فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)

ما همه کودکان ایرانیم

ما همه کودکان ایرانیم – سرود مدرسه

شعر ما همه کودکان ایرانیم – سرود مدرسه ملک الشعرا بهار    ما همه کودکان ایرانیم مادر خویش را نگهبانیم   همه از پشت کیقباد و جمیم همه از نسل پور دستانیم   زادهٔ کورش و هخامنشیم بچهٔ قارن و نریمانیم   پسر مهرداد و فرهادیم تیرهٔ اردشیر و ساسانیم   ملک ایران یکی گلستانست[…]

ما فقیران که روز در تعبیم

ما فقیران که روز در تعبیم – سرود شاعر

شعر ما فقیران که روز در تعبیم – سرود شاعر ملک الشعرا بهار    ما فقیران که روز در تعبیم پادشاهان ملک نیمشبیم   تاجداران شامل البرکات شهریاران کامل‌النسبیم   همه با فیض محض متصلیم همه با نور پاک منتسبیم   همه دلدادگان پاکدلیم همه تردامنان خشک لبیم   از فراغت میان ناز و نعیم[…]

فتنه‌ها آشکار می‌بینم

فتنه‌ها آشکار می‌بینم – فتنه های آشکار

شعر فتنه‌ها آشکار می‌بینم – فتنه های آشکار ملک الشعرا بهار    فتنه‌ها آشکار می‌بینم دست‌ها توی کار می‌بینم   حقه‌بازان و ماجراجویان بر خر خود سوار می‌بینم   بهر تسخیر خشک مغزی چند نطق‌ها آبدار می‌بینم   جای احرار در تک زندان یا به بالای دار می‌بینم   ز انتخابات سوء‌، مجلس را پر[…]

چیست آن سرو نارسیده به بار

چیست آن سرو نارسیده به بار – لغز

شعر چیست آن سرو نارسیده به بار – لغز ملک الشعرا بهار    چیست آن سرو نارسیده به بار بردمیده ز ایزدی گلزار   در بهار است چون به گاه خزان در خزان است چون به گاه بهار   خود بود سروبن ولی بینی برسرش سروهای خوش‌رفتار   سرو را آب سرفرازکند وین خوداز آب[…]

غصه-بندد-نفس-افغان-چکنم-خاقانی

غصه بندد نفس افغان چکنم؟ – ۱۵۰

غصه بندد نفس افغان چکنم؟ خاقانی- قصیده ۱۵۰ در دل‌تنگی و شکایت از روزگار و خوش‌دلی از گوشه‌گیری و قناعت     غصه بندد نفس افغان چکنم؟ لب به فریاد نفس‌ران چکنم؟   غم ز لب باج نفس می‌گیرد عمر در کار رصدبان چکنم؟   نامرادی است چو معلوم امید دست ندهد، طلب آن چکنم؟[…]

هند و ایران برادران همند

هند و ایران برادران همند – هند و ایران

شعر هند و ایران برادران همند – هند و ایران ملک الشعرا بهار    هند و ایران برادران همند زبدهٔ نسل آریا و جمند   آن‌یکی شیر وآن‌دگر خورشید نزد مردم به راستی علمند   پارس شیر است و هند خورشید است پشت بر پشت پاسدار همند   سیرچشمند هر دو چون خورشید گرچه چون[…]

عافیت-را-نشان-نمی-یابم-خاقانی

عافیت را نشان نمی‌ یابم – ۱۳۹

عافیت را نشان نمی‌ یابم خاقانی – قصیده ۱۳۹ در شکایت از روزگار     عافیت را نشان نمی‌ یابم وز بلاها امان نمی‌ یابم   می‌پرم مرغ وار گرد جهان هیچ جا آشیان نمی‌ یابم   نیست شب کز رخ و سرشک بهم صد بهار و خزان نمی‌ یابم   دل گم گشته را[…]

ترک ملک عجم ببایدکرد

ترک ملک عجم ببایدکرد – چه باید کرد؟

شعر ترک ملک عجم ببایدکرد – چه باید کرد؟ ملک الشعرا بهار    ترک ملک عجم ببایدکرد رای ملک عدم بباید کرد   یا به نخجیرگاه جهل عجم کار شیر اجم ببایدکرد   به وفا و وفاق و فضل و هنر خلق را همقسم بباید کرد   وین نظامات زشت ناخوش را به خوشی منتظم[…]

دلم از عشق آن بت نوشاد

دلم از عشق آن بت نوشاد – تغزل

شعر دلم از عشق آن بت نوشاد – تغزل ملک الشعرا بهار   دلم از عشق آن بت نوشاد چند باید شکسته و ناشاد   چند باید ستم براین دل و جور که دل است این‌، نه آهن و پولاد   آمد آن تیره روز و نامش عشق خرمن صبر من به داد به باد[…]

بخ-بخ-ای-بخت-و-خه-خه-ای-دل-دار-خاقانی

بخ بخ ای بخت و خه خه ای دل دار – ۱۱۳

بخ بخ ای بخت و خه خه ای دل دار خاقانی – قصیده ۱۱۳ مطلع سوم     بخ بخ ای بخت و خه خه ای دل دار هم وفادار و هم جفا بردار   من تو را زان سوی جهان جویان تو بدین سو سرم گرفته کنار   طفل می‌خواندمت، زهی بالغ مست می‌گفتمت،[…]

دیده-بانان-این-کبود-حصار-خاقانی

دیده بانان این کبود حصار – ۱۱۲

دیده بانان این کبود حصار خاقانی – قصیده ۱۱۲ مطلع دوم      دیده بانان این کبود حصار روز کورند یا اولی‌الابصار   چون جهانی ز خندقی است گلین کآتشین خندق است گرد حصار   رخش همت برون جهان چو مسیح زین پل آبگون آتش بار   ای ز پرگار امر نقطهٔ کل نتوانی برون[…]

الصبوح-الصبوح-کامد-کار-خاقانی

الصبوح الصبوح کامد کار – ۱۱۱

الصبوح الصبوح کامد کار خاقانی – قصیده ۱۱۱ در پند و اندرز و ستایش رکن الدین مفتی خوی و رکن الدین عالم ری و تاج الدین رازی ابن امین الدین     الصبوح الصبوح کامد کار النثار النثار کامد یار   کاری از روشنی چو آب خزان یاری از خرمی چو باد بهار   چرخ[…]

تا شدم خویگر به رفتن راست

تا شدم خویگر به رفتن راست – ره راست

شعر تا شدم خویگر به رفتن راست – ره راست ملک الشعرا بهار    تا شدم خویگر به رفتن راست چرخ کجرو به کشتنم برخاست   راست نتوان سوی بلندی رفت راستی مانع ترقی ماست   کوهرو بین که پشت خم دارد گه ز چپ می‌رود گهی از راست   ذروهٔ عز دنیوی کوهی است[…]

مانده‌ام در شکنج رنج و تعب

مانده‌ام در شکنج رنج و تعب – غضب شاه

شعر مانده‌ام در شکنج رنج و تعب – غضب شاه ملک الشعرا بهار    مانده‌ام در شکنج رنج و تعب زبن بلا وارهان مرا یارب   دلم آمد درین خرابه به جان جانم آمد درین مغاک به لب   شد چنان سخت زندگی که مدام شده‌ام از خدای مرگ طلب   ای دریغا لباس علم[…]

چشم-بر-پرده-امل-منهید-خاقانی

چشم بر پردهٔ امل منهید – ۹۶

چشم بر پردهٔ امل منهید خاقانی – قصیده ۹۶ در حکمت و اندرز     چشم بر پردهٔ امل منهید جرم بر کردهٔ ازل منهید   علت هست و نیست چون ز قضاست کوشش و جهد را علل منهید   چون بنابود دل قرار گرفت بود یک هفته را محل منهید   عمر کز سی[…]

بیدقی-مدح-شاه-می‌گوید-خاقانی

بیدقی مدح شاه می‌گوید – ۹۴

بیدقی مدح شاه می‌گوید – ۹۴ در رثاء امام ابو عمر و اسعد     بیدقی مدح شاه می‌گوید کوکبی وصف ماه می‌گوید   بلکه مزدور دار خانهٔ نحل صفت عدل شاه می‌گوید   ذره در بارگاه خورشید است سخن از بارگاه می‌گوید   مور در پایگاه جمشید است قصه از پیشگاه می‌گوید   خاطرم[…]

در-کفم-نیست-آنچه-می‌باید-خاقانی

در کفم نیست آنچه می‌باید – ۸۸

شعر در کفم نیست آنچه می‌باید خاقانی – قصیده ۸۸ قصیده     در کفم نیست آنچه می‌باید در دلم نیست آنچه می‌شاید   هیچ در صبر دل نبندم از آنک دانم از صبر هیچ نگشاید   غم‌گساری در ابر می‌جویم برق او دید هم نمی‌شاید   صد جگر پاره بر زمین افتد گر کسی[…]

وه چه خوب آمدی، صفا کردی

وه چه خوب آمدی، صفا کردی – چه عجب؟

شعر وه چه خوب آمدی، صفا کردی – چه عجب؟ ایرج میرزا    وه چه خوب آمدی، صفا کردی چه عجب شد که یاد ما کردی؟   ای بسا آرزوت می مُردم خوب شد آمدی، صفا کردی   آفتاب از کدام سمت دمید که تو امروز یاد ما کردی؟   از چه دستی سحر بلند[…]

سر-چه-سنجد-که-هوش-می-بشود-خاقانی

سر چه سنجد که هوش می‌بشود – ۸۶

شعر سر چه سنجد که هوش می‌بشود خاقانی – قصیده ۸۶ در رثاء امام شهاب الدین     سر چه سنجد که هوش می‌بشود تن چه ارزد که توش می‌بشود   دلم از خون چو خم به جوش آمد جان چو کف ز او به جوش می‌بشود   منم آن بید سوخته که به من[…]

غصه-بر-هر-دلی-که-کار-کند-خاقانی

غصه بر هر دلی که کار کند – ۷۶

شعر غصه بر هر دلی که کار کند خاقانی – قصیده ۷۶ در شکایت از زندان     غصه بر هر دلی که کار کند آب چشم آتشین نثار کند   هر که در طالعش قران افتاد سایهٔ او از او کنار کند   روزگارم وفا کند هیهات روزگار این به روزگار کند   این[…]

شعر ای به درگاه تو نیاز همه ایرج میرزا

ای به درگاه تو نیاز همه

شعر ای به درگاه تو نیاز همه ایرج میرزا    ای به درگاه تو نیاز همه کرم تست چاره ساز همه   اگر از چهره پرده برداری به حقیقت کشد مجاز همه   مه وشان مظهر جمال تواند بهر آن می کشیم ناز همه     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای[…]

شعر شب عید عُمَر به قول زنان ایرج میرزا

شب عید عمر به قول زنان

شعر شب عید عمر به قول زنان ایرج میرزا    شب عید عُمَر به قول زنان من در این خانه بوده‌ام مهمان     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  شعر پوزخند تد هیوز شعر ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها مولانا – غزل 2 دانلود آهنگ میبوسمت شروین حاجی[…]

شعر اَمرَدی رفت تا نماز کند ایرج میرزا

اَمردی رفت تا نماز کند ایرج میرزا

شعر اَمردی رفت تا نماز کند ایرج میرزا    اَمرَدی رفت تا نماز کند کرد کون سفید خود بالا   فاسقی زود جست بر پشتش گفت سبحان ربی الأَعلی     مطالب بیشتر در:       پیشنهاد ویژه برای مطالعه  شعر پوزخند تد هیوز شعر ای طایران قدس را عشقت فزوده بال‌ها مولانا –[…]

شعر وه چه خوب آمدی صفا کردی خیر مقدم و گله ایرج میرزا

وه چه خوب آمدی صفا کردی – خیر مقدم و گله

شعر وه چه خوب آمدی صفا کردی – خیر مقدم و گله ایرج میرزا    وه چه خوب آمدی صفا کردی چه عجب شد که یاد ما کردی   ای بسا آرزوت می کردم خوب شد آمدی صفا کردی   آفتاب از کدام سمت دمید که تو امروز یاد ما کردی   از چه دستی[…]

تشنه-دل-به-آب-می-نرسد-خاقانی

تشنهٔ دل به آب می‌ نرسد – ۴۹

شعر تشنهٔ دل به آب می‌ نرسد خاقانی – قصیده ۴۹ قصیده     تشنهٔ دل به آب می‌ نرسد دیده جز بر سراب می‌ نرسد   قصهٔ درد من رسید به تو چون بخوانی جواب می‌ نرسد   روی چون آب کرده‌ ام پر چین کز تو رویم به آب می‌ نرسد   نرسم[…]

دل-به-سودای-تو-سر-اندازد-خاقانی

دل به سودای تو سر اندازد – ۴۷

شعر دل به سودای تو سر اندازد خاقانی – قصیده ۴۷ مطلع دوم     دل به سودای تو سر اندازد سر ز عشقت کله براندازد   چون تو هر هفت کرده آیی حور بر تو هر هفت زیور اندازد   به تو وزلف کافرت ماند ترک غازی که چنبر اندازد   منم آن مرغ[…]

شعر جز گه و گند و کثافت چیزی شهر کثیف ایرج میرزا

جز گه و گند و کثافت چیزی – شهر کثیف

شعر جز گه و گند و کثافت چیزی – شهر کثیف ایرج میرزا    جز گه و گند و کثافت چیزی اندر این شهر ندیدم بنده   هر کجا شهر مسلمانان است از گه و گند بود آکنده   گُه به گور پدر آنکه نوشت کیر بر کس زنِ خواننده     مطالب بیشتر در:[…]

صبح-چون-زلف-شب-براندازد-خاقانی

صبح چون زلف شب براندازد – ۴۶

شعر صبح چون زلف شب براندازد خاقانی – قصیده ۴۶ در ستایش اتابک اعظم مظفر الدین قزل ارسلان عثمان بن ایلدگز     صبح چون زلف شب براندازد مرغ صبح از طرب پراندازد   کرکس شب غراب وار از حلق بیضهٔ آتشین براندازد   کرتهٔ فستقی بدرد چرخ تا به مرغ نواگر اندازد   برشکافد[…]

شعر ای مهین خواجه در وزارت تو سفر اصفهان ایرج میرزا

ای مهین خواجه در وزارت تو – سفر اصفهان

شعر ای مهین خواجه در وزارت تو – سفر اصفهان ایرج میرزا    ای مهین خواجه در وزارت تو خلق یک سر خوشند و من غمگین   دومه افزون بود که ننهادم سر بی فکر و غصه بر بالین   بیت الاحزان شدست خانه من بس درین خانه مردمند غمین   من غنی بودم و[…]

شعر قنبل الدوله مقبل دیوان مزاح با مقبل دیوان ایرج میرزا

قنبل الدوله مقبل دیوان – مزاح با مقبل دیوان

شعر قنبل الدوله مقبل دیوان – مزاح با مقبل دیوان ایرج میرزا    قنبل الدوله مقبل دیوان آن که نبُوَد مثال او شیطان   قد او نیست جز چهار وجب نصف او گشته در زمین پنهان   هیچ سروی به قامتش نرسد در زمانه به هیچ سروستان   نبُوَد همچو قد او سروی نه به[…]