موج نو
اگر من آسمان خیلی از پایتختهای جهان را احمدرضا احمدی اگر من آسمان خیلی از پایتختهای جهان را ندیده باشم چگونه میتوانم در – تندباد در شعرها – در رفتار روزانهی تاکستانها هنگام وزش باد در ملافههای سفید تابستانی از آنها سخن بگویم گزافه نیست: در یک بامداد تابستانی هنگامی که سبدی از گیلاسهای[…]
شعر این جملههای طولانی سرانجام احمدرضا احمدی این جملههای طولانی سرانجام به خیابان طولانی منتهی میشود که تو در انتهای آن خیابان ایستادهای که در قلمروی آواز تو حُزن روئیده است اکنون به خاطر آن حُزن تا سپیده در خیابان منتظر میمانیم اینان سکوت ما را در انتهای خیابان لباسی بیقواره و فرسوده میدانند[…]
شعر امروز در خانه هستم احمدرضا احمدی امروز در خانه هستم از صبح با همسایهها حرف از گلهای آفتابگردان گفتیم امروز فکر میکردم اگر یک مزرعه با گلهای اطلسی داشتم مزرعه را در پارچههای مرطوب آبی رنگ میپوشیدم به خانهی شما میآوردم و به شما میسپردم دلم میخواست رنگهای خاکستری و آبی گلهای اطلسی[…]
شعر امروز روز سوم فروردین است آسمان خاکستری است احمدرضا احمدی امروز روز سوم فروردین است آسمان خاکستری است خطهای ابر آسمان را تکهتکه میکند گاهی سفیدی ابر بر بام خانهی من اتاقها را به اندوه میبرد من پردهها را از باران بهاری جدا کردم هنوز تصمیم ندارم به پنجرهها بیاویزم ابرها که بر[…]
شعر خندههای رفتگران در مه میدرخشید احمدرضا احمدی خندههای رفتگران در مه میدرخشید درختان در مه ریشهها را میپراکندند من میدانستم هنگام که مه تمام شود ریشههای عریان درختان بر کف خیابان است ساختمان پست و تلگراف که در روزهای دیگر سفید بود اکنون در مه، لرزان و شیری رنگ بود شیرفروشان آمدند مه[…]