16 جمله معروف طرف گرمانت مارسل پروست

16 جمله معروف طرف گرمانت مارسل پروست – تکه کتاب

  • 16 جمله معروف طرف گرمانت مارسل پروست: در این مطلب 16 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب طرف  گرمانت مارسل پروست را گلچین کرده‌ایم. این جملات تکه کتاب ها نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به  دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

     

     

    متن زیبا مارسل پروست

     

     

    16 جمله معروف طرف گرمانت مارسل پروست

     

    دیگر هر بامداد، بس پیش از ساعتی که دوشس بیرون می‌رفت، از بیراهه درازی خود را به کنج خیابانی می‌رساندم که او به عادت از آنجا می‌گذشت و آنجا می‌ایستادم، و هنگامی که گمان می‌کردم وقت آمدنش فرا برسد، به حالتی بی‌اعتنا و نگاه‌کنان به طرف دیگر، به راه می‌افتادم، و چون به او می‌رسیدم نگاهم را به طرفش برمی‌گرداندم اما به گونه‌ای که گفتی هیچ انتظار دیدنش را نداشتم. حتی در روزهای اول، برای اطمینان از این‌که او را می‌بینم، جلو خانه‌مان منتظرش می‌ماندم. (کتاب طرف گرمانت – جلد سوم رمان در جستجوی زمان از دست رفته – صفحه ۸۱)

     

     

    ناگهان مادربزرگم تا نیمه بر جا بلند شد، به تندی دست و پایی زد آن چنان که کسی که از زندگی خود دفاع کند. فرانسواز این صحنه را تاب نیاورد و به هق هقِ گریه افتاد. با یادآوری آنچه از پزشک شنیده بودم خواستم از اتاق بیرونش کنم. در آن لحظه مادربزرگم چشم باز کرد. با جستی به سوی فرانسواز رفتم تا گریه‌اش را از او پنهان کنم، تا پدر و مارم با بیمار حرف بزنند. صدای اکسیژن قطع شده بود، پزشک از تخت دور شد، مادربزرگم مرده بود.

    چند ساعتی بعد، فرانسواز برای واپسین بار توانست، بی‌هیچ آزاری، آن گیسوان زیبا را که تازه به خاکستری می‌زد، و تا آن زمان به نظر کم‌سال‌تر از خود مادربزرگم می‌آید، شانه کند اما آنگاه، تنها همان گیسوان بود که دیهیم سالخوردگی را بر رخسار دوباره جوان شده‌ای تحمیل می‌کرد که چروکها، لرزه‌ها، ورم‌ها، تشنج‌ها و گودی‌هایی که رنجِ آن همه سالها بر آن افزوده بود از آن پاک شده بودند. زندگی رفته و نومیدی‌های زندگی را هم با خود برده بود. به نظر می‌آمد لبخندی روی لبان مادربزرگم نشسته باشد. مرگ، آن چنان که پیکرتراش قرون وسطایی، او را به سیمای دختر جوانی بر آن واپسین بالین خوابنیده بود. (کتاب طرف گرمانت – جلد سوم رمان در جستجوی زمان از دست رفته – صفحه ۸۱

     

     

     

    سنگدل‌ترین دشمن آنی نیست که خلاف حرف تو را می‌زند و می‌کوشد مجابت کند، بل آنی که به خبرهایی که مایه غصه توست دامن می‌زند، یا خود آنها را سرهم می‌کند، بدون آن که بکوشد به آنها ظاهر توأم با توجهی را بدهد که از اندوه تو می‌کاهد و شاید تو را به اندک احترامی در حق حزبی وادارد که او، برای کامل کردن شکنجه‌ات، آن را هم دهشتناک و هم پیروزمند می‌نمایاند. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۳۹)

     

     

    چنین است هنر موسیقیدان بزرگی که پیانو را چنان استادانه می‌نوازد که دیگر هیچ نمی‌دانیم که او پیانونواز هست یا نه، زیرا نوازندگی‌اش چنان زلال و چنان آکنده از آنی است که می‌نوازد که دیگر وجود خود او را نمی‌بینیم و حس نمی‌کنیم، و خودش دیگر چیزی جز پنجره‌ای نیست که به روی شاهکاری باز می‌شود. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۶۸)

     

     

     

    حقیقت برای عیان شدن نیازی به بیان ندارد. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۸۹)

     

     

    یک فرد، آن‌چنان که من خیال می‌کردم، ذاتی روشن و بی‌حرکت نیست که با همه خوبی‌ها، عیب‌ها، نقشه‌ها نیست‌هایش درباره ما (همانند باغچه‌ای با همه گلها و گیاهانش که از پس نرده‌ای تماشا کنیم) در برابرمان ایستاده باشد، بلکه سایه‌ای است که هرگز در آن رخنه نمی‌توان کرد و درباره‌اش چیزی به نام شناخت مستقیم وجود ندارد، و ما به یاری گفتار و حتی کردارش درباره او برای خود مجموعه‌ای از باور می‌یازیم، در حالی که این و آن چیزی جز دانسته‌هایی نابسنده و اغلب متناقض، به ما نمی‌دهند، سایه‌ای که می‌توان مجسم کرد که در آن، با یک اندازه احتمال، گاه عشق و گاه نفرت می‌درخشد. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۹۱)

     

     

    گفته‌اند که سکوت نیرویی است؛ درست از جنبه دیگری، سکوت نیروی سهمگینی است در اختیار معشوق. سکوت بر دلشوره انتظار دامن می‌زند. هیچ چیز به اندازه آنچه جدایی می‌اندازد آدم را به نزدیک شدن به دیگری دعوت نمی‌کند، و چه سّدی گذرناپذیرتر از سکوت؟ نیز گفته‌اند که سکوت شکنجه‌ای است، و می‌تواند زندانیان محکوم به سکوت را به دیوانگی بکشاند. اما چه شکنجه‌ای بزرگتر از نه سکوت کردن، که سکوت دلدار را دیدن! (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۱۵۵)

     

     

    جملات معروف کتاب طرف گرمانت مارسل پروست

     

     

    جواب دادن از سوی دیگران برای ما کار آسانی است، چه در ذهن خود تصویرهای کوچکی داریم که نماینده ایشان است، و آنها را به میل خود به کار می‌گیریم. بیگمان، در این حال هم دشواری‌هایی را که از سرشت هر کسی برمی‌خیزد و با سرشت ما تفاوت دارد به حساب می‌آوریم، و از کاربرد هر عاملی – چشمداشت، اقناع، عاطفه – که بر او تاثیر بگذارد، و گرایشهای مخالفش را خنثی کند، غافل نمی‌مانیم. اما این تفاوتهای سرشت او با سرشت خودمان را همین سرشت ما مجسم می‌کند؛ آن دشواری‌ها را، ماییم که از میان برمی‌داریم؛ آن عاملهای کارآمد را ما اندازه می‌گیریم. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۱۷۸)

     

     

    برخی خاطره‌ها به دوستان مشترک می‌مانند، آشتی دادن را بلدند. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۱۹۳)

     

     

     

    سادگی تنها به شرطی برازنده است که دیگران بدانند آدم می‌تواند سادگی نشان ندهد، یعنی که بسیار توانگر است. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۳۰۸)

     

     

     

    همه چیزهای عظیم و مهمی که می‌شناسیم کار عصبی‌هاست. همه مکتب‌ها را آنها بنیان گذاشته‌اند و همه شاهکارها را آنها ساخته‌اند و نه کسان دیگر. بشریت هرگز نخواهد فهمید که چقدر به آنها مدیون است و بخصوص آنها برای ارائه این همه چیز به بشریت چقدر رنج کشیده‌اند. ما از شنیدن موسیقی خوب، از دیدن نقاشی‌های زیبا لذت می‌بریم، اما نمی‌دانیم که برای سازندگانشان به چه بهایی تمام شده‌اند، به قیمت چه بیخوابی‌ها، چه گریه‌ها، چه خنده‌های عصبی، چه کهیرها، چه آسم‌ها، چه صرع‌ها و چه مقدار اضطراب مرگ که از همه آنهای دیگر بدتر است. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۳۷۲)

     

     

     

    در مقابل مرگ همه‌مان یکسانیم. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۴۱۱)

     

     

     

    در حافظه ما، و از آن هم بیشتر در فراموشی‌مان، چه بسیارند چهره‌های گوناگون دختران و زنان جوانی که تنها بدین سبب بر آنها جاذبه‌ای افزوده‌ایم و دیوانه‌وار آرزوی دوباره دیدنشان را داشته‌ایم که در آخرین لحظه از چشم ما پنهان شده‌اند! (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۴۷۸)

     

     

    این هم درست است که آدم گاهی برای مرده‌ها کارهایی می‌کند که برای زنده‌ها نمی‌کند. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۶۱۲)

     

     

     

    حسی که من هم، البته به گونه‌ای متفاوت با مادام دو گرمانت، در بیرون از خانه او و در کالسکه‌ای دچارش شدم که مرا به خانه آقای دو شارلوس می‌برد. می‌توانیم، به انتخاب خود، تسلیم یکی از دو نیرویی شویم که یکی از درون خود ما برمی‌خیزد و زاییده احساسهای ژرف ماست، و دیگری از بیرون می‌آید. اولی طبعاً با شادمانی همراه است، همانی که از زندگی انسان خلاق سرچشمه می‌گیرد. جریان دوم، آنی که می‌خواهد جنبشی را به درون ما راه دهد که کسانِ بیرون از ما را به تکاپو می‌اندازد، با لذتی همراه نیست؛ اما می‌توانیم، با ضربه‌ای واکنشی، لذتی بر آن بیفزاییم، با خلسه‌ای چنان ساختگی که زود به ملال، به اندوه بدل می‌شود؛ و چهره غم‌زده بسیاری از اشرافیان از همین است، و بسیاری از حالت‌های عصبی‌شان که گاه به خودکشی هم می‌انجامد. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۶۶۰)

     

     

     

    هر وجودی که نماینده چیزی ناشناخته باشد، واپسین توهمی که بتوان نابودش کرد، ما را جذب می‌کند. (کتاب طرف گرمانت – صفحه ۶۸۳)

     

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان طرف گرمانت مارسل پروست

     

    10 جمله معروف طرف خانه سوان مارسل پروست – تکه کتاب

     

    16 جمله معروف در سایه دوشیزگان شکوفا مارسل پروست – تکه کتاب

     

    9 جمله معروف کاتالین ماگدا سابو – تکه کتاب

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *