در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم

در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم

در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم   در آینه پاییدنت را دوست می‌دارم با اخم و غم خندیدنت را دوست می‌دارم وقتی که می‌رنجی به من چیزی نمی‌گویی حتی همین رنجیدنت را دوست می‌دارم محکم در آغوشم بگیر و غرق بوسه‌م کن این قدرت بوسیدنت را دوست می‌دارم این گل اگر بوییدنی شد از وجود[…]

امید

امید

امید در تلاقی هنر، شاعری نقّاشم! گه‌گداری خشکیِ کاغذ را می‌کنم تر به نم رود روان، می‌کنم همسایه خزهٔ سبز به نزدیکی سنگ تا قراری بدهم تندی رودم را… یک درخت تنها می‌کشم در بغل آبی رود از همه پیرتر است سنگ می‌گفت شبی طوفانی یار ایام قدیمش به دل آب روان افتاده ریشه‌اش، امّا[…]

غروب

غروب

غروب دیرگاهی است در این وادی خشک قوی من حسرت دریا دارد … نیست هم راه عزیزی حتی بال و پر را بسته مثل من خیره به ماه است هنوز و در این نزدیکی آتشی شعله کشید آنچه از برکه‌ی سرسبز وفا باقی ماند سوخت از کینه‌ی غم زیر خاکستر آن من به دنبال کسی[…]