ای تو شاها ، نگهی همچو اسیر آمده ام
ای تو شاها ، نگهی همچو اسیر آمده ام
آن همه شوق جوانی غم پیر آمده ام
نوشداروی دلی خسته به سهراب توأم
حسرتی آنکه مرا پیش تو دیر آمده ام
رفته با تو نفسی منزل شیران وفا
چون غزالی به فدا خانه ی شیر آمده ام
تو گریزی به خزان رفته بهاری به دلم
غنچه ای شوخ که جانم به گریز آمده ام
من چو آدم طمعی سبز بهشت نظرم
آنچنان خیره نگاهم که فقیر آمده ام
بلبل روی چمن زار گلستانه چه شد؟
من ز ویرانی این جغد کویر آمده ام
منکر رسم کدام عهد به انسان شدنم؟
نفرت گور سؤالی به نکیر آمده ام
ساقیا کام دگر بهر شرابی نخورم
کام لب بسته غمی از همه سیر آمده ام
مجاهد ظفری
Latest posts by مجاهد ظغری (see all)
- غباری همچون سراب - می 20, 2023
- وقت از طرب با دلبری این ساده دل اندیش را - می 20, 2023
- در الفت رمیدن لب گوی غم شنودی - می 20, 2023