گویند فریدون چو شدش کار جهان راست

گویند فریدون چو شدش کار جهان راست

  • شعر گویند فریدون چو شدش کار جهان راست _ ادیب الممالک

     

    گویند فریدون چو شدش کار جهان راست

    آهنگ طرب کرد و بکف ساغر می خواست

     

    با ناز بکاخ آمد و بر تخت فراشد

    با کبر در ایوان شد و بر مسند بنشاست

     

    برخواند امیران را هر جا ز که و مه

    بنشاند وزیران را هر سو ز چپ و راست

     

    آن رسم کز او مانده بجاوید بپا داشت

    وآن جشن که آنرا سده خوانند بیاراست

     

    آیین برافروختن آتش بنهاد

    وین نغز خوش آیین هم از آنروز ابرجاست

     

    اینها همه خواندیم بهر نامه ز آنجاک

    در هامش و متن سیر این راز هویداست

     

    وآنگاه بافسانه شمردیم سراسر

    کانرا که بگوش آمده در چشم نه پیداست

     

    دانا ندهد گوش بافسانه و تاریخ

    کافسانه لغز باشد و تاریخ معماست

     

    گر شاه فریدون بجهان بود و همی دید

    این جشن فروزنده بدینگونه که برپاست

     

    جشن سده نگرفتی و نفروختی آذر

    کافروختن شمع، بر مهر نه زیباست

     

    جشن سده را حقا دانی که بدین جشن

    فرقی است که پیدا ز ثری تا بثریاست

     

    کان جشن ز بنیاد فریدون مهین بود

    وین جشن بمیلاد ملک ناصر دین خاست

     

    خود یک تامل کن و این نکته نکوسنج

    در حاشیت و متنش بنگر ز چپ و راست

     

    جشن سده و شاه فریدون بر این جشن

    و این شاه همایون چو یکی جو بر دریاست

     

    کافریدون پرورده دهقان بچگان بود

    وین شاه بحمدالله پرورده آباست

     

    پاکیزه نهاد است و هم از پاکی فطرت

    فرخنده نژاد آمده تا آدم و حواست

     

    آن معجزه شرع محمد که بدستش

    از خامه و شمشیر عصا و ید بیضاست

     

    گوشش سخن شرع نیوشد نه چو پرویز

    گرم غزل باربد و چنگ نکیساست

     

    هر جا که کمند روی قلاورز سپاهش

    تایید خداوند تبارک و تعالی است

     

    با عارض رخشنده و بالای تناور

    با دست قوی پنجه و بازوی تواناست

     

    دو بنده درگاهش جمشید و فریدون

    دو خادم خرگاهش اسکندر و داراست

     

    تا رایت انصاف فرو کوفت ز بیداد

    در ملک نشانی است که در قاف ز عنقاست

     

    نه دوست از او رنجه نه بدخواه که فضلش

    با این بمروت شد و با آن بمداراست

     

    صد شکر که برناست شهنشاه و بیکبار

    گیتی همه از فر شهنشاهی برناست

     

    در دولت او آتش هر فتنه خموشد

    ور خود بمثل واقعه داحس و غبراست

     

    حق آب گواراش چشاناد بجاوید

    زیراکه بکام همه زو آب گواراست

     

    تا این شه بسر کشوریان است

    هم عیش مهیاشان هم نقل مهناست

     

    وین کشوریان شاه پرستند که و مه

    کز پرتو شه چشم جهان بینشان بیناست

     

    این شکر بتنها نتوانند که این ملک

    فضل ملک از تربیت خواجه بیاراست

     

    سالار عدو بند و خداوند هنرمند

    کاندر همه فن با هنر و زیرک و داناست

     

    مردان همه همسنگ خزف او همه گوهر

    میران همه همرنگ پلاس او همه دیباست

     

    چون آب شود از دم لطفش تف دوزخ

    چون موم همی در دم تیغش دل خاراست

     

    از سطوت او خوشد اگر قلزم زخار

    وز هیبت او توفد اگر صخره صماست

     

    دریاست همی دست و دلش راست ولیکن

    از دست و دلش شور و فغان در دل دریاست

     

    پروا کند از بردن مال دگران لیک

    از دادن مالش بکسان هیچ نه پرواست

     

    در هر فن و هر کار همانند سپهرست

    جز آنکه نفرماید و ننیوشد جز راست

     

    چون او بجهان میر که دید و که شنیده است

    چون او بهنر مرد کجا زاد و کجا خاست

     

    میرا چو ز اقبال تو امروز به ازدی

    هم بر تو ز امروز همیون تر فرداست

     

    خواهم تو بمانی بجهان خرم و جاوید

    پاینده همی تا که جهان دایم بر پاست

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    پذیرای فرسایش

    من که امروز این سطر‌ها را به آواز می خوانم – چیستان ها

    جهان بزرگ است – ابعاد عالم

    دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند – 246

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    گویند فریدون چو شدش کار جهان راست

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «گویند فریدون چو شدش کار جهان راست آهنگ طرب کرد و بکف ساغر می خواست با ناز بکاخ آمد و بر تخت فراشد با کبر در ایوان شد و بر مسند بنشاست» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «تا که در گیتی تکرار و مرور در شهور اندر و در اعوام است میر را بینم در باغ مراد تا ابد شاد و خوش و پدرام است» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر گویند فریدون چو شدش کار جهان راست ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر گویند فریدون چو شدش کار جهان راست ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»