شعر بر اساس موضوع

در تمام تاریخ ادبیات جهان شعر را می توان در دسته های موضوعی مختلف طبقه بندی کرد. ما نیز اشعار را در بخش شعر بر اساس موضوع دسته بندی کرده ایم.

شعر بر اساس موضوع

شعر ها بر اساس رویکردهایی که دارند می‌توانند در دسته های مختلف قرار بگیرند. مثلا شعری با رویکرد عاشقانه که موضوع آن «عشق» است را در دسته عاشقانه قرار می‌دهیم. اشعار عاشقانه از پر طرفدار ترین شعرها هستند و هر شاعر در مجموعه آثار خود حداقل یک یا چند شعر عاشقانه دارد.

یا شعری که در دسته بندی فلسفی قرار می‌گیرد، رویکردی فلسفی دارد یعنی در ذهن خواننده یا سوالی ایجاد می‌کند که ذهن مخاطب را به چالش بکشد یا سعی دارد به سوالی پاسخ دهد. دنبال چرایی و استلال پدیده هاست. در اشعار فلسفی رد پای اندیشه را پر رنگ می‌بینیم.

اشعار اعتراضی هم از دسته های پر طرفدار هر بازه تاریخی در جهان بوده اند. با توجه به شرایط اجتماعی و سیاسی و فرهنگی یک منطقه در دوره ای خاص شعر های اعتراضی مختلفی را شاعران آن دوره سروده‌اند که باعث بالا رفتن آگاهی و همدلی آن جامعه می‌شدند.

مقایسه موضوعات شعر در دوران گذشته و معاصر

در دوران گذشته بیش‌تر اشعار موضوعی عاشقانه، حماسی و یا مدح داشتند و کم و بیش هم آثاری اجتماعی در آن ها دیده می‌شد. به ندرت آثار اعتراضی و سیاسی در اشعار داشتیم.

در دوران معاصر موضوعات اجتماعی سیاسی و حتی بعد ها فلسفی بسیار زیاد تر و پر طرفدار شدند. هم چنان آثار عاشقانه محبوبیت خوذش را حفظ کرده بود.

از دوران مشروطه ببعد توجه شاعر ها به مفاهیمی چون آزادی، میهن، انسان و … بیش‌تر جلب شد و این تحول فکری و فرهنگی باعث شد بر محتوای آثارشان هم تاثیر بگذارد.

شعر بر اساس موضوع در شعر و مهر

تلاش کرده ایم اشعاری که در فضای شعر و مهر منتشر می شوند را در دسته های مختلف از لحاظ موضوعی طبقه بندی کنیم. به طور مثال: شعر عاشقانه، شعر اجتماعی، شعر سیاسی، شعر فلسفی، شعر اعتراضی و… اگر اثری را در این محیط خواندید و فکر می کردید که باید در بخشی از این طبقه ها دسته بندی شود در قسمت دیدگاه ها به ما یادآوری کنید.

برای ورود به بخش های مختلف از تقسیم بندی اشعار می توانید روی دکمه های زیر کلیک کنید:

شعر عاشقانه

شعر اجتماعی

شعر اعتراضی

شعر سیاسی

شعر فلسفی

و گویی چشمانش شعله های آتش بودند

و گویی چشمانش شعله های آتش بودند

شعر و گویی چشمانش شعله های آتش بودند – آنا آخماتووا   و گویی چشمانش شعله‌های آتش بودند که تا صبحگاه با من پرواز می‌ کردند و من در نیافتم این چشمان عجیب‌ رنگ چه‌ اند؟ مترجم: عبدالعلی دست غیب   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: یار باید که هر چه یار کند – 237 خاطره[…]

چه ساده می تواند اسیرم کند این مرد

چه ساده می تواند اسیرم کند این مرد

شعر چه ساده می تواند اسیرم کند این مرد – آنا آخماتووا   چه ساده می‌تواند اسیرم کند این مرد به سویم خم می‌شود -هنوز کلامی نگفته- خون چهره‌ام را ترک می‌کند. آیا عشق سنگِ گوری خواهد بود بر زندگی‌ام؟ مترجم : احمد پوری   پیشنهاد ویژه برای مطالعه:  شعر تشر خورده – بورخس  گویند[…]

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد – تو با خورشید زندگی میکنی

دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد – شعر تو با خورشید زندگی میکنی – آنا آخماتووا   دیگر از یک لیوان نخواهیم خورد نه آبی، نه شرابی دیگر بوسه‌های صبحگاهی نخواهند بود و تماشای غروب از پنجره نیز تو با خورشید زندگی می‌کنی من با ماه در ما ولی فقط یک عشق زنده است برای[…]

بیا و سراغی از من بگیر

بیا و سراغی از من بگیر

شعر بیا و سراغی از من بگیر – آنا آخماتووا   بیا و سراغی از من بگیر می دانم باید جایی در این نزدیکی ها باشی بیا که تنهای تنهایم در حسرت صدای بال کبوتر پیام   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: جلوه هایی از زندگی انسان در شعر سهراب سپهری شعر خنده سرد اثر نیما[…]

دیوانه وار پشت سرش دویدم

دیوانه وار پشت سرش دویدم – از پیش من نرو

دیوانه وار پشت سرش دویدم – شعر از پیش من نرو – آنا آخماتووا   دیوانه وار پشت سرش دویدم از پله‌های پایین رفتم فریاد زدم : شوخی بود، باور کن از پیش من نرو لبخندی ترسناک چهره‌اش را پوشاند به سردی گفت: در باد نایست، سرما می‌خوری   مترجم : احمد پوری   پیشنهاد[…]

جدایی از تو هدیه ای است

جدایی از تو هدیه ای است

شعر جدایی از تو هدیه ای است – آنا آخماتووا   جدایی از تو هدیه ای است فراموشی تو نعمتی اما عزیز من آیا زنی دیگر صلیبی را که من بر زمین نهادم بر دوش خواهد کشید ؟   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: شعر چو روزی چند شاه آنجا طرب کرد نظامی  شعر و یک[…]

قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا

قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا – جائی که دیگر تو در آن نیستی

قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا – شعر جائی که دیگر تو در آن نیستی – آنا آخماتووا   قلب تو دیگر ترانۀ قلب مرا در شادی و اندوه نخواهد شنید آن گونه که می شنید دیگر پایان راه است ترانۀ من در دوردست ها در دل شب سفر می کند جائی که دیگر تو[…]

عاقبت همه ی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت

عاقبت همه ی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت

شعر عاقبت همه ی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت – آنا آخماتووا   عاقبت همه‌ ی ما زیر این خاک آرام خواهیم گرفت ما که روی آن دمی به همدیگر مجال آرامش ندادیم   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: استخوان‌هایم را چیده‌ام زیر پتو – شعر چند لکه پوریا پلیکان منزلی در دور دست[…]

می دانم تو پاداشی هستی

می دانم تو پاداشی هستی – تو تنها عشق منی

می دانم تو پاداشی هستی – شعر تو تنها عشق منی – آنا آخماتووا   می دانم تو پاداشی هستی برای سال های رنج و عذاب من برای این که هرگز دل به لذات حقیر مادی نبستم برای آن که هیچ گاه به عاشقی نگفتم تو تنها عشق منی و برای اینکه بدی دیدم و[…]

تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده

تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده – با هر روزی که می گذرد

تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده – شعر با هر روزی که می گذرد – آنا آخماتووا   تو همواره اسرارآمیزی و غافلگیر کننده و با هر روزی که می گذرد مرا بیشتر اسیر خودت می کنی اما ای دوست جدی من احساس من به تو نبرد آتش و آهن است   یشنهاد ویژه برای[…]

خانه سفیدت را ، باغ آرامت را ترک خواهم گفت

خانه سفیدت را ، باغ آرامت را ترک خواهم گفت

شعر خانه سفیدت را ، باغ آرامت را ترک خواهم گفت – آنا آخماتووا   خانه سفیدت را ، باغ آرامت را ترک خواهم گفت و زندگیم را تهی و پاک خواهم کرد آنگاه تو را در شعرم خواهم ستود آن گونه که هیچ زنی تا حال نکرده است و همیشه پاره ای خواهم بود[…]

می ترسم از سرنوشت هولناک

می ترسم از سرنوشت هولناک – مرا هم به خاطر بسپار

می ترسم از سرنوشت هولناک – مرا هم به خاطر بسپار – آنا آخماتووا   می ترسم از سرنوشت هولناک و از دلتنگی های کشنده ی شمال مهم نیست که سپیده دمان را دیگر نبینیم و مهتاب بر ما نتابد هدیه ای نثارت می کنم امروز که در جهان بی مثل و مانند است عکس[…]

جدائی تاریک است و گس

جدائی تاریک است و گس

شعر جدائی تاریک است و گس – آنا آخماتووا   جدائی تاریک است و گس سهم خود را از آن می‌پذیرم ، تو چرا گریه می‌کنی ؟ دستم را در دست خود بگیر و بگو که در یادم خواهی بود قول بده سری به خواب‌هایم بزنی من و تو چون دو کوه ، دور از[…]

پیش-رویت-دگران-صورت-بر-دیوارند

پیش رویت دگران صورت بر دیوارند – 229

دانلود دکلمه صوتی شعر پیش رویت دگران صورت بر دیوارند سعدی – غزل 229 + پخش آنلاین، متن کامل، معنی و تفسیر. نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند. تا گل روی تو دیدم همه گل‌ها خارند.   شعر پیش رویت دگران صورت بر دیوارند – غزل 229 – سعدی   پیش رویت[…]

من دیگر گورستان نیستم

من دیگر گورستان نیستم

من دیگر گورستان نیستم- بهاره خدابنده   «من دیگر گورستان نیستم» برای بزرگداشت کشته شده های اعتراضات ایران و جنبش زن زندگی آزادی نوشته شده است.   گورها دهان باز کردند فریاد شدند پارچه های سپید را در دست گرفته و دوشادوشِ هم رقصیدند   با مرگ نواختند و با نت ها پا کوبیدند و[…]

جراح - شعر گوشه‌ای از شب پیش پوریا پلیکان

جراح – گوشه‌ای از شب پیش

جراح – شعر گوشه‌ای از شب پیش پوریا پلیکان     جراح انگشتانش را در سینه‌ی بیمار فرو می‌بُرد و تو دست برده بودی در تاریکیِ کمد لباس‌هایت را از لای لباس‌هایم بیرون می‌کشیدی خشمگین بودی اما آرام در رفتارت گله‌ی گاوهای وحشی به خواب رفته بودند چمدانت با دهانی باز روی تخت نشسته بود[…]

و آخرین گلوله‌ای که به او شلیک کردید - شعر آبان 98 پوریا پلیکان

و آخرین گلوله‌ای که به او شلیک کردید – آبان 98

و آخرین گلوله‌ای که به او شلیک کردید – شعر آبان 98 پوریا پلیکان   برادر: و آخرین گلوله‌ای که به او شلیک کردید نیز از تنش بیرون رفت حالا تنها مانده تنها با چند حفره‌ی تاریک کوه است با غارهایی که به هیچ کجا نمی‌رسند و غارنشینان از تنش رفته‌اند کوه است و خشکیده[…]

