چو خسرو دید کان معشوق طناز

76 – چو خسرو دید کان معشوق طناز – پاسخ خسرو شیرین را

  • شعر چو خسرو دید کان معشوق طناز نظامی – خسرو و شیرین 76

    پاسخ خسرو شیرین را

     

    چو خسرو دید کان معشوق طناز

    ز سر بیرون نخواهد کردن آن ناز

     

    فسونی چند با خواهش بر آمود

    فسون بردن به بابل کی کند سود

     

    بلابه گفت کای مقصود جانم

    چراغ دیده و شمع روانم

     

    سرم را بخت و بختم را جوانی

    دلم را جان و جان را زندگانی

     

    چو گردون با دلم تا کی کنی حرب

    به بستوی تهی میکن سرم چرب

     

    به عشوه عاشقی را شاد میکن

    مبارک مرده‌ای آزاد میکن

     

    نبینی عیب خود در تند خوئی

    بدینسان عیب من تا چند گوئی

     

    چو کوری کو نبیند کوری خویش

    به صد گونه کشد عیب کسان پیش

     

    ز لعل این سنگها بیرون میفکن

    به خاک افکندیم در خون میفکن

     

    هلاکم کردی از تیمار خواری

    عفاک الله زهی تیمار داری

     

    شب آمد برف می‌ریزد چو سیماب

    ز یخ مهری چو آتش روی برتاب

     

    مکن کامشب ز برفم تاب گیرد

    بدا روزا که این برف آب گیرد

     

    یک امشب بر در خویشم بده بار

    که تا خاک درت بوسم فلک‌وار

     

    به زانوی ادب پیشت نشینم

    بدوزم دیده وانگه در تو بینم

     

    ره آنکس راست در کاشانه تو

    که دوزد چشم خود در خانه تو

     

    مدان آن دوست را جز دشمن خویش

    که یابی چشم او بر روزن خویش

     

    بر آنکس دوستی باشد حلالت

    که خواهد بیشی اندر جاه و مالت

     

    رفیقی کو بود بر تو حسدناک

    به خاکش ده که نرزد صحبتش خاک

     

    مکن جانا به خون حلق مرا تر

    مدارم بیش ازین چون حلقه بر در

     

    عذابم میدهی وان ناصوابست

    بهشت است این و در دوزخ عذابست

     

    بهشتی میوه‌ای داری رسیده

    به جز باغ بهشتش کس ندیده

     

    بهشت قصر خود را باز کن در

    درخت میوه را ضایع مکن بر

     

    رطب بر خوان رطبخواری نه بر خوان

    سکندر تشنه لب بر آب حیوان

     

    درم بگشای و راه کینه دربند

    کمر در خدمت دیرینه دربند

     

    و گر ممکن نباشد در گشادن

    غریبی را یک امشب بار دادن

     

    برافکن برقع از محراب جمشید

    که حاجتمند برقع نیست خورشید

     

    گر آشفته شدم هوشم تو بردی

    ببر جوشم که سر جوشم تو بردی

     

    مفرح هم تو دانی کرد بر دست

    که هم یاقوت و هم عنبر ترا هست

     

    لبی چون انگبین داری ز من دور؟

    زبان در من کشی چون نیش زنبور؟

     

    مکن با این همه نرمی درشتی

    که از قاقم نیاید خار پشتی

     

    چنان کن کز تو دلخوش باز گردم

    به دیدار تو عشرت ساز گردم

     

    قدم گر چه غبارآلود دارم

    به دیدار تو دل خشنود دارم

     

    و گر بر من نخواهد شد دلت راست

    به دشواری توانی عذر آن خواست

     

    مکن بر فرق خسرو سنگ باری

    چو فرهادش مکش در سنگ ساری

     

    کسی کاندازد او بر آسمان سنگ

    به آزار سر خود دارد آهنگ

     

    شکست سرکنی خون بر تن افتد

    قفای گردنان بر گردن افتد

     

    گذر بر مهر کن چون دلنوازان

    به من بازی مکن چون مهره‌بازان

     

    نه هر عاشق که یابی مست باشد

    نه هر کز دست شد زان دست باشد

     

    گهی با من به صلح و گه به جنگی

    خدا توبه دهادت زین دو رنگی

     

    سپیدی کن حقیقت یا سیاهی

    که نبود مار ماهی مار و ماهی

     

    شدی بدخو ندانم کاین چه کین است

    مگر کایین معشوقان چنین است

     

    مرا تا بیش رنجانی که خاموش

    چو دریا بیشتر پیدا کنم جوش

     

    ترا تا پیش‌تر گویم که بشتاب

    شوی پستر چو شاگرد رسن تاب

     

    مزن چندین جراحت بر دل تنگ

    دلست این دل نه پولاد است و نه سنگ

     

    به کام دشمنم کردی نه نیکوست

    که بد کاریست دشمن کامی ای دوست

     

    بده یک وعده چون گفتار من راست

    مکن چندین کجی در کار من راست

     

    به رغم دشمنان بنواز ما را

    نهان میسوز و میساز آشکارا

     

    به شور انگیختن چندین مکن زور

    که شیرین تلخ گردد چون شود شور

     

    بکن چربی که شیرینیت یارست

    که شیرینی به چربی سازگارست

     

    ترا در ابر می‌جستم چو مهتاب

    کنونت یافتم چون ابر بی‌آب

     

    چراغی عالم افروزنده بودی

    چو در دست آمدی سوزنده بودی

     

    گلی دیدم ز دورت سرخ و دلکش

    چو نزدیک آمدی خود بودی آتش

     

    عتاب از حد گذشته جنگ باشد

    زمین چون سخت گردد سنگ باشد

     

    نه هر تیغی بود با زخم هم پشت

    نه یکسان روید از دستی ده انگشت

     

    توانم من کز اینجا باز گردم

    به از تو با کسی دمساز گردم

     

    ولیکن حق خدمت می‌گزارم

    نظر بر صحبت دیرینه دارم

     

    پاسخ خسرو شیرین را خسرو و شیرین نظامی گنجوی

    لازم به ذکر است که نام این بخش از منظومه‌ی خسرو و شیرین «پاسخ خسرو شیرین را» است.

     

    از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:

    نظامی گنجوی خسرو و شیرین قالب: مثنوی وزن شعر: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    پذیرای فرسایش

    من که امروز این سطر‌ها را به آواز می خوانم – چیستان ها

    جهان بزرگ است – ابعاد عالم

    دلبرا پیش وجودت همه خوبان عدمند – 246

     

    شعر چو خسرو دید کان معشوق طناز اثر کیست؟

    این شعر اثر نظامی است.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»