9 جمله معروف خانه روان یا جسی: در این مطلب 9 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب خانه روان یا جسی را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا یا جسی
9 جمله معروف خانه روان یا جسی
خانواده به جنگل میماند: بیرونش که باشی، پرپشت و متراکم است؛ درونش که باشی، میبینی هر درختی جای خود را دارد.
به این ترتیب چرخه آغاز شد: بآبا افیا را میزد و کوبی بآبا را. وقتی افیا به ده سالگی رسید، میتوانست تاریخچهی تمام جای زخمهای روی تنش را بگوید: تابستان سال ۱۷۶۴ که بآبا سیبزمینیهای شیرین را روی پشت افیا خرد کرد، بهار سال ۱۷۶۷ که با سنگی روی پای چپ افیا کوبید و انگشت شستش را شکست طوری که از آن به بعد همیشه به جهت مخالف دیگر انگشتانش اشاره میکرد. به ازای هر جای زخمی روی بدن افیا، یکی هم روی تن بآبا وجود داشت، ولی این نه مانع مادر میشد که دختر را بزند و نه مانع پدر که دست روی مادر دراز کند.
خود او هرگز نتوانسته بود حتا یک تخته چوب را روی سرش ببرد، ولی دیده بود مادرش نارگیلی کاملا گرد را بدون اینکه بلغزد، انگار که به قرص و محکمی سر دومی باشد، با خود حمل میکند. آنموقع اسی از مامه پرسیده بود: «اینو کجا یاد گرفتی؟» و زن پاسخ داده بود: «مجبور که باشی، هرچیزی رو میتونی یاد بگیری. میتونی یاد بگیری چطور پرواز کنی، اگه معناش این باشه که یه روز بیشتر زندگی کنی.»
دلت میخواد بدونی ضعیف بودن چیه؟ ضعیف بودن اینه که با دیگران طوری رفتار کنی انگار مال تواَن. قوی بودن اینه که بدونی هرکسی مال خودشه.
اسی به مادرش خیره شد و چنین بود که انگار برای اولین بار او را میدید. مامه زن کاملی نبود. تکههای بزرگی از روحش گم شده بود و فارغ از اینکه چقدر اسی را دوست داشت و فارغ از اینکه اسی چقدر او را دوست داشت، در آن لحظه هردو میدانستند که عشق هرگز نمیتوانست آنچه مامه از دست داده، بازگرداند. و اسی هم میدانست مادرش ترجیح میدهد بمیرد تا اینکه بخواهد دوباره به جنگل فرار کند، بمیرد پیش از اینکه اسیر شود، بمیرد حتا اگر به این معنا باشد که با مردنش اسی آن حس توصیفنشدنی فقدان را به ارث ببرد و بفهمد معنای ناکامل بودن چیست.
جملات معروف کتاب خانه روان یا جسی
وقتی نس را در سال ۱۷۹۶ فروختند، لبهای اسی به همان حالت خط نازک باقی مانده بودند. نس به یاد میآورد که دستش را به سوی مادرش دراز میکرد، بازوانش را به هرسو تکان میداد و لگد میزد و با بدن مردی که آمده بود تا او را ببرد، میجنگید. و با این حال لبهای اسی تکان نخورده و دستانش دراز نشده بود. او همانجا ایستاد، محکم و قوی، همانگونه که نس همیشه او را دیده بود. و هرچند نس در کشتزارهای دیگر به بردههای خونگرمی برخورده بود که لبخند میزدند، بغل میکردند و داستانهای قشنگ میگفتند، اما همیشه دلتنگ قلب مادرش بود، آن قلب همچون سنگی خاکستری. و حالا نس دیگر همیشه عشق واقعی را با یک جور سنگدلی روح مرتبط میدانست.
مشکل تاریخ همینه. چیزی رو که خودمون اونجا نبودیم تا ببینیم و بشنویم و تجربه کنیم، نمیتونیم بدونیم. باید به حرفای دیگرون اعتماد کنیم. اونایی که قدیما اونجا بودن، اونا داستانهایی رو به بچهها گفتهان تا بچهها بدونن، تا بچهها بتونن اون داستانها رو به بچههاشون بگن و همینطور و همینطور. ولی حالا به مشکل داستانهای متناقض برمیخوریم.
از بدی، بدی به وجود میاد و بزرگ میشه و تغییر ماهیت میده. برای همین گاهی نمیتونی ببینی که بدی توی دنیا از بدی تو خونهی خودت شروع شده.
این احساس هرازگاهی به سراغش میآمد. مادربزرگش اسمش را میگذاشت دلشوره. بدن چیزی را ثبت میکرد که دنیا هنوز متوجهش نشده بود. مارجری گاهی پیش از گرفتن نمره بدی در امتحان آن را حس میکرد. یک بار آن را پیش از یک تصادف رانندگی داشت. بار دیگر آن را فقط چند لحظه پیش از اینکه بفهمد حلقهای را که پدرش به او داده بود، گم کرده است. پدرش میگفت چه او آن دلشوره را از پیش حس میکرد چه نمیکرد، این چیزها به هرحال اتفاق میافتاد و شاید درست میگفت. تنها چیزی که مارجری میدانست این بود که این حس به او میگفت که خود را آماده کند.
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان خانه روان یا جسی
6 جمله معروف رادیو سکوت آلیس آزمن تکه کتاب
10 جمله معروف سرباز خوب فورد مادوکس فورد تکه کتاب
6 جمله معروف صبحانه در تیفانی ترومن کاپوتی تکه کتاب
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023