بیدار شدم - شعر حفره‌ها پوریا پلیکان

بیدار شدم – حفره‌ها

بیدار شدم – شعر حفره‌ها پوریا پلیکان   بیدار شدم حفره‌ای در کنارم دراز کشیده بود به آشپزخانه رفتم حفره‌ای داشت چای دم می‌کرد حفره‌ای با مهربانی مرا صبح به خیر می‌گفت تو نرفته‌ای تو تکه‌تکه شده‌ای و هر تکه‌ات حفره‌ای تاریک و کوچک است حفره‌ها روی هم جمع می‌شوند مثل سنگ‌ریزه‌هایی که کوه را[…]

تنهایی---شعر-سقوط-پوریا-پلیکان

تنهایی – سقوط

تنهایی – شعر سقوط پوریا پلیکان   تنهایی در طبقه­ی آخر آسمان­خراش­‌ها بلندتر است به آن خورشید نگاه کن که دارد از پشت­‌بام سقوط می­کند   مطالب بیشتر در:

محمد چاقویی بزرگ خرید - شعر محمد پوریا پلیکان

محمد چاقویی بزرگ خرید

محمد چاقویی بزرگ خرید – شعر محمد پوریا پلیکان     تقدیم به محمد توفیق برادرِ شاعر و زحمتکشِ افغانم محمد چاقویی بزرگ خرید و خواست ماه را دو نیم کند تا هرکدام نیمی را با خود به خانه برده باشیم اما پلیس‌ها او را به زندان انداختند محمد چاقوکش است و ردِ بخیه را[…]

هیزم‌های خشک - شعر برف‌ها پوریا پلیکان

هیزم‌های خشک – برف‌ها

هیزم‌های خشک – شعر برف‌ها پوریا پلیکان   هیزم‌های خشک مرا به تماشا نشسته‌اند هنوز فکر می‌کنند جنگل‌اند و جایِ خالیِ شاخه‌هایِ بریده بر تنشان درد می‌کند   از تَرَک‌های دیوار شب به خانه نشت می‌کند روی مبل می‌نشیند تخمه می‌شکند و پوست من ذره‌ذره در اتاق می‌ریزد   برف‌ها با صدای پیانو می‌رقصند  […]

قرن‌ها طول کشیده اما - شعر تابلوی نقاشی پوریا پلیکان

قرن‌ها طول کشیده اما – تابلوی نقاشی

قرن‌ها طول کشیده اما – شعر تابلوی نقاشی پوریا پلیکان     قرن‌ها طول کشیده اما لبخندِ این پسربچه هنوز ادامه دارد   می‌خواهد برود اما ایستاده است می‌خواهد پیر شود اما جوان است می‌خواهد بمیرد اما زنده است می‌خواهد غروب کند اما در تابلوی نقاشی گیر افتاده خورشید   زن ساعتِ مچی‌اش را زیر[…]

از مرز که می‌گذرم - شعر پدربزرگ پوریا پلیکان

از مرز که می‌گذرم – پدربزرگ

از مرز که می‌گذرم – شعر پدربزرگ پوریا پلیکان     از مرز که می‌گذرم – همچون زنی باردار – وطنم را زیر پوستم پنهان کرده‌ام   اما کدام وطن؟ وطنی که از دست‌های پدربزرگ افتاد و تکه‌تکه شد   عکس‌ها را ورق بزن عکس‌ها را ورق بزن سفر چیست جز رفتن از سلولی به[…]

من مقابلِ خونی که بر آسفالت جاری‌ست - شعر هنوز ایستاده‌ایم پوریا پلیکان

من مقابلِ خونی که بر آسفالت جاری‌ست – هنوز ایستاده‌ایم

من مقابلِ خونی که بر آسفالت جاری‌ست – شعر هنوز ایستاده‌ایم پوریا پلیکان     من مقابلِ خونی که بر آسفالت جاری‌ست من مقابلِ آوازی که از تو جامانده است من مقابلِ آخرین نگاهت من مقابلِ خودرویی که تو را بلعید هنوز ایستاده‌ام و تو همچنان در حالِ دور شدنی با این که ماه‌هاست از[…]

من و تو خشکیده بودیم - برای نوید بهبودی پوریا پلیکان

من و تو خشکیده بودیم – برای نوید بهبودی

من و تو خشکیده بودیم – برای نوید بهبودی پوریا پلیکان   تقدیم به دوست عزیزم نوید بهبودی ما من و تو خشکیده بودیم که بادی وزید و ترانه‌ای آورد آن ترانه را با سنجاقی کوچک به لب‌هایت می‌آویزم قرن‌هاست کنارم خوابیده‌ای نَرْم آنقدر نَرْم که مورچه‌ها در حفره‌های تنت زاد و ولد می‌کنند زنبورها[…]

سلاحت را پایین بیاور - زنی که زیبایی‌اش را به آتش سپرده

سلاحت را پایین بیاور – دختر آبی

سلاحت را پایین بیاور – شعر دختر آبی پوریا پلیکان   سلاحت را پایین بیاور «…» ! _ می‌خواستم برادر صدایت کنم اما لباسی که پوشیده‌ای مرزی میانمان کشیده است _   اینجا دریا نام زنی زیبا نیست   زنی که زیبایی‌اش را به آتش سپرده است سلاحش را زمین گذاشته تا سلاحِ تازه‌تری بردارد[…]

رادیو می‌گوید -قطاری که بارها به مقصد رسیده است پوریا پلیکان

رادیو می‌گوید: ابری در آسمان نیست – قطاری که بارها به مقصد رسیده است

رادیو می‌گوید -قطاری که بارها به مقصد رسیده است پوریا پلیکان     رادیو می‌گوید: «ابری در آسمان نیست و برفی که می‌بینید معلوم نیست از کجا می‌آید» می‌خوابم و بیدار می‌شوم زندگی ادامه دارد و قطاری که بارها به مقصد رسیده است دست از دویدن برنمی‌دارد در راهروی قطار ایستاده‌ام از پنجره سرم را[…]

استخوان‌هایم را چیده‌ام زیر پتو - شعر چند لکه پوریا پلیکان

استخوان‌هایم را چیده‌ام زیر پتو – چند لکه

استخوان‌هایم را چیده‌ام زیر پتو – شعر چند لکه پوریا پلیکان     استخوان‌هایم را چیده‌ام زیر پتو تا کسی نداند از این تخت از این خانه از این زندگی رفته‌ام استخوان‌هایم را بلند می‌کنم می‌چینم پشت میز صبحانه استخوان‌هایم چای را نگاه می‌کنند استخوان‌هایم این استخوان‌های من است که همسرم را در آغوش می‌گیرند[…]

چه چیز در چشم‌هایت پنهان بود - شعر کالبدشکافی پوریا پلیکان

چه چیز در چشم‌هایت پنهان بود – کالبدشکافی

چه چیز در چشم‌هایت پنهان بود – شعر کالبدشکافی پوریا پلیکان   چه چیز در چشم‌هایت پنهان بود که دلواپسم می‌کرد؟ چشم‌هایت را مثل خاک باغچه‌ای با نگاه‌هایم می‌گشتم نه اندوه پیدا بود نه شادی نه اضطراب از آینه می‌پرسم: چشم‌هایم چیست جز تکه‌های کوچکی از آن تاریکیِ بزرگ؟ تو می‌رقصی چیزی در این رقص[…]

اگر سال‌هاست صدایم را نمی‌شنوی - پیله‌ی پروانه پوریا پلیکان

اگر سال‌هاست صدایم را نمی‌شنوی – پیله‌ی پروانه

اگر سال‌هاست صدایم را نمی‌شنوی – پیله‌ی پروانه پوریا پلیکان     اگر سال‌هاست صدایم را نمی‌شنوی اگر هرچه دست در هوا می‌چرخانی پیدایم نمی‌کنی برای این است که من در تو غرق شده‌ام دلتنگِ من نباش دست‌هایت را دور خودت حلقه کن و لب بر آیینه بگذار که این تو چیزی جز من نیست[…]