سهراب سپهری

سهراب سپهری از شاعران و نقاش‌های مهم معاصر ما فارسی زبان‌ها به حساب می‌آید. او در تاریخ 14 مهر ماه در سال 1307 در شهر قم به دنیا آمده و در اردیبهشت سال 59 به دلیل سرطان خون در بیمارستان پارس تهران درگذشته است. اما تا زبان فارسی زنده است نام و اشعار و اندیشه‌ی او زنده خواهد ماند.

سهراب سپهری
سهراب سپهری

سهراب سپهری

سهراب سپهری توانست فضاهای تازه‌ای را به شعر فارسی اضافه کند. چه به لحاظ تکنیک‌های تصویری، چه به لحاظ روایت، چه به لحاظ اندیشه‌ی فلسفی. درباره‌ی این سرتیترها به تفصیل در کارگاه‌های آموزش شعرمان صحبت خواهیم کرد.

سهراب سپهری، همان طور که خودش در نامه‌هایش می‌گوید، از شاگردان نیما یوشیج به حساب می‌آید. او همچنان کمی از لحاظ فرمت زبانی تحت تاثیر فروغ فرخزاد بود. مدتی نیز در یک مجله با احمد شاملو همکاری داشت.

از طریق دکمه‌های زیر می‌توانید وارد بخش‌های مختلف از مطالب مربوط به سهراب سپهری شوید:

اشعار سهراب سپهری بیوگرافی سهراب سپهری نقد شعر سهراب سپهری

دیدگاه فروغ فرخزاد درباره‌ی سهراب سپهری

سپهری از بخش آخر کتاب «آوار آفتاب» شروع می­شود و به شکل خیلی تازه و مسحور کننده­ای هم شروع می­شود و همین طور ادامه دارد و پیش می­رود. سپهری با همه فرق دارد. دنیای فکری و حسی او برای من جالب­ترین دنیاهاست. او از شهر و زمان و مردم خاصی صحبت نمی­کند. او از انسان و زندگی حرف می­زند و به همین دلیل وسیع است. در زمینه­ی وزن راه خودش را پیدا کرده. اگر تمام نیروهایش را فقط صرف شعر می­کرد، آن وقت می­دیدید که به کجا خواهد رسید.

دیدگاه احمد شاملو درباره‌ی سهراب سپهری

شاملو می­گوید: «باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم، شاید نظرم درباره­ کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانی­اش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سال­های پس از کودتای 32 در نظرم نامربوط جلوه می­کرد، امروز به صورتی توجیه کند. سر آدم­های بی­گناهی را لب جوب می­بُرند و من دو قدم پایین­تر بایستم و توصیه کنم که: «آب را گل نکنید!» تصورم این بود که یکی­مان از مرحله پرت بودیم… آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست، فوق­العاده است… دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست؛ چه کنم؟ اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح می­دهم شعر شیپور باشد نه لالایی؛ یعنی بیدار کننده باشد نه خواب­آور».

یا در جایی دیگر می­گوید:

«وقتی انسان­ها چنین در ویتنام قتل و عام می­شوند چگونه می­شود نگران آب خوردن یک کبوتر بود؟».

دیدگاه سیمین بهبهانی درباره‌ی سهراب سپهری

سیمین بهبهانی در مصاحبه‌ای صوتی درباره‌ی سهراب سپهری می‌گوید: هیچ کجا از شعرهای سهراب مرا دچار طغیان احساسات نکرد. نه جایی با این شعرها گریه کردم، نه جایی بسیار شاد شدم.

البته سطرهایی که از دیدگاه سیمین نوشته شد، به نوعی نقل به مضمون بود. شاید کمی جابه‌جایی در کلمات به وجود آمده باشد اما در مجموع اصل سخن همین بود.

دیدگاه پوریا پلیکان درباره‌ی سهراب سپهری

سطرهای زیر توسط پوریا پلیکان در کتاب چشم‌ها را باید شست نوشته شده است که توسط انتشارات امتیاز به چاپ رسیده.

عهد عتیق سال­ها پس از موسا نوشته شد، انجیل­ها سال­ها پس از عیسا و قرآن نیز پس از پیامبرِ اسلام جمع آوری شد. تنها چیزی که ما از پیامبران می­دانیم، همین کتاب­های مقدس‌اند. که در برخی مسائل باهم منافات دارند، و در برخی تکرار کننده­ی هم هستند.

امروز تنها راهِ آشنایی با این اشخاص، همین کتاب­ها هستند و بس، چرا که هیچ­چیزِ دیگری از آن­ها باقی نمانده است. از سپهری نیز چند کتاب برای نسل‌های آینده باقی مانده است.

می­توانم شعرهای زیادی را مثال بزنم تا با سطرهایی از کتاب­های مقدس مقایسه کنیم:

ریگی از روی زمین برداریم

وزن بودن را احساس کنیم

(سهراب سپهری، صدای پای آب)

 

و همه می­دانیم

ریه­های لذت، پر اکسیژن مرگ است.

(سهراب سپهری، صدای پای آب)

 

قشنگ یعنی چه؟

قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه­ی اشکال.

(سهراب سپهری، مسافر)

این­ها حرف­هایی­ست که همیشه خواهان خواهند داشت. زیرا که همیشه انسان­ها با «زندگی» درگیر هستند. سهراب، شاعر حرف­های قصار است اما آنقدر شاعرانه می‌نویسد که آدم از خواندنشان لذت می­بَرَد. او نصیحت می­کند اما انسان، به طور ناخودآگاه، راضی می­شود که بنشیند و به نصیحت­هایش گوش دهد. سهراب باهوش است. صمیمانه حرف می­زند. نمی­گوید: ریگی از روی زمین بردار و وزن بودن را احساس کن! بلکه همین جمله­ی دستوری را به شکلی لطیف­تر بیان می­کند: ریگی از روی زمین برداریم… چه بسا این صمیمیت کاملن صادقانه اتفاق می­افتد. یعنی سهراب به واقع خودش را هم مورد خطاب قرار می­دهد و این صرفن برای خوش­آمدِ مخاطب نیست.

بی‌شک سهراب یکی از همان شاعرهاست. از همان‌هایی که می­توانند پیامبرِ عصر خودشان باشند. او خلوت را خوب می‌شناسد. خلوت جایی‌ست که تمام عارفان، در سراسر جهان، با آن آشنا هستند. در این اصل تفاوتی بین بودیسم و عرفان سرخ پوستی و دیگر عرفان‌ها نیست. همه بر سر این موضوع اشتراک نظر دارند.

سهراب با چشم‌هایش و گوش‌ها و قدرتِ لامسه‌اش، جهانِ پیرامونش را به درونِ خود می‌کِشد. بعد در خلوتش می نشیند و آن چیزی که درونش رفته است را کندوکاو می‌کند.

او همه چیز را تخریب می­کند تا جهانی تازه خلق کند. کودکانه به جهان می­نگرد، انگار تا به حال اشیای اطرافش را ندیده است و می­کوشد تا همه‌چیز را از نو بشناسد. درست مثل یک کودک.

 

من نمی­دانم

که چرا می­گویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

(سهراب سپهری، صدای پای آب)

شعر گردش سایه ها سهراب سپهری

انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد – گردش سایه ها

انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد – شعر گردش سایه ها سهراب سپهری   انجیر کهن سر زندگی اش را می گسترد زمین باران را صدا می زند گردش ماهی آب را می شیارد باد می گذرد. چلچله می چرخد و نگاه من گم می شود. ماهی زنجیری آب است ، و من[…]

شعر راه واره سهراب سپهری

دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است – راه واره

دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است – شعر راه واره سهراب سپهری   دریا کنار از صدف های تهی پوشیده است جویندگان مروارید به کرانه های دیگر رفته اند پوچی جست و جو بر ماسه ها نقش است صدا نیست دریا پریان مدهوشند آب از نفس افتاده است لحظه من در راه است[…]

شعر دروگران پگاه سهراب سپهری

پنجره را به پهناي جهان مي گشايم – دروگران پگاه

پنجره را به پهناي جهان مي گشايم – شعر دروگران پگاه سهراب سپهری   پنجره را به پهناي جهان مي گشايم جاده تهي است. درخت گرانبار شب است ساقه نمي لرزد، آب از رفتن خسته است : تو نيستي ، نوسان نيست تو نيستي، و تپيدن گردابي است تو نيستي ، و غريو رودها گويا[…]

شعر شب هم آهنگی سهراب سپهری

لب‌ها مي لرزند شب مي تپد جنگل نفس مي كشد – شب هم آهنگی

لب‌ها مي لرزند شب مي تپد جنگل نفس مي كشد – شعر شب هم آهنگی سهراب سپهری   لب‌ها مي لرزند. شب مي تپد. جنگل نفس مي كشد پرواي چه داري، مرا در شب بازوانت سفر ده انگشتان شبانه ات را مي فشارم ، و باد شقايق دور دست را پرپر مي كند به سقف[…]

شعر میوه تاریک سهراب سپهری

باغ باران خورده می نوشید نور – میوه تاریک

باغ باران خورده می نوشید نور – شعر میوه تاریک سهراب سپهری   باغ باران خورده می نوشید نور لرزشی در سبزه های تر دوید او به باغ آمد درونش تابناک سایه اش در زیر و بم ها ناپدید   شاخه خم می شد به راهش مست بار او فراتر از جهان برگ و بر[…]

شعر آوای گیاه سهراب سپهری

از شب ریشه سرچشمه گرفتم، و به گرداب آفتاب ریختم – آوای گیاه

از شب ریشه سرچشمه گرفتم، و به گرداب آفتاب ریختم – شعر آوای گیاه سهراب سپهری   از شب ریشه سرچشمه گرفتم، و به گرداب آفتاب ریختم بی پروا بودم: دریچه ام را به سنگ گشودم مغاک جنبش را زیستم. هشیاری ام شب را نشکافت ، روشنی ام روشن نکرد: من ترا زیستم ، شبتاب[…]

شعر پرچین راز سهراب سپهری

بیراهه رفتی برده گام رهگذر راهی از من تا بی انجام – پرچین راز

بیراهه رفتی برده گام رهگذر راهی از من تا بی انجام – شعر پرچین راز سهراب سپهری   بیراهه رفتی برده گام رهگذر راهی از من تا بی انجام مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحر در باغ ناتمام تو ای کودک شاخسار زمرد تنها نبود بر زمینه هولی می درخشید در دامنه لالایی به[…]

شعر سایبان آرامش ما ماییم سهراب سپهری

در هوای دوگانگی تازگی چهره ها پژمرد – سایبان آرامش ما ماییم

در هوای دوگانگی تازگی چهره ها پژمرد – شعر سایبان آرامش ما ماییم سهراب سپهری   در هوای دوگانگی تازگی چهره ها پژمرد بیایید از سایه روشن برویم بر لب شبنم بایستیم در برگ فرود آییم و اگر جا پایی دیدیم مسافر کهن را از پی برویم برگردیم و نهراسیم درایوان آن روزگاران نوشابه جادو[…]

شعر-کو-قطره-وهم-سهراب-سپهری

سر برداشتم زنبوری در خیالم پرزد – کو قطره وهم

سر برداشتم زنبوری در خیالم پرزد – شعر کو قطره وهم سهراب سپهری   سر برداشتم زنبوری در خیالم پرزد یا جنبش ابری خوابم را شکافت در بیداری سهمناک آهنگی دریا نوسان شنیدم به شکوه لب بستگی یک ریگ و از کنار زمان برخاستم هنگام بزرگ بر لبانم خاموشی نشانده بود در خورشید چمن ها[…]

شعر در دیاری دیگر سهراب سپهری

ميان لحظه و خاک ساقه گرانبار هراسی نيست – در دیاری دیگر

ميان لحظه و خاک، ساقه گرانبار هراسی نيست – شعر در دیاری دیگر سهراب سپهری   ميان لحظه و خاك، ساقه گرانبار هراسی نيست همراه! ما به ابديت گل ها پيوسته ايم تابش چشمانت را به ريگ و ستاره سپار تراوش رمزي در شيار تماشا نيست. نه در اين خاك رس نشانه ترس و نه[…]

شعر شکست کرانه سهراب سپهری

میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد – شکست کرانه

میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد – شعر شکست کرانه سهراب سپهری   میان این سنگ و آفتاب پژمردگی افسانه شد درخت نقشی در ابدیت ریخت‌ انگشتانم برنده ترین خار را می نوازد لبانم به پرتو شوکران لبخند می زند این تو بودی که هر وزشی ، هدیه ای نا شناس به دامنت می ریخت[…]

شعر فراتر سهراب سپهری

می تازی همزاد عصیان – فراتر

می تازی همزاد عصیان – شعر فراتر سهراب سپهری   می تازی همزاد عصیان به شکار ستاره ها رهسپاری دستانت از درخشش تیر و کمان سرشار اینجا که من هستم آسمان خوشه کهکشان کی آویزد و چشمی آرزومند با ترس و شیفتگی در برکه فیروزه گون گلهای سپید می کنی و هر آن به مار[…]

شعر غبار لبخند سهراب سپهری

مي تراويد آفتاب از بوته ها – غبار لبخند

مي تراويد آفتاب از بوته ها – شعر غبار لبخند سهراب سپهری   مي تراويد آفتاب از بوته ها ديدمش در دشت هاي نم زده مست اندوه تماشا ، يار باد مويش افشان ، گونه اش شبنم زده‌   لاله اي ديديم – لبخندي به دشت‌- پرتويي در آب روشن ريخته‌. او صدا را در[…]

شعر ای نزدیک سهراب سپهری

در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید – ای نزدیک

در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید – شعر ای نزدیک سهراب سپهری   در نهفته ترین باغ ها دستم میوه چید و اینک شاخه نزدیک از سر انگشتم پروا مکن بی تابی انگشتانم شور ربایش نیست عطش آشنایی است درخشش میوه درخشان تر وسوسه چیدن در فراموشی دستم پوسید دورترین آب ریزش خود[…]

شعر روزنه ای به رنگ سهراب سپهری

در شب تردید من ، برگ نگاه – روزنه ای به رنگ

در شب تردید من ، برگ نگاه – شعر روزنه ای به رنگ سهراب سپهری   در شب تردید من ، برگ نگاه می روی با موج خاموشی کجا؟ ریشه ام از هوشیاری خورده آب من کجا، خاک فراموشی کجا   دور بود از سبزه زار رنگ ها زورق بستر فراز موج خواب پرتویی آیینه[…]

شعر آن برتر سهراب سپهری

به کنار تپه شب رسید – آن برتر

به کنار تپه شب رسید – شعر آن برتر سهراب سپهری   به کنار تپه شب رسید با طنین روشن پایش آیینه فضا شکست دستم را در تاریکی اندوهی بالا بردم و کهکشان تهی تنهایی را نشان دادم شهاب نگاهش مرده بود. غبار کاروان ها را نشان دادم و تابش بیراهه ها و بیکران ریگستان[…]

شعر همراه سهراب سپهری

تنها در بی چراغی شب ها می رفتم – همراه

تنها در بی چراغی شب ها می رفتم – شعر همراه سهراب سپهری   تنها در بی چراغی شب ها می رفتم دست هایم از یاد مشعل ها تهی شده بود همه ستاره هایم به تاریکی رفته بود مشت من ساقه خشک تپش ها را می فشرد لحظه ام از طنین ریزش پیوند ها پر[…]

شعر گل آیینه سهراب سپهری

شبنم مهتاب می بارد – گل آیینه

شبنم مهتاب می بارد – شعر گل آیینه سهراب سپهری   شبنم مهتاب می بارد دشت سرشار از بخار آبی گل های نیلوفر می درخشد روی خاک آیینه ای بی طرح مرز می لغزد ز روی دست من کجا لغزیده ام در خواب؟ مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه. برگ تصویری نمی افتد در[…]

شعر شاسوسا سهراب سپهری

کنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها، نشسته ام – شاسوسا

کنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها، نشسته ام – شعر شاسوسا سهراب سپهری کنار مشتی خاک در دور دست خودم، تنها، نشسته ام نوسان ها خاک شد و خاک ها از میان انگشتانم لغزید و فرو ریخت شبیه هیچ شده ای! چهره ات را به سردی خاک بسپار. اوج خودم را گم کرده[…]

شعر طنین سهراب سپهری

به روی شط وحشت برگی لرزانم – طنین

به روی شط وحشت برگی لرزانم – شعر طنین سهراب سپهری   به روی شط وحشت برگی لرزانم ریشه ات را بیاویز من از صداها گذشتم روشنی را رها کردم رویای کلید از دستم افتاد کنار راه زمان دراز کشیدم ستاره ها در سردی رگ هایم لرزیدند خاک تپید هوا موجی زد. علف ها ریزش[…]

شعر بی تار و پود سهراب سپهری

در بیداری لحظه‌ها پیكرم كنار نهر خروشان لغزید – بی تار و پود

در بیداری لحظه‌ها پیكرم كنار نهر خروشان لغزید – شعر بی تار و پود سهراب سپهری   در بیداری لحظه‌ها پیكرم كنار نهر خروشان لغزید مرغی روشن فرود آمد و لبخند گیج مرا برچید و پرید. ابری پیدا شد و بخار سرشكم را در شتاب شفافش نوشید. نسیمی برهنه و بی پایان سركرد و خطوط[…]

شعر بی پاسخ سهراب سپهری

در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید – بی پاسخ

در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید – شعر بی پاسخ سهراب سپهری   در تاریکی بی آغاز و پایان دری در روشنی انتظارم رویید خودم را در پس در تنها نهادم و به درون رفتم: اتاقی بی‌روزن تهی نگاهم را پر کرد سایه‌ای در من فرود آمد و همه شباهتم[…]

