9 جمله معروف فارست گامپ وینستون گروم

9 جمله معروف فارست گامپ وینستون گروم – تکه کتاب

  • 9 جمله معروف فارست گامپ وینستون گروم: در این مطلب 9 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب فارست گامپ وینستون گروم را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به وسیله‌ی دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

     

    متن زیبا وینستون گروم

     

     

    9 جمله معروف فارست گامپ وینستون گروم

     

    اول از همه چی بذارین یه چیزی رُ بگم: خنگ بودن چیز خوشایندی نیست. مردم به آدم می‌خندن، کفرشون درمیاد، و آدم رُ خوار و حقیر می‌کنن. می‌گن که مردم بایستی با ما عقب‌افتاده‌ها مهربون باشن، ولی بذارین بهتون بگم – همیشه اینطور نیست، بیشترش حرفه. ولی با این حال من شکایتی ندارم، واسه اینکه فکر می‌کنم که زندگی نسبتا جالبی دارم.

     

     

    من از وقتی که به دنیا اومدم خنگ بودم. ضریب هوشم یه چیزی نزدیک هفتاده، و به گفته مردم، به اصطلاح واجد شرایط خنگ و عقب افتاده بودن هستم. با این حال، من شخصا فکر می‌کنم که کم هوش، یا یه چیزی تو این مایه‌ها هستم، خلاصه عقب افتاده نیستم. وقتی به مردم میگی عقب افتاده، یه چیزی مثل عقب افتاده‌های منگل جلوی چشمشون میاد – همونایی که چشماشون بهم نزدیکه و قیافشون مثل چینیهاست و آب همیشه از دهنشون آویزونه و با خودشون بازی می‌کنن. (کتاب فارست گامپ – صفحه ۵)

     

     

     

    پنج شش سالی تو اون مدرسه موندم. به این بدیها هم که می‌گن نبود. اونها می‌ذاشتن که ما با انگشتامون نقاشی کنیم و چیزهای کوچیک بکشیم و بسازیم، ولی اکثرا بهمون چیزهای دیگه یاد می‌دادن، از قبیل اینکه بند کفشمون رُ ببندیم و بدون ریخت و پاش غذا بخوریم و وحشی نشیم و نعره و فریاد نکشیم و کثافتکاری نکنیم. کتابی هم برای خوندن نداشتیم، فقط بهمون نشون می‌دادن که چطوری تابلو‌های خیابونها رُ بخونیم و فرق بین دستشویی آقایون و خانمها رُ تشخیص بدیم. ولی خب، با اون همه خل و چلهای وخیم‌الحالی که اونجا بودن، غیرممکن بود که بشه بیشتر از این کاری از پیش برد. در ضمن، فکر می‌کنم که اونها می‌خواستن ما خلها رُ تو یه جا جمع کنن و نگهدارن تا مردم از شر ما در امون باشن. کدوم آدم عاقلی دلش می‌خواد که یه مشت عقب‌مونده آزاد ول بگردن؟ حتی من هم این موضوع رُ درک می‌کنم. (کتاب فارست گامپ – صفحه ۹)

     

     

     

    از وقتی که بچه بودم، هر وقت که کار اشتباهی ازم سر می‌زد، مامانم بهم می‌گفت که «فارست، باید مواظب باشی، وَاِلا میان می‌برنت.» من انقدر از این جایی که می‌خواستن منو ببرن می‌ترسیدم که همیشه سعی می‌کردم بهتر بشم. (کتاب فارست گامپ – صفحه ۳۲)

     

     

    جملات معروف کتاب فارست گامپ وینستون گروم

     

     

    از وقتی که از مدرسه خل و چلها اومده بودم بیرون، همیشه مردم سرم داد می‌زدن – از فلرز و براینت گرفته تا نوچه‌هاشون، و حالا نوبت قلدرهای ارتشی رسیده بود. ولی بهتون بگم که داد و فریاد این ارتشیها از همه بلندتر و طولانی‌تر و وحشیانه‌تره. اونها هیچوقت خوشحال نیستن و لبخند نمی‌زنن؛ علاوه بر این، اونها برخلاف مربی‌ها هیچوقت از حماقت و خنگی آدم شکایت نمی‌کنن و فحشهایی مثل خنگ خدا و کله‌پوک به آدم نمی‌دن -اونها بیشتر به اعضای خصوصی و بخصوص قسمت انتهای روده بزرگ کار دارن و برای همین همیشه عربده‌هاشون رُ با فحشهایی در رابطه با این اعضا شروع می‌کنن. (کتاب فارست گامپ – صفحه ۵۰)

     

     

     

    در تمام راه دن شراب می‌ریخت تو حلقش و از زمین و زمون گله می‌کرد و می‌گفت که دنیا جای مزخرفیه. شاید درست می‌گفت. والا نمی‌دونم، من خنگم و از این چیزها سر درنمیارم. (کتاب فارست گامپ – صفحه ۱۷۰)

     

     

    اون پرسید «تو دیگه کی هستی؟»
    جواب دادم «فارست گامپ» و اون گفت «خب، پس تو هم گورتو از اینجا گم کن و مامانت رُ با خودت ببر، برای اینکه دیگه اینجا کار نمی‌کنه!»
    گفتم «به نفعته که جلوی مامانم مواظب حرف زدنت باشی» و اون گفت «اِ؟ مثلا چیکار می‌کن؟»

    و من بهش نشون دادم.
    اول از همه، زیر بغلش رُ گرفتم و بلندش کردم تو هوا. اونوقت بردمش به جایی که یه ماشین لباسشویی بزرگ مخصوص لحاف و پتو قرار داشت و در ماشین رُ باز کردم و پرتش کردم اون تو. اونوقت در رُ محکم بستم و درجه رُ گذاشتم روی چرخش سریع. آخرین چیزی که از طرف دیدم، این بود که داشت وارد مرحله آبکشی می‌شد. (کتاب فارست گامپ – صفحه ۲۳۰)

     

     

    بذارین اینو بهتون بگم: بعضی شبها، وقتی که به ستاره‌ها نگاه می‌کنم و آسمون پنهاور رُ بالای سرم می‌بینم، خاطره‌های گذشته به یادم میان. من هنوز مثل هرکس دیگه‌ای رویا و آرزو دارم، و خیلی وقتها به آرزوهای از دست رفته‌ام فکر می‌کنم و اینکه اگر این آرزوها و رویاها تحقق پیدا می‌کردن چی می‌شد. و یه دفعه می‌بینم که چهل سال، پنجاه سال، شصت سال از عمرم گذشته؛ می‌فهمین چی می‌گم؟
    خب، که چی؟ من شاید خنگ باشم، ولی با این حال بیشتر اوقات سعی کردم که کار درست رُ انجام بدم – رویاها هم که فقط رویا هستن، مگه غیر از اینه؟ بنابراین هر اتفاقی که تا الان افتاده، من اینو به خودم می‌گم: من می‌تونم به گذشته‌ام نگاه کنم و بگم که حداقل زندگی یکنواخت و خسته‌کننده‌ای نداشتم.
    منظورم رُ می‌فهمین؟ (کتاب فارست گامپ – صفحه ۲۶۰)

     

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان فارست گامپ وینستون گروم

     

    10 جمله معروف ظلمت در نیمروز آرتور کوستلر تکه کتاب

     

    6 جمله معروف مغازه خودکشی ژان تولی  تکه کتاب

     

    شعر دلسرد سهراب سپهری

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *