غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست

غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست

  • شعر غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست _ ادیب الممالک

    بمناسبت جنگ روس و ژاپن و غلبه ژاپن در تهییج ایرانیان فرماید

     

    غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست

    چرا که قطره چو شد متصل بهم دریاست

     

    ز قطره هیچ نیاید ولی چه دریا گشت

    هر آنچه نفع تصور کنی در او گنجاست

     

    ز قطره دیده نگردیده هیچ جنبش موج

    که موج جنبش مخصوص بحر طوفانزاست

     

    ز قطره ماهی پیدا نمی شود هرگز

    محیط باشد کز وی نهنگ خواهد خاست

     

    به قطره کشتی هرگز نمیتوان راندن

    چرا که او را نی گودی است و نی پهناست

     

    ز گندمی نتوان پخت نان وجوع نشاند

    چو گشت خرمن و خروار وقت برگ و نواست

     

    ز فرد فرد محال است کارهای بزرگ

    ولی ز جمع توان خواست هر چه خواهی خواست

     

    اگر مرا و ترا عقل خویش کافی بود

    چرا بحکم خداوند امر بر شوراست

     

    بلی چه مورچه گانرا وفاق دست دهد

    بقول شیخ هژبر ژیان اسیر فناست

     

    قوای چند چو در یک مقام جمع شود

    بهر چه رای کند روی فتح با آنجاست

     

    وفاق باید در حمله قوا کردن

    که ازدحام فقط صرف شورش و غوغاست

     

    ولی وفاق اگر میکنی چنان باید

    که کار مردم دانا و کرده عقلاست

     

    وفاق باید حالی و مالی و جانی

    که گر جز این بود آن اتفاق صوت و صداست

     

    بلی بباید جمعیت و وفاق نمود

    که هر چه هست ز اجماع و اتفاق بپاست

     

    بدین دلیل یدالله مع الجماء سرود

    که با جماعت دستی قوی یدی طولاست

     

    ولی چه تفرقه اندر میان جمع فتد

    همان حکایت صوفی و سید و ملاست

     

    ولیک باید از روی علم گشتن جمع

    که گله گله همی گوسفند هم به چراست

     

    هزارها گله از گوسفند نادان را

    برای تفرقه یک گرگ ناتوان به کفاست

     

    چه صرفه برد تواند کسی ز یک رمه خر

    که خرخرست اگر صدهزار اگر صدتاست

     

    مسلم است که گر در میانه نبود علم

    قوای ما همه بی مصرف و عمل بیجاست

     

    ز روی علم قوا را بخرج باید داد

    وگرنه قوه هدر رفته است و رنج هباست

     

    به علم کوش که سرمشق زندگی علم است

    که علم اگر نبود زندگیت بی انفاست

     

    هر آنکه را بجهان علم نیست چیزی نیست

    اگر چه خود همه اقطار خاک را داراست

     

    پس اجتماع بباید ز روی دانش و علم

    که علم اگر نبود اجتماع بی معناست

     

    غرض ز علم چه؟ بینائیست و پی بردن

    باینکه این بصوابست یا که آن بخطاست

     

    غرض ز علم چه؟ واقف بحال خود گشتن

    که از چه روی گرفتار درد و رنج و بلاست

     

    غرض ز علم چه؟ پی بر حقوق خود بردن

    که از چه دستخوش و پایمال جور و جفاست

     

    چه شد که ایران آن تخت گاه ایرج و سلم

    کنون خراب تر از ربع سلمی و سلماست

     

    چه شد که عزت او شد بدل بذلت و فقر

    چه شد که ملت او مبتلای رنج و عناست

     

    چرا شده است چنین مورد ملامت و طعن

    چه شد که در همه عالم محل استهزاست

     

    چه بد چگونه شد آخر چه وضع پیش آمد

    که پستتر از همه امروز ملک و ملت ماست

     

    مگر نه ما را هم دست و پای داده خدای

    مگر نه ما را هم چشم و گوش و هوش و ذکاست

     

    ز ماست هر چه بود نقص و هر چه باشد عیب

    که فضل و رحمت اولاتعد ولا تحصیست

     

    بس است خبط و خطا تا کی و غرض تا چند

    گذشت کار چرا کار خود نسازی راست

     

    خریت آخر تا چند و احمقی تا کی

    دیگر چه جای کسالت چه سود در اعیاست

     

    تو گوئی اینکه عصب هیچ در تن ما نیست

    وگر که هست گرفتار ضعف و استرخاست

     

    تو گوئی اینکه نداریم چشم و گر داریم

    هم از سلاق و سبل مرمدست و نابیناست

     

    تو گوئی اینکه نبوداست گوشمان ور هست

    اسیر رنج دوی و طنین و طرش و حماست

     

    بود که بر سر تو آید آنچه من دانم

    اگر حمیت و غیرت همین بود که تراست

     

    بسی نیاید کت روز تیره است و سیاه

    بسی نماند کت حال حال عبدو اماست

     

    میان مجمع احرار تا براری اسم

    بفعل کوش که گویند حرف جزو هواست

     

    از آن نباشد در کارهای ما اثری

    که کارها همه از راه ریب و روی ریاست

     

    بیا که ما و تو فکری بحال خویش کنیم

    که حال ما اگر اینست آه واویلاست

     

    چقدر خسبی آخر گذشت آب از سر

    بپای خیز تو آخر چه موقع اقعاست

     

    تمام این همه بدبختی است و بی علمی

    که هر که را نبود علم اسفل و ادناست

     

    به تیغ شاه نگر قصه گذشته مخوان

    بقول عنصری آنکو بشعر، مولاناست

     

    مرا از این سخن عنصری غرض این است

    که خود گذشته گذشتست حرف از حالاست

     

    بس است دیگر افسانه خواندن و گفتن

    که قصه گوئی از شغل و پیشه سفهاست

     

    ز عشق سرکش مجنون مرا چه عائده است

    مرا چه فائده از حسن و خوبی لیلاست

     

    رباب و دعد دیگر بهر من چه سود دهد

    چه حاصلی بمن از مهر و امق و عذر است

     

    چه سود از طمع و بخل اشعب و مادر

    چه نفع از شرف و بذل حاتم و یحیاست

     

    مرا حدیث خورنق چه کار می آید

    که خانه من بیچاره بدتر از صحراست

     

    مرا حکایت قارون چه سود می بخشد

    که فقر و فاقه من شهره نزد شاه و گداست

     

    مرا چکار که سابق فلان چه بود و چه کرد

    برای حالت حالیه ات چه فتوی راست

     

    مرا بگوی که در کار خود چه باید کرد

    مرا بگوی که امروزه بهر من چه سزاست

     

    حدیث شوکت ژاپن بگوی و میکادو

    اگر حدیث کنی اینچنین حدیث رواست

     

    سزاست آنکه بمردانگی و غیرت و علم

    علم شوند که امروزه دستشان بالاست

     

    چه شد که این پسر نورسیده مشرق

    بشرق و غرب لوایش بلند و دست رساست

     

    چگونه زود چنین زود گشت صاحب رشد

    که این مثابه در او قدرتست و استیلاست

     

    خوشا بحال چنین ملت نجیب و غیور

    که علم و دانش او را کمال استغناست

     

    پس آنچه کرد وی و اینچنین مسلم گشت

    بماست فرض که آنسان کنیم بی کم و کاست

     

    که بهر دانی سرمشق گفته عالی است

    برای نادان دستور گفته داناست

     

    وگرنه بر همه ایران و ملک و ملت را

    بیا و فاتحه ای خوان که مرد و وقت عزاست

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ادیب الممالک

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)

     

    قالب شعر: قصیده

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    پذیرای فرسایش

    من که امروز این سطر‌ها را به آواز می خوانم – چیستان ها

    جهان بزرگ است – ابعاد عالم

    دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند – 246

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «غرض ز انجمن و اجتماع جمع قواست چرا که قطره چو شد متصل بهم دریاست ز قطره هیچ نیاید ولی چه دریا گشت هر آنچه نفع تصور کنی در او گنجاست» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ادیب الممالک که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ادیب الممالک بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «که بهر دانی سرمشق گفته عالی است برای نادان دستور گفته داناست وگرنه بر همه ایران و ملک و ملت را بیا و فاتحه ای خوان که مرد و وقت عزاست» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر بمناسبت جنگ روس و ژاپن و غلبه ژاپن در تهییج ایرانیان فرماید ادیب الممالک

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر بمناسبت جنگ روس و ژاپن و غلبه ژاپن در تهییج ایرانیان فرماید ادیب الممالک بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»