوانهها به صورت نوبرگهای سبز میشکفت و فشار جوانه علفها سراسر سطح دشت را میلرزاند. همهجا دانه به انگیزه احتیاج به گرمی و نور ورم میکرد و دراز میشد و سراسر خاک دشت را ترک میداد. سرزیر شیره نباتی پچپچکنان جاری میشد، صدای بوسه عظیمی که دانهها را تکثیر میکرد. رفقا پیوسته کلنگ میزدند و صدای ضربات آنها به وضوح بیشتری به گوش میرسید. گفتی به سطح خاک نزدیکتر میشدند. در این بامداد جوانی و زیر اشعه شعلهور خورشید صحرا از این زمزمه باردار بود. فشار مردان عظیم بود. سپاهی سیاه و تشنه انتقام، در لابلای شیارهای زمین به کندی در کار جوانه زدن بودند و برای قرن بعد رشد میکردند و به زودی خاک را می ترکاندند. (کتاب ژرمینال اثر امیل زولا – صفحه ۵۵۲)
سینهای که ماهو و گروهش در آن مشغول بودند ششمین دالان فرعی و به قول خودشان در ناف جهنم بود. این راههای فرعی به فاصله پانزده متر روی هم قرار داشتند، چنانکه صعود از درون این تنگنای دراز، که سینه و پشت را مجروح میکرد تمامی نداشت. (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۳)
اتیین وقتی در قفس آسانسور قرار گرفت و با چهار نفر دیگر در واگنتی تنگ افتاد و روانه سطح زمین شد تصمیم گرفت که تکاپوی خود را در جستجوی نان از سر گیرد. همان بهتر بود که درجا از گرسنگی بمیرد و باز به اعماق این جهنم فرو نرود. اینجا جانت را میگذاشتی و حتی لقمه نانی به دست نمیآوردی. (کتاب ژرمینال – صفحه ۷۰)
اتیین به مرور زمان حتی از رطوبت و هوای سنگین سینه کار نیز کمتر رنج میبرد. بالا خزیدن از سوراخ دودکشوار نیز برایش بسیار آسان شده بود، انگاری دود شده بود و میتوانست از شکافهایی که در گذشته جرات نداشت حتی دست خود را در آنها ببرد عبور کند. غبار زغال را به راحتی به سینه میکشید. در تاریکی به روشنی میدید و از عرق ریختن در زحمت نبود و عادت کرده بود که صبح تا شام لباس خیس به تن داشته باشد. (کتاب ژرمینال – صفحه ۱۴۸)
آن وقت زن ماهو در بحث شرکت میکرد و میگفت: میدونین، بدی کار اون وقتیست که آدم تو دلش میگه اینه که هست و عوضم نمیشه… آدم وقتی جوونه خیال میکنه نوبت خوشبختی هم میرسه. دلش پرِ امیده. اما بعد بدبختی رو بدبختی میآد. آدم وسط مصیبت گیر میکنه. من بدیِ هیچ کسو نمیخوام، اما بعضی وقتها میشه که طاقتم از این همه ظلم تموم میشه. (کتاب ژرمینال – صفحه ۱۷۹)
جملات معروف کتاب ژرمینال امیل زولا
اتفاقا چون کارگرا امروز فکر میکنن وضعشون به زودی عوض میشه. (کتاب ژرمینال – صفحه ۱۸۰)
ما از این جنگ و دعواها خیلی دیدیم. چهل سال پیش از در عمارت مدیر با شمشیر میتاروندنمون. امروز شاید بذارن برین تو و حرفاتونو بزنین، اما اگه از این دیوار جوابی گرفتین از اونام میگیرین… آخه بابا اونا پول دارن. ککشونم نمیگزه! (کتاب ژرمینال – صفحه ۲۳۱)
وقتی زنها به خانه آمدند مردها به دستهای خالی آنها نگاه نگاه کردند و سر به زیر افکندند. دیگر امیدی نبود. روزشان بیخوردن قاشقی سوپ شام میشد و روزهای دیگری در پیش بود، روزهایی سرد و سیاه، که هیچ پرتو امیدی در آنها پیدا نبود. آنها خود این را خواسته بودند. هیچکس صحبت از تسلیم نمیکرد. این منتهای ذلت موجب میشد که بر سرسختی آنها افزوده شود. (کتاب ژرمینال – صفحه ۲۷۵)
اصلا هیچی بهتر از تنهایی نیست. آدم وقتی تنهاست با کسی اختلاف نداره! (کتاب ژرمینال – صفحه ۲۹۲)
منظره انقلاب بود که خواهناخواه، شبی خونین از شبهای این پایان قرن همه را در خود میگرفت. آری شبی میرسید که ملت، بندگسسته و لجامگسیخته به همین شکل در جادهها بتازد. خون پولداران خونخوار را میریخت و سرهای بریده را به دنبال میکشید و سکههای صندوقهای شکمدریده را در صحرا میکاشت. زنها عربده خواهند کشید و آروارههای مردان گرگوار برای دریدن باز خواهد شد. (کتاب ژرمینال – صفحه ۳۷۱)
شکم سیر دوای درد نبود. کدام احمقی بود که خوشبختی این دنیا را در داشتن ثروت بداند. این یاوهپردازان انقلابی میتوانستند جامعه را در هم بریزند و جامعه دیگری از نو بسازند اما نمیتوانستند در دل آدمها شادی پدید آورند. نان و کره به دست همه میدادند ولی دردی از دل کسی برنمیداشتند. حتی بر وسعت سیاهروزی جهان میافزودند. روزی که همه را از ارضای آرام غرایزشان محروم کردند تا آنها را به قله سودهای سیرناشده بالا ببرند حتی ناله سگها را از درد نومیدی به آسمان خواهند برد. (کتاب ژرمینال – صفحه ۳۷۶)
پیش میرفت و به این سربازانی میاندیشید که از میان ملت میگرفتند و علیه ملت مسلح میکردند. اگر سربازان ناگهان جانب مردم را میگرفتند پیروزی انقلاب چه آسان میشد! کافی بود که کارگران و برزگران در سربازخانهها به ریشه خود آگاه شوند و تبار خود را به یاد آورند. (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۰۴)
چیزی که حقیقت داشت بدبختی بود. خاک سیاه تا دلت بخواد. اونم نه خاک سیاه خالی، خاک سیاه با گلوله! (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۶۷)
هیچوقت هیچ کار با خشونت درست نشده! دنیا رو نمیشه یکروزه درست کرد. اونایی که به شما وعده میدن که همه کارا رو یه ضرب درست میکنن یا شوخی میکنن یا بیشرفن! (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۷۱)
اگر برقراری عدالت برای انسان ممکن نباشد باید انسان از میان برود. تا زمانی که جوامع فاسد باقی باشد کشتار باید ادامه یابد تا آخرین انسان نابود گردد. (کتاب ژرمینال – صفحه ۴۷۶)
به راستی که هرگاه مبارزان با هم به رقابت افتند و هر یک در پی آن باشند که قدرت را خود در دست گیرند کار خراب میشود. مثلا همین بینالملل که میبایست نظام جهان را نو کرده باشد سپاه قهار خود را در نزاعهای داخلی صد پاره کرد و کارش به تباهی کشید. پس داروین درست میگفت؟ تمام نظام دنیا جز نبردی نبود که در آن قویدستان برای بقای نسل و زیبایی باقی، فرودستان را میخوردند؟
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان ژرمینال امیل زولا
14 جمله معروف شاهکار امیل زولا تکه کتاب
7 جمله معروف فتح پلاسان امیل زولا تکه کتاب
9 جمله معروف کاندید یا خوش باوری ولتر تکه کتاب
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023