ای کاروان، ای کاروان

ای کاروان، ای کاروان

  • ای کاروان، ای کاروان

     

    ای کاروان، ای کاروان
    افتاده ام در مرز او

    آن مرده در خلوت منم
    از تاب چشم سبز او

    در این گذرگاه دلم..
    با خود نبر دل رمز او

    مستانه شاعر گشته ام
    از گفته های طنز او

    گنجی فراوان دیده ام
    از هر نگاه کنز او

    در باغ گلزاران شدم
    با هر خیال هرز او

    ساقی, شرابت ریختم
    هوش امدم در مغز او

    شاعر مجاهد ظفری

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    مجاهد ظغری

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *