شعر درختانی را از خواب بیرون می آورم احمدرضا احمدی

درختانی را از خواب بیرون می آورم

شعر درختانی را از خواب بیرون می آورم احمدرضا احمدی   درختانی را از خواب بیرون می آورم درختانی را در آگاهی کامل از روز در چشمان تو گم می کنم تو که با همه ی فقر و سفره بی نان در کنارم نشسته ای لبخند برلب داری در چهر جهت اصلی چهار گل رازقی[…]

شعر هنگام روز احمدرضا احمدی

هنگام روز کجا می روی

شعر هنگام روز کجا می روی احمدرضا احمدی   هنگام روز کجا می روی در خانه بمان غمگینم گیلاس ها بر درختان نشسته اند پرنده از تنهایی پر نمی زند هراس دارد من همواره در روز زخم قلبم را به تو نشان می دهم در خانه بمان آوازها از خانه دور است یک ستاره هنوز[…]

شعر فرصتی بخواهید احمدرضا احمدی

فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب

شعر فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب احمدرضا احمدی   فرصتی بخواهید تا گیسوان خود را در آفتاب کنار رودخانه شانه بزنید فرصتی بخواهید که مخفی ترین نام خود را که خون شما را صورتی می کند از رود بزرگ بپرسید به نام آن اسب به نام آن بیابان شما فرصت دارید تا[…]

شعر چه سرگردان است این عشق احمدرضا احمدی

چه سرگردان است این عشق

شعر چه سرگردان است این عشق احمدرضا احمدی   چه سرگردان است این عشق که باید نشانی اش را از کوچه های بن بست گرفت چه حدیثی است عشق که نمی پوسد و افسرده نیست حتی آن هنگام که از آسمان به خانه آوار شود   پیشنهاد ویژه برای مطالعه  25 جمله معروف ابله داستایوفسکی[…]

شعر هر دارو که علاج بود احمدرضا احمدی

هر دارو که علاج بود در خانه داشتم

شعر هر دارو که علاج بود در خانه داشتم احمدرضا احمدی   هر دارو که علاج بود در خانه داشتم اما تنم در باد به تماشای غزلهای آخر می رفت امروز را بی تو خفتم فردا که خاک را به باد بسپارند تو را یافته ام مگر تو نسیم ابر بودی که تو را در[…]

شعر دست تو احمدرضا احمدی

دست تو چه قدر تاخیر دارد

شعر دست تو چه قدر تاخیر دارد احمدرضا احمدی   دست تو چه قدر تاخیر دارد وقتی که چای گرم می شود و تو چای سرد را تعارف می کنی دو سه ماه دیگر این اطلسی که تو کاشته ای گل می دهد من به ساعت نگاه می کنم تو می میری شمع روشن را[…]

شعر پنهان نمی کنم احمدرضا احمدی

پنهان نمی کنم

شعر پنهان نمی کنم احمدرضا احمدی   پنهان نمی کنم خانم ها آقایان من نیز می دانم که میوه در سوگواری طعم ندارد حرف اگر بزنیم حرف آوازهایی ست که زیر باران هم می توان خواند   پیشنهاد ویژه برای مطالعه  25 جمله معروف ابله داستایوفسکی – تکه کتاب شعر خَمی که ابروی شوخِ تو[…]

شعر در این ایوان احمدرضا احمدی

در این ایوان که اکنون ایستاده ام

شعر در این ایوان که اکنون ایستاده ام احمدرضا احمدی   در این ایوان که اکنون ایستاده ام سال تحویل می شود در آن غروب ماه اسفند از همه ی یاران شاعرم در این ایوان یاد کرده ام مادرم در این ایوان در روزی بارانی سفره را پهن کرده بود برای فهرست عمر من ناتمام[…]

شعر اتاق فرسوده است احمدرضا احمدی

اتاق فرسوده است

شعر اتاق فرسوده است احمدرضا احمدی   اتاق فرسوده است آینده کدر شد صورت من کو ؟ من با این صورت عاشق شدم امتحان دادم قبول شدم ساز شنیدم دشنام دادم دشنام شنیدم گرسنه شدم باران خوردم سیر شدم رنگ شناختم رنگ باختم سفید شدم خوابیدم بیدارشدم مادرم را صدا کردم تو را صدا کردم[…]

شعر با لبخند احمدرضا احمدی

با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم

شعر با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم احمدرضا احمدی   با لبخند نشانی خانه ی تو را می خواستم همسایه ها می گفتند سالها پیش به دریا رفت کسی دیگر از او خبر نداد به خانه ی تو نزدیک می شوم تو را صدا می کنم در خانه را می زنم باران[…]

شعر روزی آمده بودی احمدرضا احمدی

روزی آمده بودی

شعر روزی آمده بودی احمدرضا احمدی   روزی آمده بودی که من تمام نشانی ها را نوشتم با خط بد نوشتم و تو تمام خانه ها را گم کردی بمن نگفتی همسایه ها گفتند دیر آمدی پنجره بوی رطوبت داشت به من نگفتی که بیرون از خانه باران است   پیشنهاد ویژه برای مطالعه  25[…]

شعر من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام احمدرضا احمدی

من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام

شعر من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام احمدرضا احمدی   من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام راه ها رفته ام بازی ها کرده ام درخت پرنده ‌آسمان من همیشه در آرزوی واژه های دیگر بودم به مادرم می گفتم از بازار واژه بخرید مگر سبدتان جا ندارد می گفت با همین[…]

شعر از دور حرکت می کنیم احمدرضا احمدی

از دور حرکت می کنیم

شعر از دور حرکت می کنیم احمدرضا احمدی   از دور حرکت می کنیم تا به نزدیک تو برسیم تو اگر مانده باشی تو اگر در خانه باشی من فقط به خانه تو آمدم تا بگویم آواز را شنیدم تمام راه از تو می خواستم مرا باور کنی که ساده هستم تو رفته بودی اکنون[…]

شعر حاشا و ابدا احمدرضا احمدی

حاشا و ابدا که مرا دلگیری از آسمان نیست

شعر حاشا و ابدا که مرا دلگیری از آسمان نیست احمدرضا احمدی   حاشا و ابدا که مرا دلگیری از آسمان نیست این سرشت ابر است که ببارد اگر نبارد مرا راستی ادامه ی عمر چگونه است ابر نمی بارد عمر ادامه دارد و مرا غزلی به یاد مانده است که برای تو بخوانم ایستاده[…]

شعر شتاب مکن احمدرضا احمدی

شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد

شعر شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد احمدرضا احمدی   شتاب مکن که ابر بر خانه ات ببارد و عشق در تکه ای نان گم شود هرگز نتوان آدمی را به خانه آورد آدمی در سقوط کلمات سقوط می کند و هنگام که از زمین برخیزد کلمات نارس را به عابران تعارف می[…]

شعر راستی چگونه باید این عقوبت را احمدرضا احمدی

راستی چگونه باید تمام این عقوبت را

شعر راستی چگونه باید تمام این عقوبت را احمدرضا احمدی   راستی چگونه باید تمام این عقوبت را به کسی دیگر نسبت داد و خود آرام از این خانه به کوچه رفت صدا کرد گفت : آیا شما می دانستید من اگر سکوت را بشکنم جبران لحظه هایی را گفته ام که هیچ یک از[…]

شعر این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم احمدرضا احمدی

این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم

شعر این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم احمدرضا احمدی   این که ما تا سپیده سخن از گل های بنفشه بگوییم شب های رفته را بیاد بیآوریم آرام و با پچ پچ برای یک دیگر از طعم کهن مرگ بگوییم همه ی هفته در خانه را ببندیم برای یک دیگر[…]

شعر من بسیار گریسته ام احمدرضا احمدی

من بسیار گریسته ام

شعر من بسیار گریسته ام احمدرضا احمدی   من بسیار گریسته ام هنگام که آسمان ابری است مرا نیت آن است که از خانه بدون چتر بیرون باشم من بسیار زیسته ام اما اکنون مراد من است که از این پنجره برای باری جهان را آغشته به شکوفه های گیلاس بی هراس بی محابا ببینم[…]

شعر زمانی با تکه ای نان سیر می شدم احمدرضا احمدی

زمانی با تکه ای نان سیر می شدم

شعر زمانی با تکه ای نان سیر می شدم احمدرضا احمدی   زمانی با تکه ای نان سیر می شدم و با لبخندی به خانه می رفتم اتوبوس های انبوه از مسافر را دوست داشتم انتظار نداشتم کسی به من در آفتاب صندلی تعارف کند در انتظار گل سرخی بودم   پیشنهاد ویژه برای مطالعه […]

شعر این تازه نیست احمدرضا احمدی

این تازه نیست قدیمی است

شعر این تازه نیست قدیمی است احمدرضا احمدی   این تازه نیست قدیمی است دو نفر همه نیستند همیشه نیستند خویش اند و حس و حدسشان برای حادثه نزدیک حدس دور دارند برادر نیستند که من بودم تو نبودی یا نمی دانم شاید جوان بودم شما جوان بودید تو پیر بودی کبوتران را دانه ندادم[…]

شعر در کمین اندوه هستم احمدرضا احمدی

در کمین اندوه هستم

شعر در کمین اندوه هستم احمدرضا احمدی   در کمین اندوه هستم بانو مرا دریاب به خانه ببر گلی را فراموش کرده ام که بر چهره اممی تابید زخم های من دهان گشوده اند همه ی روزگار پر.ازم اندوه بود بانو مرا قطره قطره دریاب در این خانه جای سخن نیست زبا بستم عمری گذشت[…]