فرصتی نیست

فرصتی نیست

  • فرصتی نیست

     

    فرصتی نیست به جز فرصت آخر که منم

    شب دراز است و جهان خواب و قلندر که منم

    قلب تو قله ی قاف است و زمرد بدنی

    ماجراجوی کهن در پی گوهر که منم

    توی این کوچه کسی منتظر آمدن است

    در به در می زنم انگشت به هر در که منم

    خسته ای, خسته از این درد نباید بشوم

    سینه ای نیست جز این لایق خنجر که منم

    هی ورق می زنی و پلک…کجا می گردی؟

    آن غزل مرد تب آلوده ی دفتر که منم

    فارغ از جنگ در این سینه تو آسوده بمان

    کیسه ی خاک پر از طاقت سنگر که منم

    می رسد صبح و تو با آینه ات می گویی

    بین آن خاطره ها از همه بهتر که منم

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    آرزوبیرانوند
    Latest posts by آرزوبیرانوند (see all)

    1 دیدگاه برای “فرصتی نیست

    1. sedighe 1346 گفته:

      ✍🏻باز شب شد و دل گیر است، معنی نگاهت
      و تو ای پنهانی ترین
      زاویه ی نگاهم
      تو آنی که همیشه
      در هر شعرم
      متولد می شوی
      پس سخنی گو..، میان این
      قافیه های پر سکوت!
      تا شب برای تنهایی من راحت تر شود،#ساحل _تنها

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *