شعر روزی نامش را نوشتم ادموند اسپنسر

روزي نامش را روي شن ساحل نوشتم – روزی نامش را نوشتم

روزي نامش را روي شن ساحل نوشتم – شعر روزی نامش را نوشتم – ادموند اسپنسر   روزي نامش را روي شن ساحل نوشتم اما امواج آمدند آن را شستند و رفتند: دوباره آن را با دست ديگر نوشتم اما موج آمد و دردهايم را شكار خود ساخت معشوق گفت: اي مرد بيهوده مي كوشي[…]

شعر همچون سنگی بی احساس ادموند اسپنسر

در تماشاخانه جهانی که در آن به سر می بریم – همچون سنگی بی احساس

در تماشاخانه جهانی که در آن به سر می بریم – شعر همچون سنگی بی احساس – ادموند اسپنسر   در تماشاخانه جهانی که در آن به سر می بریم محبوب من چون تماشاگری با فراغ بال می نشیند مرا می نگرد که همه نقش ها را بازی می کنم و ادراک آزاردیده ی خود[…]

شعر محبوبم به سان یخ است ادموند اسپنسر

من به سان آتش – محبوبم به سان یخ است

من به سان آتش – شعر محبوبم به سان یخ است – ادموند اسپنسر   محبوبم به سان یخ است و من به سان آتش این کدامین سرمای عظیم ست که در کویر تفتیده من ذوب نمی شود ، که هیچ سخت تر و سخت تر قد می کشد آن گونه که ناله اش در[…]

دوگانگی نگاه شاملو وسپهری به پدیده ای مشترک(پرنده_کلاغ): دریافت معنا های بسیاری از متون ادبی هیچ وابستگی به شناخت زندگی نامه پدید آورندگان آنها ندارد

دوگانگی نگاه دو شاعر به پدیده ای مشترک (پرنده_کلاغ)

دوگانگی نگاه دو شاعر به پدیده ای مشترک (پرنده_کلاغ): دریافت معناهای بسیاری از متون ادبی هیچ وابستگی به شناخت زندگی نامه پدید آورندگان آنها ندارد میتوان نام و هویت مؤلف را فراموش و بدون توجه به نیت “او”، متن پدید آمده را بازخوانی کرد. اما هنگامی که به دنبال دست یابی به شناختی از مؤلف[…]

سرود عاشقانه جِی. آلفرد پروفراک تی اس الیوت

اگر می پنداشتم که جوابم خطاب به کسی است – سرود عاشقانه

اگر می پنداشتم که جوابم خطاب به -شعر سرود عاشقانه – تی اس الیوت   اگر می پنداشتم که جوابم خطاب به کسی است که زمانی به دنیا رجعت خواهد کرد این شعله فروکش می کرد. لیک چون زنده بازنگشته است هیچ دیّاری از ژرفنای دیار مرگ ، و نیز اگر راست باشد آنچه شنیده[…]

شعر تصویر یک خانوم تی اس اليوت

در ميان دود‌ و دَم بعدازظهری از ماه دسامبر – تصویر یک خانوم

در ميان دود‌ و دَم بعدازظهری از ماه دسامبر – شعر تصویر یک خانوم – تی اس اليوت   در ميان دود‌ و دَم بعدازظهري از ماه دسامبر صحنه را خودت ترتيب داده‌اي- آن چنانكه پيداست- با «اين بعدازظهر را براي تو کنار گذاشته‌ام»؛ و چهار شمع مومي در اتاق نيمه تاريک، چهار حلقه‌ي نور[…]

شعر سفر مجوسان تی اس الیوت

با آن سرمایی که در راه بود – سفر مجوسان

با آن سرمایی که در راه بود – شعر سفر مجوسان – تی اس الیوت   «با آن سرمایی که در راه بود، بدترین فصل سال بود برای سفر، و آن هم چنین سفری: راه‎ها خطرناک و هوا گزنده، درست وسط زمستان.» و شتران زخمی و تاول‌زده، سرکشانه در برفی که داشت آب می‌شد، فرو[…]

شعر انسان های توخالی تی اس الیوت

ما انسان های توخالی هستیم – انسان های توخالی

ما انسان های توخالی هستیم – شعر انسان های توخالی – تی اس الیوت   ما انسان های توخالی هستیم… انسان هایی با ظاهرهای پُر تکیه می زنیم به هم با ادراک پُر شده ی پوشالیمان! آرام و بیهوده اند صدای خشکیده ی مان آنگاه که نجوا می کنیم با یکدیگر چون نسیمی لای علفزار[…]

شعر آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ تی اس الیوت

آیا جرات این را خواهم داشت که – آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟

آیا جرات این را خواهم داشت که – شعر آیا باید گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ – تی اس الیوت   آیا باید که گیسوانم را به پشت شانه کنم؟ آیا جرات این را خواهم داشت که هلویی بخورم؟ آیا باید شلواری کتانی بپوشم و در ساحل دریا قدم بزنم؟ شنیده ام که پریان[…]

شعر سفرِ آنان که خدایشان آتش بود تی اس اليوت

سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود – سفرِ آنان که خدایشان آتش بود

سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود – شعر سفرِ آنان که خدایشان آتش بود – تی اس اليوت   سرمایی می آمد که ما را در برگرفته بود درست زمانی که بدترین بود برای سفر و چنین سفری دراز راه‌ها گود است و هوا گزنده‌ست… و این زمستان مرگ‌بار است شتران با[…]

شعر صبح به قرار پنجره تی اس الیوت

در سرداب‌ها بشقاب‌های صبحانه به هم می خورند – صبح به قرار پنجره

در سرداب‌ها بشقاب‌های صبحانه به هم می خورند – شعر صبح به قرار پنجره – تی اس الیوت   در سرداب‌ها بشقاب‌های صبحانه به هم می خورند و من از امتدادِ کناره‌های لگدشده‌ی خیابان از روح‌های دل‌مرده‌ی خدمتکاران که با ناامیدی از دروازه های محله جوانه می‌زنند آگاهم. امواج قهوه‌ای مِه چهره‌های در هم از[…]

شعر تندر چه گفت؟ تی اس الیوت

آن سومین کیست که مدام دوان است در کنار تو – تندر چه گفت؟

آن سومین کیست که مدام دوان است – شعر تندر چه گفت – تی اس الیوت   آن سومین کیست که مدام دوان است در کنار تو؟ وقتی می‌شمرم تنها توئی و من که با یکدیگریم اما در آن زمان که پیشاپیش می‌نگرم گذرگاه سپید را یک تن نیز هست که همواره گام برمی‌دارد با[…]

شعر مرگ ناشی از آب تی اس الیوت

فله‌باس فنیقیایی که دویست روز گذشته از زمان مرگش – مرگ ناشی از آب

فله‌باس فنیقیایی که دویست روز – شعر مرگ ناشی از آب – تی اس الیوت   فله‌باس فنیقیایی که دویست روز گذشته از زمان مرگش از یاد ببرد: غریو مرغان دریائی را، خیزاب دریای ژرف را، و سود و زیان را جریانی در عمق دریا استخوانش را در آغوش گرفت زمزمه‌کنان. مترجم: حسن شهباز  […]

شعر موعظه‌ی آتش تی. اس. الیوت

شهر وهمی زیر مه قهوه‌فام نیمروز زمستان – موعظه‌ی آتش

شهر وهمی زیر مه قهوه‌فام – شعر موعظه‌ی آتش – تی. اس. الیوت شهر وهمی زیر مه قهوه‌فام نیمروز زمستان من تیر زیاس، پیری سالخورده با پستان‌های چروکین نگریستم آن صحنه را و پیشگویی کردم بقیه را می‌سوزد می‌سوزد می‌سوزد می‌سوزد ای خداوند، تو مرا از آن میان برگزین ای خداوند، تو مرا برگزین می‌سوزد.[…]

شعر بازی شطرنج تی. اس. الیوت

اعصاب من امشب ویران است – بازی شطرنج

اعصاب من امشب ویران است- شعر بازی شطرنج- تی. اس. الیوت اعصاب من امشب ویران است. آری ویران. به کنارم باش با من سخن بگو. چرا هرگز لب به سخن نمی‌گشایی؟ بگو به چه می‌اندیشی؟ به کدام پنداری؟ چه؟ مرا نه آن چنان توان هست که اندیشه‌ات را دریابم. بگو… اکنون بگو چیست آن صدا؟[…]

پرلودنخست تی. اس. الیوت

شامگاه زمستان فرو می‌نشیند- پرلودنخست

شامگاه زمستان فرو می‌نشیند- شعر پرلودنخست-تی. اس. الیوت شامگاه زمستان فرو می‌نشیند با بوی استیک در گذرگاه‌ها ساعت شش ته مانده‌ی روزهای سوخته‌ی دود گرفته اینک رگباری توفان زا – خُرده برگ‌های آلوده‌ی خشک و روزنامه‌های باطله را به دور پاهایت می‌پیچاند رگبار به سایه‌بان‌های شکسته و کلاهک دودکش‌ها می‌کوبد. در گوشه‌ای از خیابان درشکه‌ای[…]

شعر تدفین مردگان تی. اس. الیوت

آوریل بی‌رحم‌ترین ماه است – تدفین مردگان

آوریل بی‌رحم‌ترین ماه است – شعر تدفین مردگان – تی. اس. الیوت آوریل بی‌رحم‌ترین ماه است یاس‌ها را از خاک مُرده می‌رویاند خاطره و اشتیاق را به هم می‌آمیزد با باران بهاری ریشه‌های خواب رفته را بیدار می‌کند. ما را گرم نگه داشت زمستان با برف فراموشی زمین را پوشاند با ریشه‌های خشک کمی زندگی[…]

شعر پرلودها تی. اس. الیوت

صبح هوشیار می شود – پرلودها

صبح هوشیار می شود – شعر پرلودها – تی. اس. الیوت صبح هوشیار می شود از بوی ناخوشایند و شب مانده ی آبجو که از خاک اره ی لگد کوب شده خیابان برمی خیزد که بر آن جای پاهای گِل آلودی، تا دکّه های قهوه فروشی نقش بسته است. با نقاب های دیگر زمان آنها[…]

شعر پرلودها / استانزای سوم تی. اس. الیوت

تو پتو را از تخت پرت کردی – پرلودها / استانزای سوم

تو پتو را از تخت پرت کردی – شعر پرلودها – تی. اس. الیوت تو پتو را از تخت پرت کردی، به پشت دراز کشیدی و منتظر ماندی؛ چُرت زدی و دیدی که شب به تو آشکار می کند هزاران تصویر فرومایه را که روحت از آن ها تشکیل شده؛ بر سقف اتاق سوسو می زدند.[…]

شعر پرلودها/ استانزای چهارم تی. اس. الیوت

روح او در سراسر آسمان کشیده شد – پرلودها/ استانزای چهارم

روح او در سراسر آسمان کشیده شد – شعر پرلودها – تی. اس. الیوت روح او در سراسر آسمان کشیده شد و پشت ساختمان های شهری محو گردید، پیش از پایمال شدن زیر قدم های سمج: در ساعت چهارو پنج و شش عصر و انگشت های خپله که پیپ را پُر می کنند، و روزنامه[…]

شعر چگونه دوست دارمت؟ الیزابت برت براونینگ

بگذار روشهایم را بشمرم – چگونه دوست دارمت؟

بگذار روشهایم را بشمرم – شعر چگونه دوست دارمت؟ – الیزابت برت براونینگ چگونه دوست دارمت؟ بگذار روشهایم را بشمرم دوستت دارم به ژرفا و پهنا و بلندایی که روحم را توان رسیدن به آن هست آنگاه که سرشار از حسی ناپیدا به نهایت بودن و کمال زیبایی هستم دوستت دارم به اندازه خاموشترین نیاز[…]

شعر ببر ویلیام بلیک

ببر همچون شعله ای پر نور – ببر

ببر همچون شعله ای پر نور – شعر ببر – ویلیام بلیک   ببر همچون شعله ای پر نور، می درخشی باز هم در عمق جنگل های تار شب. خود کدامین دست یا چشمان جاویدت پدید آورد؟ با چنین تصویر وحشت زا همچو برقی در میان چشم های بی قرار شب؟ در کدامین سرزمین یا[…]

