دست خدای احد لم‌یزل

دست خدای احد لم‌یزل

  • شعر دست خدای احد لم‌یزل _ ملک الشعرا بهار 

    هدیهٔ تاگور

     

    دست خدای احد لم‌یزل

    ساخت یکی چنگ به روز ازل

     

    بافته ابریشمش از زلف حور

    بسته بر او پردهٔ موزون ز نور

     

    نغمه او رهبر آوارگان

    مویهٔ او چارهٔ بیچارگان

     

    گفت گر این چنگ نوازند راست

    مهر فزونی کند و ظلم کاست

     

    نغمهٔ این جنگ نوای خداست

    هرکه دهد گوش برای خداست

     

    گر بنوازد کسی این چنگ را

    گم نکند پرده وآهنگ را

     

    هر که دهد گوش و مهیا شود

    بند غرور از دل او وا شود

     

    گر چه ‌بود جنگ بر آهنگ چنگ

    چنگ خدا محو کند نام جنگ

     

    چون که ‌خدا چنگ ‌چنین ساز کرد

    چنگ‌زنی بهر وی آواز کرد

     

    گفت که ما صنعت خود ساختیم

    سوی گروه بشر انداختیم

     

    راه نمودیم به پیغمبران

    تا بنمایند ره دیگران

     

    کیست که این ساز بسازد کنون

    بهر بشر چنگ نوازد کنون

     

    چنگ زمن‌ ، پرده زمن‌ ، ره زمن

    کیست نوازنده درین انجمن

     

    هر که نوازد بنوازم ورا

    در دو جهان سر بفرازم ورا

     

    چنگ محبت چه بود ، جود من

    نیست جز این مسئله مقصود من

     

    گوش بر الهام خدایی کنید

    وز ره ابلیس جدایی کنید

     

    رشته الهام نخواهد گسست

    تا به ابد متصل است از الست

     

    هرکه روانش ز جهالت بریست

    نغمهٔ او نغمهٔ پیغمبریست

     

    راه ‌نمایان فروزان ضمیر

    راه نمودند به برنا و پیر

     

    رنجه شد از چنگ زدن چنگشان

    کس نشد از مهر هم ‌آهنگشان

     

    زمزم پاک ازلی شد ز یاد

    نغمهٔ ابلیس به کار اوفتاد

     

    چنگ خدا گشت میان جهان

    ملعبه و دستخوش گمرهان

     

    هر کسی از روی هوی چنگ زد

    هر چه ‌دلش‌ خواست بر آهنگ زد

     

    مرغ حقیقت ز تغنی فتاد

    روح به گرداب تدنی فتاد

     

    عقل گران‌، جان پی برهان گرفت

    رهزن ‌حس ره به‌ دل و جان گرفت

     

    لنگر هفت اختر و چار آخشیج

    تافت ره کشتی جان از بسیج

     

    در ره ‌دین ‌سخت‌ترین ‌زخمه‌ خاست

    لیک ‌از این ‌زخمه ‌نه ‌آن ‌نغمه ‌خاست

     

    نغمهٔ یزدان دگر و دین دگر

    زخمه دگر، آن دگر و این دگر

     

    دین همه سرمایهٔ کشتار گشت

    یکسره بر دوش بشر بارگشت

     

    هر که ‌بدان چنگ روان چنگ ‌داشت

    زیر لبی زمزمهٔ جنگ داشت

     

    کینه برون از دل مردم نشد

    کبر و تفرعن ز جهان گم نشد

     

    اشگ فرو ریخت به جای سرور

    سوگ بپا گشت به هنگام سور

     

    مهرپرستی ز جهان رخت بست

    سم خر و گاو به جایش نشست

     

    گشت ازبن زمزمه‌های دروغ

    مهر فلک بی‌اثر و بی‌فروغ

     

    زن که به چنگ ازلیت به فن

    راه خطا زد سر هر انجمن

     

    چنگ نکو بود ولی بد زدند

    چنگ خدا بهر دل خود زدند

     

    چنگ نزد بر دل کس چنگشان

    روح نجنبید بر آهنگشان

     

    تاکه درین عصر نوین بیدرنگ

    در بر «‌تاگور» نهادند چنگ

     

    ذات قدیمی پی بست و گشاد

    قوس هنر در کف تاگور نهاد

     

    چون که ‌بزد چنگ ‌بر آهنگ راست

    نغمهٔ اصلی ز دل چنگ خاست

     

    نالهٔ عشاق برآمد ز چنگ

    پر شد ازو هند و عراق و فرنگ

     

    جمله نواها ز جهان رخت بست

    نغمهٔ «‌عشاق‌» به جایش نشست

     

    تاگور! این ‌چنگ که ‌در دست تست

    بوده به چنگ دگران از نخست

     

    چنگ زراتشت و برهماست این

    مانده به تاگور ز بوداست این

     

    صفحهٔ ‌درس «‌هومروس‌» است ‌این

    زخمهٔ خنیاگر طوس است این

     

    ساز «‌جنید» و «‌خرقانی‌» است این

    خامه ی عطار معانی است این

     

    این ز «‌مناکی‌» است تو را یادگار

    اینت نی بلخی رومی شعار

     

    گفته بدو سعدی شیراز، راز

    برده بدو ناخن حافظ نماز

     

    جامی و عرفیش چو ناخن زدند

    صائب و بیدل به خروش آمدند

     

    دیرگهی شد که ز کار اوفتاد

    اختر سعدش ز مدار اوفتاد

     

    عصر جدید ار چه ‌ملک ‌چهره ‌است

    زین ملکی زمزمه بی‌بهره است

     

    بند عناصر همه را دست بست

    سنگ بلا شهپر جانشان شکست

     

    هیچ کس آن چنگ نزد بر طریق

    هرکسی آن زد که پسندد فریق

     

    لیک ‌تو خوش ساختی ‌این ‌چنگ را

    یافتی آن ایزدی آهنگ را

     

    هرچه زنی در ره او می‌زنی

    خوش بزن این ره که نکو می‌زنی

     

    طبع‌ تو چنگست ‌و خرد زخمه‌اش

    شعر بلندت ازلی نغمه‌اش

     

    سال تو هفتاد و خیال نوست

    زان که ز یزدان به دلت پرتو است

     

    هرکه ز یزدان به دلش نور تافت

    در دو جهان دولت جاوید یافت

     

    سیصد و ده ‌چون بگذشت از هزار

    گفته شد این شعر خوش آبدار

     

    جانب بنگاله فرستادمش

    «‌هدیهٔ تاگور» لقب دادمش

     

    سال چو نو گشت درآمد برید

    گفت که هان مژده به من آورید

     

    از وطن حافظ شیرین‌سخن

    بگذرد آن طوطی شکرشکن

     

    طوطی بنگاله برآید ز هند

    جانب ایران بگراید ز هند

     

    چون من از این مژده خبر یافتم

    پای ز سر کرده و بشتافتم

     

    دیدمش آنسان که نمودم خیال

    بلکه فزون‌تر به جمال و کمال

     

    قد برازنده و چشم سیاه

    رخ‌، چو بابر تنکی چهر ماه

     

    زلف چو کافور فشانده به دوش

    نوش‌ لبش بسد کافور پوش

     

    برده ز بس پیش حقیقت نماز

    پشت خمیده چو کمان طراز

     

    گوشت نه بسیار و نه کم بر تنش

    تافته از سینه دل روشنش

     

    هشته ز مخمل کله ساده‌ای

    بر تن او جامه و لباده‌ای

     

    گر چه ‌ز حشمت‌ به حوالیش جیش

    ساده ‌چو سقراط ‌و فلاطون ‌به ‌عیش

     

    خضر مثالی و سلیمان فری

    گرد وی از فضل و ادب لشکری

     

    آمد و چشم من از او نور دید

    راضیم از دیده که «‌تاگور» دید

     

    زان جهانست‌، نه مخصوص هند

    چون ‌شکر مصری و هندی فرند

     

    ملت بودا اگر این پرورد

    عقل به بتخانه نماز آورد

     

    او است نمودار بت بامیان

    زانش گرفتیم چو جان در میان

     

    جان به گل و لاله درآمیختیم

    لاله و گل در قدمش ریختیم

     

    بلبل ماگشت غزلخوان او

    شاخ گل آویخت به دامان او

     

    باد صبا گرد رهش برفشاند

    ابر بهاری گهر تر فشاند

     

    کوه به‌سر، بهر نثارش کشید

    یک‌ طبق از گوهر و سیم سپید

     

    بهر دعایش به برکردگار

    دست برآورد درخت چنار

     

    قلب صنوبر ز فراقش کفید

    تا قد آن سرو دلارام دید

     

    آب روان مویه کنان بر زمین

    سود به آثار قدومش جبین

     

    صف‌زده گل‌ها به رهش از دو سو

    بهر تماشای گل روی او

     

    آمد و آورد بسی ارمغان

    از گهر حکمت هندوستان

     

    آمده از بحرگهر زای هند

    دامن دل پر زگهرهای هند

     

    گوهر حکمت ‌همه ‌یک گوهر است

    آمدهٔ هند ولی بهتر است

     

    قطره‌ای از عالم بالا چکید

    درگهرش جوهر عرفان پدید

     

    هند، صدف‌وار دهان برد پیش

    قطره فروبرد و فروشُد به خویش

     

    قرن پس از قرن بر او برگذشت

    دهر پس از دهر مکرر گذشت

     

    تا صدف هند گهربار شد

    مهد یکی گوهر شهوار شد

     

    از نظر اجنبیش دور ساخت

    درج گهر سینهٔ «‌تاگور» ساخت

     

    ای قلمت هدیهٔ پروردگار

    هدیهٔ ایران بپذیر از بهار

     

     

    مطالب بیشتر در:

    ملک الشعرا بهار

     

    شعر مشروطه

     

    وزن شعر: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)

     

    قالب: مثنوی

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه 

    بهار قطعهٔ فرخ شنید و خرم گشت

    من و تو هر دو ای …

    خوش می‌روی به تنها تن‌ها فدای جانت – 150

    خواهی شرف مردم دانا باشد – ۱۱۱

     

    در صورتی که در متن بالا، میاد باد آن عهد کم بندی به پای اندر نبود عنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".


    دست خدای احد لم‌یزل

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «می مخور ور خوری مدام مخور جز شب آن هم میان شام مخور عرق ساده به ز کنیاک است به ز مرفین و جرس و تریاک است» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین ملک الشعرا بهار که از شاعران مهم دوره مشروطه است دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای ملک الشعرا بهار  بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «گر تو را نیست حال معده خراب می‌توان خورد گاهگاه شراب چون به‌دست آیدت شراب کهن همره شام یک دو جام بزن» از چه سطر هایی استفاده می‌کردید؟

    شعر هدیهٔ تاگور ملک الشعرا بهار

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر هدیهٔ تاگور ملک الشعرا بهار بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *