ای کاروان، ای کاروان
ای کاروان، ای کاروان
افتاده ام در مرز او
آن مرده در خلوت منم
از تاب چشم سبز او
در این گذرگاه دلم..
با خود نبر دل رمز او
مستانه شاعر گشته ام
از گفته های طنز او
گنجی فراوان دیده ام
از هر نگاه کنز او
در باغ گلزاران شدم
با هر خیال هرز او
ساقی, شرابت ریختم
هوش امدم در مغز او
شاعر مجاهد ظفری
Latest posts by مجاهد ظغری (see all)
- غباری همچون سراب - می 20, 2023
- وقت از طرب با دلبری این ساده دل اندیش را - می 20, 2023
- در الفت رمیدن لب گوی غم شنودی - می 20, 2023