فردا که برسد

فردا که برسد

  • فردا که برسد

     

    پاییز می‌رسد

    ساعت ها جلو می‌کشند

    و امید من با هر تیک تاک ساعت

    قدمی به عقب بر می‌دارد

    مرگ آغاز می‌شود

    و زندگی من هر چه سریعتر

    در سایه خود می‌خزد

    نفس من سنگین تر میشود

    و به داخل ریه هایم می شتابد

    روز دوم آغاز می شود

    و من بوی عطر خوش هوای تابستان

    را فراموش میکنم

    و عطر سر پاییز را

    لجوجانه استشمام میکنم

    و با چشم های جستجو گرم

    به دنبال نشانی از تابستان می گردم

    روز سوم آغاز می شود

    و من بوی سرد پاییز

    را سطر به سطر حفظ کرده ام

    و اجبارا پوشیدن لباس گرمی

    را قبول میکنم

    روز چهارم آغاز می شود

    و من امیدی به ضربانی دوباره ندارم

    روز پنجم آغاز می‌شود

    و من امیدی به باز کردن چشم ها ندارم

    روز ششم آغاز می شود

    خط زندگی موازی می شود

    و خط مرگ شکسته

    روز هفتم می‌رسد

    و ناچار اعضای زندگی

    تابستان را به پاییز هدیه میدهم

    روز هشتم فرا می‌رسد

    و من روحم را تقدیم

    پاییز میکنم

    و چشمانم را به دیدن

    خورشید فراری عادت می‌دهم

    و امروز…..

    مهر تهی از مهر است

    و مهر تهی خالی تر از آن است

    که فریاد بکشد

    و من پر تر از آنم

    که خاموش بمانم

     

     

    و من شکسته تر از آنم

    که ترک بخورم

    شیشه بخار کرده است

    و پاییز پشت این

    شیشه محو می‌شود

    و من پر رنگ میشوم

    در مقابل آینه غبار آلود اتاق

    و فرا که برسد مهر پشت پنجره

    تمام می‌شود

    و من در آن سوی

    حقیقتی شیرین آغاز میشوم

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    گلوریا
    Latest posts by گلوریا (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *