برشو ای رایت روز از در شرق

برشو ای رایت روز از در شرق

  • شعر برشو ای رایت روز از در شرق _ ملک الشعرا بهار 

    مرغ شباهنگ

     

    برشو ای رایت روز از در شرق

    بشکف ای غنچهٔ صبح از بر کوه

     

    دهر را تاج زر آویز به فرق

    کامدم زین شب مظلم به‌ستوه

     

    *

    *

     

    ای شب موحش انده گستر

    اندک احسان و فراوان ستمی

     

    مطلع یأس و هراسی تو مگر

    سحر حشر و غروب عدمی

     

    *

    *

     

    تو شنیدی که منم برخی شب‌

    آری اما نه چنان ابراندود

     

    بی‌فروغ مه و نور کوکب

    چون یکی زنگی انگشت‌آلود

     

    *

    *

     

    ماه چون بیوه‌زنان پوشیده

    به حجاب سیه اندر، همه تن

     

    سخت پوشیده جمال از دیده

    تا ندانندکه پیرست آن زن

     

    *

    *

     

    نجم ناهید نهان ساخته رو

    در پس ابر عبوس غمگین

     

    مردم چشم من اندر پی او

    چون کسی کش به‌ چه افتاده نگین

     

    *‌

    *‌

     

    مانده ازکار درین ظلمت عام

    به فلک برقلم تیرِ دبیر

     

    زانکه بر جای مرکب ز غمام

    دهر پرکرده دواتش از قیر

     

    *‌

    *

     

    مشتری بسته درین ابر سیاه

    سیه چهره از بیم فرجامی

     

    واندر امواج بخار جانکاه

    گم شده شعشعهٔ بهرامی

     

    *‌

    *‌

     

    عاشقم من به شبی مینایی

    خوش و لیلی‌وش و هندیه‌عذار

     

    نه یکی وحشی افریقایی

    زشت و آشفته و مجنون کردار

     

    *

    *‌

     

    عاشقم‌ من به ‌شبی ‌خامش ‌و صاف

    نور پیوسته سما را به سمک

     

    همره نور سماوات شکاف

    به زمین تاخته آواز ملک

     

    *

    *‌

     

    ماه بیرون شده از پشت سحاب

    گسترانیده شعاع سیمین

     

    گاه پنهان شده در زیر نقاب

    گه عیان ساخته لختی ز جبین

     

    *

    *

     

    عاشقم بر فلکی نورانی

    ز اختران پنجرهٔ نقره بر آن

     

    من از آن پنجرهٔ روحانی

    در فضای ابدیت نگران

     

    *

    *‌

     

    ‌نه هوایی کدر و گردآلود

    بر وی از ابر یکی خیمهٔ شوم

     

    بسته اندر قفسی قیراندود

    منظره دیده ز دیدار نجوم

     

    *

    *

     

    از تو و تیرگیت داد ای شب

    که دلم پاره شد از واهمه‌ات

     

    زین سیه کاری و بیداد ای شب

    به کجا برد توان مظلمه‌ات

     

    ای شب جان‌شکر عمرگداز

    ای ز جور تو به هر دل اثری

     

    ظلم کوته کندت دست دراز

    هر شبی را بود از پی سحری

     

    *

    *‌

     

    من و دژخیم خیانت‌کردار

    بگذرانیم جهان گذران

     

    خفته او مست و من اینک بیدار

    بر وی از دیده نفرت نگران

     

    *

    *‌

     

    شب که اندر بن این ژرف‌قباب

    خلق خفته‌است‌،‌خدا بیدار است

     

    آنکه را دیده نیالود به‌ خواب

    دیده‌بانش کرم دادار است

     

    *

    *‌

     

    تیره شد دیده و شد ختم کتاب

    لیک‌ نوز این‌ شب‌ غمناک بجاست

     

    سپری گشت ز چشمانم خواب

    چون‌ غم‌ آید به‌ میان‌ خواب کجاست

     

    *‌

    *‌

     

    به امیدی که مگر فجر دمید

    دمبدم دوخته بر شیشه نگاه

     

    در پس شیشهٔ درگشت سپید

    چشم‌ بی‌خواب من و شیشه سیاه

     

    *

    *

     

    شمع‌شد خامش‌و ساعت‌هم‌خفت

    دل من تفته و چشمم بیدار

     

    شده با زحمت‌بیداری‌، جفت

    غم و اندیشهٔ این شهر و دیار

     

    *‌

    *

     

    یک ره این پردهٔ غمناک بدر

    وین سیاهی ببر ای روز سپید

     

    ورنه‌ای هیچ صباح محشر

    سر برآر از عدم ای صبح امید

     

    *

    *

     

    نه شبم رام و نه روزم پیروز

    منزوی روز و دل اندر وا شب

     

    چون شود شب‌ بخروشم‌ تا روز

    چون شود روز بنالم تا شب

     

    *‌

    *‌

     

    این بود حال غریبی چون من

    در یکی کشور بیداد سرشت

     

    مانده بیگانه به شهر و به وطن

    چون مؤذن به کلیسا و کنشت

     

    ای دریغا که جوانی بگذشت

    بهر آبادی این ملک خراب

     

    همچو دهقان که برد آب ز دشت

    تا گل و سبزه دماند ز سراب

     

    یاد آرید در آن بستر ناز

    ای فرو خفته بهم فرزندان

     

    زبن شبان سیه عمرگداز

    که سر آورده پدر در زندان

     

    یاد آر ای پسر خوب‌خصال

    کز تبه کاری این مردم دون

     

    پدرت گشت به خواری پامال

    تا تو گردی به شرافت مقرون

     

    شو سوی مدرسه‌ای دختر زار

    ای زن باهنر سیصد و بیست

     

    واندر آن عهد همایون یاد آر

    تا بدانی پدرت کشتهٔ کیست

     

    لیک دانم که در آن عهد و زمن

    این مصائب همه با یاد شماست

     

    جستن کین من و ملت من

    اندر آن روز، ورستاد شماست

     

    روزگاری که شما آزادان

    باز جویید ز دزدان کیفر

     

    دزدزادان و ستمگرزادان

    غرق ننگند و شما نام‌آور

     

    بحرم بر، گلهٔ گرگ رده

    به‌صفت گرگ و به صورت چو غنم

     

    خورده آهوی حرم را و شده

    جای آهوی حرم گرگ حرم

     

    ای جوانان غیور فردا

    پردل و باشرف و زبرک‌سار

     

    پاک سازید ز گرگان دغا

    حرم پاک وطن را یکبار

     

    آن سیه لحظه که از گرسنگی

    رخ اطفال وطن گردد زرد

     

    سبزخطان و جوانان همگی

    بیرق فتح به کف بهر نبرد

     

    تو هم ای پور دل‌آزردهٔ من

    اندر آن روز به یاد آر این درس

     

    پای نه پیش و به تن پوش کفن

    سر غوغا شو و از مرگ مترس

     

    روزکیفر چو طبیعت خواند

    خائنان را پی تفریغ حساب

     

    دزدزاده ز تو خط بستاند

    بو که تخفیف دهندش به‌ عذاب

     

    پسر من‌! تو به روز کیفر

    ریشهٔ عاطفه از دل برکن

     

    از سرکیفر دزدان مگذر

    تا پشیمان نشوی همچون من

     

    اجر این تیره‌شبان مظلم

    بازگردد به تو در روز حسیب

     

    راند آن روز نژاد ظالم

    که ز ما هر دو که ‌خورده‌است فریب

     

    بخ بخ ای مرغ شباهنگ ز شاخ

    با من دلشده دمسازی کن

     

    تو هم ای دل به ره حق گستاخ

    با شباهنگ هم‌آوازی کن

     

    ای شباهنگ! از آن شاخ بلند

    شو یک امشب ز وفا یار بهار

     

    گر بخواهی که شوم من خرسند

    یکدم ازگفتن حق دست مدار

     

    هان چه گوید بشنو، مرغ ز دور

    می‌دهد پاسخ من‌، حق حق حق

     

    آخر از همت مردان غیور

    شود آباد وطن‌، حق حق حق

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مسدس مخبون محذوف)

     

    قالب: چهارپاره

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    پروانه و شمع و گل شبی آشفتند

    بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد – 186

    در دل میخانه سخت ولوله افتاد – رقاصه

    کسی به عیب من از خویشتن نپردازد – 185

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    برشو ای رایت روز از در شرق

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «برشو ای رایت روز از در شرق بشکف ای غنچهٔ صبح از بر کوه دهر را تاج زر آویز به فرق کامدم زین شب مظلم به‌ستوه» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «هان چه گوید بشنو، مرغ ز دور می‌دهد پاسخ من‌، حق حق حق آخر از همت مردان غیور شود آباد وطن‌، حق حق حق» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر مرغ شباهنگ ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر مرغ شباهنگ ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»