12 جمله معروف کالیگولا آلبر کامو: در این مطلب 12 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب کالیگولا آلبرکامو را گلچین کردهایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا آلبرکامو
12 جمله معروف کالیگولا آلبر کامو
دور و بر من هرچه هست دروغ است و من میخواهم که مردم با راستی زندگی کنند. وسیلهاش را هم دارم تا آنها را وادارم که با راستی زندگی کنند، چون میدانم که آنها چه ندارند. آنها معرفت ندارند. معلمی میخواهند که بداند چه میگوید. در سرتاسر امپراتوریِ روم تنها کسی که آزاد است منم. بروید و به روم اعلام کنید که عاقبت به موهبت آزادی رسیده است و با این آزادی آزمون بزرگی آغاز میشود.
کالیگولا مردی است که شور زندگی او را تا جنون تخریب پیش میراند. مردی که از بس به اندیشه خود وفادار است وفاداری به انسان را از یاد میبرد. کالیگولا همه ارزشها را مردود میشمارد. اما اگر حقیقت او در انکار خدایان است، خطای او در انکار انسان است. این را ندانسته است که چون همه چیز را نابود کند ناچار در آخر خود را نابود خواهد کرد. این سرگذشت انسانیترین و فجیعترین اشتباهات است.
دنیا به این صورت که ساخته شده است قابل تحمل نیست. برای همین است که من احتیاج به ماه دارم، یا به خوشبختی، یا به عمر ابد، به چیزی که شاید دیوانگی باشد اما از این دنیا نباشد. (کتاب کالیگولا – صفحه ۲۶)
قدرت به ناممکن فرصت امکان میدهد. (کتاب کالیگولا – صفحه ۳۵)
من میدانستم که نومیدی هست، اما نمیدانستم یعنی چه. من هم مثل همه خیال میکردم که نومیدی بیماری روح است. اما نه، بدن زجر میکشد. پوست تنم، سینهام، دست و پایم درد میکند. سرم خالی است و دلم به هم میخورد. و از همه بدتر این طمعی است که در دهنم است. نه خون است، نه مرگ و نه تب، اما همه اینها با هم. کافی است که زبانم را تکان بدهم تا دنیا سیاه بشود و از همه موجودات نفرت کنم. چه سخت است، چه تلخ است انسان بودن! (کتاب کالیگولا – صفحه ۳۸)
از دست دادن زندگی چیزی نیست و هر وقت که لازم باشد من این شهامت را خواهم داشت. اما از دست رفتن معنای زندگی و نابود شدن انگیزه هستی، این است آنچه تحملکردنی نیست. نمیشود بیانگیزه زندگی کرد. (کتاب کالیگولا – صفحه ۵۰)
جملات معروف کتاب کالیگولا آلبر کامو
کدام تنهایی؟ تو نمیدانی که آدم تنها هیچوقت تنها نیست! تو نمیدانی که همهجا بارِ آینده و گذشته همراه ماست! (کتاب کالیگولا – صفحه ۸۰)
من میل دارم که زندگی کنم و خوشبخت باشم. میدانم که اگر پوچی و بیمعنایی را تا پایانِ نتایجِ منطقیاش پیش ببریم نه میتوانیم خوشبخت بشویم و نه زندگی بکنیم. من مثل همه مردمم. (کتاب کالیگولا – صفحه ۱۰۵)
او به من یاد داده است که از زندگی همه چیز بخواهم. (کتاب کالیگولا – صفحه ۱۱۵)
دیگران که قدرت ندارند میآفرینند. من احتیاج به آفریدن اثر ندارم: من زندگی میکنم. (کتاب کالیگولا – صفحه ۱۳۲)
خوشبختی فیضبخش است. از ویرانی و نابودی مایه نمیگیرد. (کتاب کالیگولا – صفحه ۱۴۲)
عشق برای من کافی نیست: این است آنچه آن زمان فهمیدم. و این است آنچه امروز هم که به تو نگاه میکنم میفهمم. کسی را دوست داشتن یعنی پیر شدن با او را پذیرفتن. چنین عشقی از من ساخته نیست. (کتاب کالیگولا – صفحه ۱۴۳)
اگر ماه را بهدست میآوردم، اگر عشق کفایت میکرد، همه چیز عوض میشد. اما کجا میتوانم این تشنگی را سیراب کنم؟ کدام دلی است، کدام خدایی است که برای من عمق یک دریاچه را داشته باشد؟ در این دنیا یا در آن دنیا هیچ نیست که در حد من باشد. با این همه، میدانم و تو هم میدانی فقط کافی بود که ناممکن میسر شود. (کتاب کالیگولا – صفحه ۱۴۷)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان کالیگولا آلبر کامو
شعر روزگار آسوده دارد مردم آزاده را ایرج میرزا _غزل 2
شعر همچون رودخانه ها به جستجوی دریا کریستینا روزتی
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023