14 جمله معروف شاهکار امیل زولا: در این مطلب 14 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب شاهکار امیل زولا را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا امیل زولا
14 جمله معروف شاهکار امیل زولا
دختر میان حرارت گرمخانهواری که از پنجره میآمد لحافش را پس زده و بیهوش از خستگی شبی بیقرار و پرتپش میان رودی از آفتاب خوابیده بود و از هیچچیز خبر نداشت؛ غرق در خوابی تبآلود یکی از دگمههای سرشانهی پیراهنش باز شده بود و آستینش پایین افتاده بود، طوری که گوشهای از سینهاش دیده میشد. پوستش تقریبا زرفام مینمود و به نرمی اطلس بود. بازوی راستش زیر گردن قرار گرفته، سرش به پشت افتاده و طرههای گیسون سیاه و افشانش چون شولایی تیره رنگ او را در بر گرفته بود.
کلود بار دیگر زمزمه کرد: «وای چهقدر زیباست!»
کلود پاورچین پاورچین رفت و جعبهی مدادرنگی و یکصفحهی بزرگ کاغذ برداشت و آورد. سپس روی چارپایهای کوتاه چمباتمه زد، کیف نقاشی را روی زانوهایش گذاشت و با شور و شوق تمام شروع به طراحی کرد. در حضور شگفتی و شور هنری هر چیز دیگری رنگ میباخت.
لرزید و در خیال خود بار دیگر آن شهر غمانگیز را مجسم کرد: با خط باراندازهایش که تا درودست چون شعلهای کورهوار گسترش مییافت، خندق عمیق رودخانه با آبهای نقرهفامش که تودههای عظیم سیاه رنگ مانع جریان یافتنش میشدند، چراغهایی که به نهنگهایی بیجان میماندند، و انبوه چرثقیلهایی که بازوهای دارمانند خود را از همهسو دراز کرده بودند. با یادآوری اینها رنگ از گونههایش پرید. آیا این بود خوشامدگویی پاریس؟
خوشبختانه تازگیها برخی از کارهایش فروش رفته بود؛ چندتایی از پردههای کوچکش را به بهای هر قطعه ده، دوازده فرانک به دلال هنری احتیاطکاری به نام بابا مالگرا فروخته بود. با این همه ترجیح میداد از گرسنگی بمیرد ولی با کشیدن تکچهره از تجار و همسرانشان، تصویرهای پر زرق و برقی مذهبی، نقاشی سایبانهای رستورانها یا تابلوهای تبلیغاتی قابلهها، هنرش را به تجارت محض بدل نکند.
آیا چیزی جز بیان آنچه آدمی در درون خود احساس میکند در هنر وجود دارد؟ آیا نمیشد همهی هنر را در این خلاصه کرد که زنی را جلو خود نشاند و سپس بنابر احساساتی که این زن در آدمی برمیانگیزد و الهام میکند چهرهی او را کشید؟ آیا یک دسته هویج – بله یک دسته هویج – که از روی طبیعت طراحی میشود و از روی خلوص و به شیوهی شخصی نقاشی میشود، به همهی آن نقاشی شیرهی تنباکو که مطابق دستورالعملهای از پیشآماده طبخ میشد، نمیارزید؟ روزی خواهد آمد که یک هویج که با اصالت عرضه شده باشد به یک انقلاب بینجامد!
ما جسارت و بیپروایی داریم – آینده مال ماست.
جملات معروف کتاب شاهکار امیل زولا
شادی در رسیدن به قله نیست بلکه در صعود است، در شور و شعف بالا رفتن از بلندیهاست. فقط، راستش شما نمیفهمید، نمیتوانید بفهمید. آدم باید بتواند این مسیر را طی کند تا این حال را بفهمد.
هر روز نور پاک و شفاف بر جنبوجوش غولآسای پاریس جاری بود. کلود ولگردی در شهر را از سر گرفته بود و تصمیم داشت به قول خودش موضوع یک شاهکار را پیدا کند، چیزی عظیم و غولآسا، چیزی قاطع، اما درست نمیدانست چه چیزی را. سپتامبر آمد و هنوز چیزی نیافته بود که دلش را ببرد. فقط یک هفتهای دیوانهوار گرد این موضوع و آن مایه میگشت و سپس میگفت این آن چیزی نیست که دنبالش بوده است. همیشه در کمین بود تا چنگ بزند و بر رویای تحقق یافتهای دست یابد که همواره از او میگریخت. در حقیقت در زیر لایهی واقعگرایی رام نشدنی او خرافهپرستی یک زن عصبی و ترسیده نهفته بود. به نیروهای مرموز و نهانی باور داشت. همه چیز، اقبال یا ادبار آدمی بسته به نظری بود که برمیگزید.
تنها نقطهی اتکای او در سراسر این ساعات هولناک، که با نومیدی چنگ در کار سرکش خود انداخته بود، رویای آرامبخش شاهکار آیندهاش بود، شاهکاری که سرانجام میتوانست با آن ارضا شود و با کشیدن آن دستهایش همهی کارمایه و چیرهدستی مهارت آفرینندهی راستین خود را نشان دهد.
خوشبختی در نظر تو طبعاً تنها در این میتواند باشد که مقدار زیادی کار بیرون بدهی، کارهایت را ببینند، تحسین کنند یا از آن بد بگویند. خب، پذیرفته شدن در سالن، وارد شدن در گرد و غبار میدان نبرد، تصاویر دیگری کشیدن، و بعد به من بگو همین کافی است؟ اگر چنین شد آخر سر تو راضی میشوی؟ گوش کن. کار همه وجود مرا در اختیار خود گرفته است. ذره ذره مرا از مادرم، از همسرم، و از همهی چیزهایی که دوستشان دارم گرفته است. مثل کرمی که در کاسهی سر آدم بیفتد، مغز را بخورد، راهش را به تنه و اندامها باز کند و سراسر تن را بخورد. لحظهای که صبح از رختخواب بیرون میآیم، کار در من چنگ میاندازد و بیآنکه مجالم بدهد تا نفسی تازه کنم بر پشت میز میخکوبم میکند.
گذشته تنها گورستان توهمات ماست، در گذشته تا ابد پای ما به سنگ قبرها میگیرد و سکندری میخوریم!
در این تصویر هیچ حسی نیست، همین است که مرا کلافه میکند. اگر نمیتوانی نقاش بزرگی بشوی، خب دستکم زندگی که برای ما میماند. آه! زندگی، زندگی!
نترس، مرگ خیلی زود به سراغ ما خواهد آمد. بگذار زندگی کنیم و همدیگر را دوست بداریم.
آدم راستی راستی که باید خیلی بیغرور باشد تا خودش را به خلق یک مشت کار متوسط تسلیم کند و در زندگی به هر دغل و دونی چنگ بیندازد.
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان شاهکار امیل زولا
7 جمله معروف فتح پلاسان امیل زولا تکه کتاب
6 جمله معروف زن در ریگ روان کوبو آبه تکه کتاب
12 جمله معروف باغ همسایه خوسه دونوسو تکه کتاب
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023