شعر بی سنگر مهدی اخوان ثالث

در هوای گرفتهٔ پاییز – بی سنگر

  • در هوای گرفتهٔ پاییز – شعر بی سنگر مهدی اخوان ثالث

     

    در هوای گرفتهٔ پاییز
    وقت بدرود شب، طلوع سحر
    پیله‌اش را شکافت پروانه
    آمد از دخمهٔ سیاه به در
    بال‌ها را به شوق بر هم زد
    از نشاط تنفس آزاد
    با نگاهی حرصی و آشفته
    همره آرزو به راه افتاد
    نقش رخسار بامداد هنوز
    بود پر سایه از سیاهی سرد
    داشت نقاش خسته از پستو
    کاسهٔ رنگ زرد می‌آورد
    رد شد از دشت صبح پروانه
    با نگاهی حرصی و آشفته
    دید در پیله زار دنیایی
    چشم باز و بصیرت خفته
    ای! پروانگک! روی به کجا؟
    آمد از پیله زار آوایی
    باد سرد خزان سیه کندت
    چه جنونی، چه فکر بیجایی
    فصل پروانه نیست فصل خزان
    نیم پروانه کرمکی گفتا
    لااقل باش تا بهار آید
    لااقل باش … محو شد آوا
    رد شد از دشت صبح پروانه
    به چمنزار نیمروز رسید
    شهر پروانه‌های زرین بال
    نور جریان پشت بر خورشید
    اوه، به به غریب پروانه
    از کجایی تو با چنین خط و خال؟
    شهر عشاق روشنی اینجاست
    شهر پروانه‌های زرین بال
    نه غریبم من، آشنا هستم
    از شبستان شعر آمده‌ام
    خسته از پیله‌های مسخ شده
    از سیه دخمه‌ام برون زده‌ام
    همرهم آرزو، به کلبهٔ شعر
    آردها بیخت، پر وزن آویخت
    بافته از دل و تنیده ز جان
    خاطرم نقش حله ها انگیخت
    از شبستان شعر پارینه
    من همان طفل ارغنون سازم
    ارغنون ناله‌های روح من است
    دردناک است و وحشی آوازم
    اینک از راه دور آمده‌ام
    آرزومند آرزوی دگر
    در دلم خفته نغمه‌های حزین
    از تمنای رنگ و بوی دگر
    اوه، فرزند راه دور! بیا
    هر چه داری تو آرزوی اینجاست
    بر چمن‌ها نشست، پروانه
    گفت: به به چه تازه و زیباست
    روزها رفت و روزها آمد
    بود پروانه گرم لذت و گشت
    روزهایی چه روزهای خوشی
    در چمنزار نیمروز گذشت
    تا شبی دید آرزوهایش
    همه دلمرده اند و افسرده
    گریه هاشان دروغ و بی معنی ست
    خنده هاشان غریب و پژمرده
    گفت با خود که نیست وقت درنگ
    این گلستان دگر نه جای من است
    من نه مرد دروغ و تزویرم
    هر چه هست از هوای این چمن است
    بشنید این سخن پرستویی
    داستانش به آفتاب بگفت
    غم پروانه آفتابی شد
    روزها رفت و او نه خورد و نه خفت
    آفتاب بلند عالم‌گیر
    من دگر زین حجاب دل‌زده‌ام
    دوست دارم پرستویی باشم
    که ز پروانگی کسل شده‌ام
    عصر تنگی که نقش‌بند غروب
    سایه می‌زد به چهره‌ای روشن
    می‌پرید از چمن پرستویی
    آه … بدرود، ای شکفته چمن
    بال‌ها را به شوق بر هم زد
    از نشاط تنفس آزاد
    با نگاهی حریص و آشفته
    همراه آرزو به راه افتاد
    به کجا می‌روی؟ پرستوی خرد
    از چمنزار آمد این آوا
    لااقل باش تا بیاید صبح
    لااقل باش … محو گشت صدا
    از چمنزار نیمروز پرید
    همره آرزو پرستویی
    در غبار غروب دود اندود
    دید از دور برج و بارویی
    سایه خیسانده در سواحل شب
    کهنه برجی بلند و دود زده
    برج متروک دیر سال، عبوس
    با نقوشی علیل و مسخ شده
    به رجبان پیرکی سیاه جبین
    در سه کنجی نشسته مست غرور
    و به گرد اندرش ستایشگر
    دو سه نو پا حریف پر شر و شور
    بر جدار هزار رخنهٔ برج
    خفته بس نقش با خطوط زمخت
    حاصل عمر چند افسونگر
    میوهٔ رنج چند شاخهٔ لخت
    گاه غمگین نگاه معصومی
    از ورم کرده چشم حیرانی
    گاه بر پرده‌ای غبار آلود
    طرح گنگی ز داس دهقانی
    رهگذر بر دهان برج نشست
    گفت: وه، این چه برج تاریکی ست
    در پس پرده‌های نه تویش
    آن نگاه شراره بار از کیست؟
    صف ظلمت فشرده‌تر می‌گشت
    درهٔ شب عمیق‌تر می‌شد
    آسمان با هزار چشم حسود
    در نظارت دقیق‌تر می‌شد
    هی! که هستی؟ سکوت برج شکست
    هی! که هستی؟ پرندهٔ مغموم
    مرغ سقایکی؟ پرستویی؟
    بانگ زد به رجبان در آن شب شوم
    برج ما برج پرده داران است
    همه کس را به برج ما ره نیست
    چه شد اینجا گذارت افتاده ست؟
    سرگذشت تو چیست؟ نام تو چیست؟
    از شبستان شعر آمده‌ام
    من سخن پیشه‌ام، سخنگویم
    مرغکی راه جوی و رهگذرم
    مرغ سقایکم، پرستویم
    مرغ سقایکم چو می‌خوانم
    تشنگان را به آب و دانهٔ خویش
    و پرستویم آن زمان که کنم
    عمر در کار آشیانهٔ خویش
    دانم این را که در جوار شما
    کشتزاری ست با هزار عطش
    آمدم کز شما بیاموزم
    که چه سان ریزم آب بر آتش
    آمدم با هزار امید بزرگ
    و همین جام خرد و کوچک خویش
    آمدم تا ازین مصب عظیم
    راه دریای تشنه گیرم پیش
    برج ما جای‌ایان تو نیست
    گفت آن نغمه ساز نو پایک
    تشنگان را بخار باید داد
    دور شو دور، مرغ سقایک
    صبحدم کشتزار عطشان دید
    در کنارش افتاده پیکر غم
    در به منقار مرغ سقایک
    برگ سبزی لطیف، پر شبنم
    رفته در خواب، خواب جاویدان
    وقت بدرود شب، طلوع سحر
    با تفنگی کبود و گرد آلود
    رهگذر، جنگجوی بی سنگر

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    شعر او را صدا بزن نیما یوشیج 

    شعر کژمژ و بی انتها احمد شاملو

    شعر پنجره فروغ فرخزاد

    شعر اینجا پرنده بود سهراب سپهری

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

    آ

    هان! هلا! آی!


     

    اشعار مهدی اخوان ثالث

     

    مجموعه شعر زمستان

     

    در هوای گرفتهٔ پاییز

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «در هوای گرفتهٔ پاییز وقت بدرود شب، طلوع سحر پیله‌اش را شکافت پروانه آمد از دخمهٔ سیاه به در بال‌ها را به شوق بر هم زد از نشاط تنفس آزاد با نگاهی حرصی و آشفته همره آرزو به راه افتاد نقش رخسار بامداد هنوز بود پر سایه از سیاهی سرد داشت نقاش خسته از پستو کاسهٔ رنگ زرد می‌آورد» آیا با این سطرها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین مهدی اخوان ثالث که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطرها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای مهدی اخوان ثالث بودید، این شعر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطرهای پایانی یعنی : «دور شو دور، مرغ سقایک صبحدم کشتزارعطشان دید در کنارش افتاده پیکر غم در به منقار مرغ سقایک برگ سبزی لطیف، پر شبنم رفته در خواب، خواب جاویدان وقت بدرود شب، طلوع سحر با تفنگی کبود و گرد آلود رهگذر، جنگجوی بی سنگر» از چه سطرهایی استفاده می‌کردید؟

     

    دیدگاه شما برای شعر بی سنگر مهدی اخوان ثالث

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر بی سنگر مهدی اخوان ثالث بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    پیشنهاد می‌کنیم، این شعر را با صدای خودتان ضبط کنید و در بخش دیدگاه، فایل صدایتان را اضافه کنید تا در سایت منتشر شود.

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    فاطمه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»