تو مگر اشک چه عشقی نرسیده ای جفایی
تو مگر اشک چه عشقی نرسیده ای جفایی
که چنین اشک عذابت نه محبت نه وفایی؟
نه به رحم جان کشیدی نه روای رسم عاشق
نه به معشوق هوایت همه شوق دل هوایی
به گمان شکسته ای تو سفر خیال ما را
که نخوانده ای نمازت به قنوت سر دعایی
به حریم چشم خوبان تو مگر نظر چه داری
که چنین فتنه ی دوران غم هر دیده بلایی!
غم آشنای یارم که نشد وصال آهم
تو کجای دل به راهم که نرفته ای جدایی؟
گفته ای درد علاجم شود از شادی رویم
به خدا تورا چه گویم غم درد بی شفایی
تو بیا شبی که رؤیا همه مستیم بهانه!
شده هر فغان شبانه تو بیا بیا کجایی؟!
نه دوای درد آهم نه طبیبی نه علاجی!
به که گویم این طبیبم نه علاجی نه دوایی؟
شاعر : مجاهد ظفری
- غباری همچون سراب - می 20, 2023
- وقت از طرب با دلبری این ساده دل اندیش را - می 20, 2023
- در الفت رمیدن لب گوی غم شنودی - می 20, 2023