شعر پنجشنبه مقدس ویلیام بلیک

آیا این است چیزی مقدس برای دیدن؟ – پنجشنبه مقدس

آیا این است چیزی مقدس برای دیدن؟ – شعر پنجشنبه مقدس – ویلیام بلیک آیا این است چیزی مقدس برای دیدن؟ در سر زمینی که غنی و ثروتمند است اماکودکانش آواره و سر گردانند ! آنها را غذا می دهند دستان سرد ربا خواری آیا یک نوا را فریاد می زنند دل رعشه ها ؟[…]

شعر باغ دلدادگی ویلیام بلیک

به باغ عشق رفتم – باغ دلدادگی

به باغ عشق رفتم – شعر باغ دلدادگی – ویلیام بلیک   به باغ عشق رفتم و آن‌چه را که هرگز ندیده بودم، دیدم: کلیسای کوچکی بر گستره ای سبز که در گذشته زمین بازی ام بود و درهای کلیسا بسته بود و بر سر درش نوشته بودند: “مبادا چنین و چنان کنی!” پس به[…]

شعر هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی ویلیام بلیک

آن عشق می پاید که ناگفته می ماند – هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی

آن عشق می پاید که ناگفته می ماند – شعر هرگز راز عشقت را با معشوق – ویلیام بلیک   هرگز راز عشقت را با معشوق مگوی آن عشق می پاید که ناگفته می ماند زیرا این نسیم لطیف و مهربان خوشتر که خاموش و نامرئی بگذرد من از عشق خویش با معشوق سخن گفتم[…]

شعر درخت زهر ويليام بليک

از دوستم به خشم آمدم – درخت زهر

از دوستم به خشم آمدم – شعر درخت زهر – ويليام بليک   از دوستم به خشم آمدم: خشمم را گفتم و کینه‌ام فرو کشید. از دشمنم به خشم آمدم: آن را نگفتم و کینه‌ام رویش پیدا کرد. صبح و شب با اشک، در واهمه؛ به آن آب دادم. و با نیرنگ‌های نرم و فریب‌آمیز؛[…]

شعر شهر تد هیوز

شعرهای تو مرکز شهری تاریک – شهر

شعرهای تو مرکز شهری تاریک – شعر شهر تد هیوز   شعرهای تو مرکز شهری تاریک‌ رمان‌ها، داستان‌ها، یادداشت‌های تو حومه‌های این شهر بزرگ تمام شب هتل‌ها مثل ساختمان‌های اداری روشن‌اند با کشیش‌ها، زوار، عالمان علوم. در این شب‌ها، سرگردان در شهر می‌رانم آرام، بی‌هدف تنها در تاریکی‌ام می‌چرخم غرق این فکر که چه کردی[…]

شعر خون کوچک تد هیوز

آه ای خون کوچک – خون کوچک

آه ای خون کوچک – شعر خون کوچک تد هیوز   آه ای خون کوچک، که در کوه ها پنهان شده ای از کوه ها زخمیِ ستارگان و فاش کننده ی سایه ها خوراکت خاک شفابخش آه ای خون کوچک، بی استخوانِ کوچک، بی پوستِ کوچک خیش خورده از لاشه ی سهره که باد می[…]

شعر ترانه ی دو اسکیمو تد هیوز

حسی از جاودانگی – ترانه ی دو اسکیمو

حسی از جاودانگی – شعر ترانه ی دو اسکیمو-تد هیوز I حسی از جاودانگی مرد دوان دوان آمد و بی نام و نشان بر زمین بی چشم و بی دهان بیشرمانه می دوید دانست که بر سنگ مرگ گام برمی دارد می دانست تمام آن چه می داند آن ست که شبحی ست حسی شبیه[…]

شعر پادشاه مردار تد هیوز

کاخ او از جمجمه هاست – پادشاه مردار

کاخ او از جمجمه هاست – شعر پادشاه مردار تد هیوز   کاخ او از جمجمه هاست تاج او آخرین خرده ریزهاست از آوندِ حیات. تخت او تخته بندِ استخوان هاست، اشیایی آویخته چنگک و آخرین تخته. ردای او سیاه است از آخرین خون. ملکوت او تهی است. دنیایی تهی، از آنجا که آخرین فریاد[…]