شعر سفر سهراب سپهری

پس از لحظه‌های دراز بر درخت خاکستری پنجره‌ام برگی رویید – سفر

پس از لحظه‌های دراز بر درخت خاکستری پنجره‌ام برگی رویید – شعر سفر سهراب سپهری   پس از لحظه‌های دراز بر درخت خاکستری پنجره‌ام برگی رویید و نسیم سبزی تار و پود خفته مرا لرزاند و هنوز من ریشه‌های تنم را در شن‌های رویاها فرو نبرده بودم که براه افتادم. پس از لحظه‌های دراز سایه[…]

شعر برخورد سهراب سپهری

نوری به زمین فرود آمد دو جاپا بر شن‌های بیابان دیدم – برخورد

نوری به زمین فرود آمد دو جاپا بر شن‌های بیابان دیدم – شعر برخورد سهراب سپهری   نوری به زمین فرود آمد دو جاپا بر شن‌های بیابان دیدم از کجا آمده بود؟ به کجا می‌رفت؟ تنها دو جاپا دیده می‌شد. شاید خطایی پا به زمین نهاده بود. ناگهان جاپاها براه افتادند. روشنی همراهشان می‌خزید. جاپاها[…]

شعر نیلوفر سهراب سپهری

از مرز خوابم می‌گذشتم – نیلوفر

از مرز خوابم می‌گذشتم – شعر نیلوفر سهراب سپهری   از مرز خوابم می‌گذشتم سایه تاریک یک نیلوفر روی همه این ویرانه فرو افتاده بود کدامین باد بی پروا دانه این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟ در پس درهای شیشه‌ای رویاها، در مرداب بی ته آیینه‌ها، هر جا که من گوشه‌ای از خودم[…]

شعر مرغ افسانه سهراب سپهری

پنجره‌ای در مرز شب و روز باز شد – مرغ افسانه

پنجره‌ای در مرز شب و روز باز شد – شعر مرغ افسانه سهراب سپهری   پنجره‌ای در مرز شب و روز باز شد و مرغ افسانه از آن بیرون پرید میان بیداری و خواب پرتاب شده بود بیراهه فضا را پیمود چرخی زد و کنار مردابی به زمین نشست. تپش‌هایش با مرداب آمیخت. مرداب کم[…]

شعر باغی در صدا سهراب سپهری

در باغی رها شده بودم – باغی در صدا

در باغی رها شده بودم – شعر باغی در صدا سهراب سپهری   در باغی رها شده بودم نوری بیرنگ و سبک بر من می‌وزید آیا من خود بدین باغ آمده بودم و یا باغ اطراف مرا پر کرده بود؟ هوای باغ از من می‌گذشت و شاخ و برگش در وجودم می‌لغزید. آیا این باغ[…]

شعر لحظه گمشده سهراب سپهری

مرداب اتاقم کدر شده بود – لحظه گمشده

مرداب اتاقم کدر شده بود – شعر لحظه گمشده سهراب سپهری   مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمه خون را در رگ‌هایم می‌شنیدم زندگی‌ام در تاریکی ژرفی می‌گذشت این تاریکی، طرح وجودم را روشن می‌کرد در باز شد و او با فانوسش به درون وزید زیبایی رها شده‌ای بود و من دیده به[…]

شعر لولوی شیشه ها سهراب سپهری

در این اتاق تهی پیکر – لولوی شیشه ها

در این اتاق تهی پیکر – شعر لولوی شیشه ها سهراب سپهری   در این اتاق تهی پیکر انسان مه آلود! نگاهت به حلقه کدام در آویخته؟ درها بسته و کلیدشان در تاریکی دور شد. نسیم از دیوارها می‌تراود: گل‌های قالی می‌لرزد. ابرها در افق رنگارنگ پرده پر می‌زنند. باران ستاره اتاقت را پر کرد[…]

شعر پاداش سهراب سپهری

گیاه تلخ افسونی شوکران بنفش خورشید را – پاداش

گیاه تلخ افسونی شوکران بنفش خورشید را – شعر پاداش سهراب سپهری   گیاه تلخ افسونی شوکران بنفش خورشید را در جام سپید بیابان‌ها لحظه لحظه نوشیدم و در آیینه نفس کشنده سراب تصویر ترا در هر گام زنده تر یافتم. در چشمانم چه تابش‌ها که نریخت! و در رگ‌هایم چه عطش‌ها که نشکفت! آمدم[…]