55 جمله معروف کوری ژوزه ساراماگو

55 جمله معروف کوری ژوزه ساراماگو – تکه کتاب

  • 55 جمله معروف کوری ژوزه ساراماگو: در این مطلب 55 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب کوری ژوزه ساراماگو را گلچین کرده‌ایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به وسیله‌ی دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

    متن زیبا ژوزه ساراماگو

     

    55 جمله معروف کوری ژوزه ساراماگو

    چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد

     

    آن شب مرد کور خواب دید که کور است. (کتاب کوری – صفحه ۳۰)

     

    وجدان که خیلی از آدمهای بی‌فکر آن را زیر پا می‌گذارند و خیلیهای دیگر انکارش می‌کنند، چیزی است که وجود دارد و همیشه وجود داشته. اختراع فلاسفه عهد دقیانوس نیست، یعنی اختراع زمانی که روح چیزی جز یک قضیه مبهم نبود. با گذشت زمان، همراه با رشد اجتماعی و تبادل ژنتیکی کار ما به آنجا کشیده که وجدان را در رنگ خون و شوری اشک پیچیده‌ایم و انگار که این هم بس نبوده، چشمها را به نوعی آیینه رو به درون بدل کرده‌ایم، نتیجه این است که چشمها غالبا آنچه را سعی داریم با زبان انکار کنیم بی پروا لو می‌دهند. (کتاب کوری – صفحه ۳۲)

     

     

    مزیتی را که این کورها از آن برخوردار بودند، می‌توان توهم نور نام نهاد. در واقع برایشان فرقی نمی‌کرد که شب است یا روز، اولین پرتو سپیده دم است یا گرگ و میش غروب، آرامش دم صبح است یا غوغای دم ظهر، این کورها پیوسته در احاطه سفیدی روشنی بودند، مثل خورشیدی که از ورای مه بتابد. (کتاب کوری – صفحه ۱۰۹)

     

    اگر نمی‌توانیم مثل آدم زندگی کنیم، دست کم بکوشیم مثل حیوان زندگی نکنیم. (کتاب کوری – صفحه ۱۳۷)

     

    دنیا همین است که هست، جایی است که حقیقت اغلب نقاب دروغین می زند تا به مقصد برسد. (کتاب کوری – صفحه ۱۴۵)

     

    دختر عینکی گفت ترس می‌تواند موحب کوری شود، حرف از این درست‌تر نمی‌شود، هرگز نمی‌شود، پیش از لحظه‌ای که کور شدیم کور بودیم، ترس کورمان می‌کند، ترس ما را کور نگه می‌دارد، چشم‌پزشک پرسید که دارد حرف می‌زند، صدا پاسخ داد یک مرد کور، فقط یک مرد کور، چون ما اینجا همینیم و بس. (کتاب کوری – صفحه ۱۵۱)

     

    چشم تنها جای بدن است که شاید هنوز روحی در آن باقی باشد. (کتاب کوری – صفحه ۱۵۵)

     

    نمی‌توانید بدانید در جایی که همه کورند چشم داشتن یعنی چه، من که اینجا ملکه نیستم، نه، فقط کسی هستم که برای دیدن این کابوس به دنیا آمده‌ام. شما حسش می‌کنید ولی من هم حس می‌کنم و هم می‌بینم. (کتاب کوری – صفحه ۳۰۴)

     

    هرگز نمی‌شود رفتار آدمها را پیش‌بینی کرد، باید صبر کرد، باید زمان بگذرد، زمان است که بر ما حکومت می‌کند، زمان است که در آن سر میز حریف قمار ماست و همه برگهای برنده را در دست دارد. (کتاب کوری – صفحه ۳۵۱)

     

    کورترین آدم‌ها کسانی هستند که نمی‌خواهند ببینند.

    «آدمیزاد چنان از مرگ می‌ترسد که همیشه از تقصیر اموات می‌گذرد. انگار از قبل می‌خواهیم وقتی نوبت به ما رسید، دیگران هم از گناهانمان بگذرند.»

    چرا ما کور شدیم؟ نمی‌دانم. شاید یک روز این را بفهمیم.» – «می‌خواهی نظر مرا بدانی؟» – «بله، گوش می‌کنم.» – «به عقیده من ما کور نشدیم، کور هستیم. ما چشم داریم اما نمی‌بینیم. کورهایی هستیم که می‌توانیم اما نمی‌بینیم.»

     

    اگر نمی‌توانیم مانند انسان زندگی کنیم، حداقل سعی کنیم مثل حیوانات زندگی نکنیم.»

    مسئله این است که عمر همه ما قبل از آنچه انتظار داریم به پایان خواهد رسید، هر چند انسان خودش را به آب و آتش بزند.

    «ما برای امروز زندگی می‌کنیم، غصه فردا را فردا می‌خوریم.»

    کوری دقیقآ همین است، زندگی در دنیایی که فاقد امید است.

     

    «راست گفته‌اند که کورترین آدم‌ها کسانی هستند که نمی‌خواهند ببینند.

    «برای هر کسی لحظاتی وجود دارد که احساس درماندگی می‌کند. خداراشکر که هنوز می‌توانیم گریه کنیم. گاهی اوقات اشک ریختن تنها راه نجات است. مواقعی است که اگر نتوانیم گریه کنیم به قیمت زندگیمان تمام می‌شود.»

     

    ما برای امروز زندگی می‌کنیم، غصه فردا را فردا می‌خوریم.»

    «به عقیده من ما کور نشدیم، کور هستیم. ما چشم داریم اما نمی‌بینیم. کورهایی هستیم که می‌توانیم اما نمی‌بینیم.»

    اما من خیلی مطمئن نیستم که بدبختی و بدذاتی حدومرزی داشته باشد

    همواره کسانی بوده‌اند که چون شرم ندارند شکمشان سیر می‌ماند

    در این دنیا هیچکس صاحب هیچ‌چیز نیست، و این هم حقیقت محض بود.

    «همه جنگ‌ها، کم‌وبیش نوعی کوری است.»

    چشم‌ها، آنچه را سعی در انکارش داریم، بی‌پروا برملا می‌کنند.

    اگر انسان قبل از انجام هرکاری با دقت فکر کرده و نتایج آن را برآورد کنیم (نتایج آنی، محتمل، ممکن و متصور را) هرگز از اولین نقطه‌ای ما را به تفکر واداشته جلوتر نخواهیم رفت، نتایج تمام اعمال خوب و بد انسان در کنار هم سنجیده می‌شوند.

    وجدان، که بسیاری مردم بی‌فکر آن را زیر پا می‌گذارند و عده کثیری به آن هیچ اعتقادی ندارند، امری واقعی است که وجود دارد و همواره وجود داشته.

    همسر چشم‌پزشک که مدام تکرار می‌کرد: – «اگر نمی‌توانیم مانند انسان زندگی کنیم، حداقل سعی کنیم مثل حیوانات زندگی نکنیم.» و از تکرار آن خسته نمی‌شود.

    حتی اگر چشم‌هایم سالم باشند روز به روز بیشتر کور می‌شوم چون کسی نیست که بتواند مرا ببیند.

    دختر فقط برای گرفتن دست‌های پیرمرد و نه برای اینکه قصد رفتن به جایی را داشته باشد، دست‌های او را در دست گرفت. پیرمرد به آرامی او را به سمت خود کشید و در کنار خود نشاند،

    مطمئنآ کسی منکر این حقیقت نمی‌شود که نجابت، در مسیر ناهموار کمال، همواره با مشکلات متعدد روبرو می‌شود، اما بخت چنان با گمراهی و فساد همراه است

     

    چیزی که همواره تغییرناپذیر است، این است که همواره بعضی از درماندگی برخی دیگر سوء استفاده می‌کنند و می‌دانیم که رسم دنیا از ابتدای آفرینش چنین بوده است.

     

    «کورها همیشه در حال ستیزند. همیشه در حال جدال بوده‌اند.»

    شاید چشم‌ها تنها عنصری از بدن هستند که هنوز روح دارند،

     

    این خاصیت کلمات‌اند، فریبنده روی هم تلنبار می‌شوند و ظاهرآ خودشان هم نمی‌دانند که قرار است به کجا برسند، و ناگهان به خاطر دو، سه یا چهار کلمه که بر زمان جاری می‌شود، یک ضمیر، صفت، فعل یا قید، هیجان زده می‌بینیم که مقاومت ما را درهم می‌کشند، در چهره و نگاه ما خودنمایی می‌کند و با همه چیز کنار می‌آید،

    واقعآ اعصابی پولادین داشت، اما با شنیدن یک ضمیر، قید، فعل، صفت و عباراتی دستوری یا متمم، اشکش سرازیر می‌شود

    حتی بدن انسان هم سازمان خودش را دارد و تا این سازمان پابرجاست تن ما زنده می‌ماند. مرگ هم نتیجه برهم خوردن توازن همین سازمان است.»

    وقتی پای مرگ به میان می‌آید، انتظار می‌رود که طبیعت کینه را کنار بگذارید، اگرچه مردم براین باورند که کینه‌های قدیمی دیر از بین می‌روند،

    «می‌خواهم بگویم احساسات کمرنگی داریم، و یا احساس داریم اما از لغاتی استفاده نمی‌کنیم که بیانگر احساساتمان باشند و کم‌کم آنها را از دست می‌دهیم.»

    وجدان، که بسیاری مردم بی‌فکر آن را زیر پا می‌گذارند و عده کثیری به آن هیچ اعتقادی ندارند، امری واقعی است که وجود دارد و همواره وجود داشته. این اختراع فلاسفه عهد عتیق نیست، زمانی که روح تنها یک قضیه مبهم بود. با گذشت زمان، در پی رشد اجتماعی و تحولات ژنتیکی، انسان وجدان خود را در رنگ خون و شوری اشک محصور کرد.

    «آدمیزاد چنان از مرگ می‌ترسد که همیشه از تقصیر اموات می‌گذرد. انگار از قبل می‌خواهیم وقتی نوبت به ما رسید، دیگران هم از گناهانمان بگذرند.»

    خدای من کوری چه قدر رنج‌آور است، کاش می‌شد دید. کاش می‌شد دید، حتی به صورت سایه‌های تار، حتی تصاویر مبهم، کاش می‌توانستم در برابر آینه بایستم و یک هاله سیاه ببینم

    «به عقیده من ما کور نشدیم، کور هستیم. ما چشم داریم اما نمی‌بینیم. کورهایی هستیم که می‌توانیم اما نمی‌بینیم.»

    اراده‌های استوار در شرایط عادی فقط بر هم اضافه می‌شوند، اما در شرایط ویژه این اراده‌ها تا بی‌نهایت درهم ضرب می‌شوند.

     

    زندگی است دیگر، بعضی چیزها را فراموش می‌کنیم و بعضی‌ها یادمان می‌ماند

    جملات معروف کتاب کوری ژوزه ساراماگو

    کوری دقیقآ همین است، زندگی در دنیایی که فاقد امید است.

    نکته روشن این مسئله این است که عمر همه ما قبل از آنچه انتظار داریم به پایان خواهد رسید، هر چند انسان خودش را به آب و آتش بزند

    دنیا، دنیا است و گاه برای دست‌یابی به مقاصد لازم است که حقیقت نقاب دروغ به چهره بزند

    دختر پرسید: «واقعآ برخواهد خاست؟» – «البته که نه، او نه، اما آنها که زنده‌اند بیشتر محتاج جان گرفتن هستند و توانش را ندارند.»

    او زن ساده‌لوحی بود که حتی در زمانی که به نفعش بود هم دروغ نمی‌گفت

    انسان وجدان خود را در رنگ خون و شوری اشک محصور کرد. اما گویا این هم کافی نبود، پس چشم‌ها را به نوعی آئینه رو به درون تبدیل کرد، حاصل آن شد که چشم‌ها، آنچه را سعی در انکارش داریم، بی‌پروا برملا می‌کنند.

    چشم‌هایی که مدعی بود مرده‌اند

    و از آنجا که ما حتی در حال مرگ هم مایل نیستیم ضعیف جلوه کنیم پاسخ می‌دهیم (خیلی خوب هستم) این را می‌گویند خود را از تک و تا نیانداختن که از خصلت‌های آدمی است.

    من هم به گونه‌ای کورم، کوری شماها من را هم کور کرده. شاید اگر افراد بیشتری بینا بودند، من هم بهتر می‌توانستم ببینم.»

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان کوری ژوزه ساراماگو

     

    شعر ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما حافظ – غزل 12

    شعر داروگ نیما یوشیج

    شعر کژمژ و بی‌انتها احمد شاملو

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»