سبک-شناسی-انتقادی-شعر-شاملو

سبک شناسی انتقادی شاعر معاصر

  • سبک شناسی انتقادی شعر شاملو : سبک شناسی انتقادی به عنوان سیستم یا نظامی ،فکری مختصات و ویژگیهای خاص یک اثر ادبی را که با فرایندهای اجتماعی سلطه و قدرت مرتبط هستند مورد واکاوی قرار میدهند. بدین ترتیب متن در ارتباطی تنگاتنگ با بافت موقعیتی اجتماع بررسی میشود. اثر ادبی برساخته مناسبات جامعه است و گاه آن را تثبیت مینماید و گاهی نیز در جهت نفی و دگرگونی آن گام بر می دارد. اساساً رخنه کردن نگرش انتقادی در سبک شناسی متأثر از مکتب فرانکفورت بوده است. به تأثیر از این مکتب فکری در سبک شناسی انتقادی تنها شاخصه هایی از میان سبک فردی شاعر اهمیت می یابند که سبب گره خوردگی متن و جامعه باشند. در این ،مقاله متغیرهای سبکی اشعار شاملو از منظر سبک شناسی انتقادی ذیل دو لایه کاربردشناختی و بلاغی بررسی شده اند و به یاری زیبایی شناسی انتقادی مورد تحلیل و واکاوی قرار گرفته اند.

    اساساً هر متن ادبی میتواند رویکردهای متعددی از نقد را بر تابد، بررسی متن با هر یک از این رویکردها می تواند بخشی از هویت متن را به نمایش بگذارد هر چند که متن چیزی بیش از هر یک از این رویکردها به تنهاییست و البته با جمع تمامی آنها نیز به اتمام نمیرسد و راه همچنان برای خوانش های بعدی باز میماند اما واقعیت این است که هر یک از این خوانشها به بازتولید معنا منجر می شود و لایه ای از متن را پیش چشم مخاطب آشکار می سازد. متن شاملو به دلیل پیوند تنگاتنگ آن با اجتماع زمانه او نیازمند بحث و بررسی با رویکرد جامعه شناختی است تا نوع رابطه متن و جامعه آشکار شود اینکه آیا متن شاملو در تأیید الگوی قدرت میکوشد و یا آن را یکسره نفی میکند و برای آگاهی توده ها گام بر می دارد، در سنجش و ارزشگذاری آن مؤثر است.

    از منظر جامعه شناسی انتقادی هنر راستین با القائات سیستم سلطه یکی نمیشود و خود را به پیام آوری صرف تنزل نمیدهد چنین هنری البته باید در ذات خود دست به نوآوری زند و مناسبات پیشین را نفی کند و از آنجایی که هر گونه نوآوری پربسامد در متن در زمره متغیرهای سبکی آن دسته بندی میشود سبک شناسی انتقادی میتواند با زیبایی شناسی انتقادی هم داستان شود و تنها شاخصه هایی را که در پیوند متن و جامعه شکل گرفته اند در بوته نقد قرار دهد؛
    بنابراین در این مقاله به یاری رویکرد انتقادی به بررسی اشعار شاملو پرداخته شده متغیرهای . سبکی او که با الگوی قدرت مرتبط هستند استخراج شده و از منظر رویکرد انتقادی تحلیل شده است تا در نهایت خواننده به برداشتی قطعی از نوع رابطه اشعار شاملو با سیستم سلطه دست یابد.

    پیشینه تحقیق اشعار شاملو، شاعر برجسته معاصر با رویکردهای گوناگون مورد بررسی قرار گرفته اما این متن تاکنون با هیچ رویکرد انتقادیی واکاوی نشده است. به دلیل حضور مؤلفه های هنجارشکن و سبک ساز در اشعار شاملو و ارتباط تنگاتنگ این متن ادبی با بافت موقعیتی آن بررسی این متن به یاری رویکردی انتقادی ضروری مینماید در حوزه سبک شناسی انتقادی دو مقاله از «مریم درپر» با عنوان های لایه های مورد بررسی در سبک شناسی انتقادی داستان کوتاه و رمان و «سبک شناسی انتقادی رویکردی نوین در بررسی سبک بر اساس تحلیل گفتمان انتقادی» پیش از این به چاپ رسیده است و در حوزه زیبایی شناسی انتقادی مرتضی محسنی در مقاله تحلیل غزلیات حافظ بر اساس نظریه زیبایی شناسی انتقادی» و حسین حسین پور و رضا عباسی در مقاله تحلیل زبانی اشعار فرخی یزدی بر اساس نظریه زیبایی شناسی انتقادی غزلیات حافظ و اشعار فرخی را مورد واکاوی قرار داده اند؛ بنابراین هیچ یک از این دو رویکرد نظرگاه بررسی اشعار شاملو نبوده اند.

    نویسندگان : فریبا میرزامحمدنیا، محمدعلی گذشتی، عالیه یوسف فام

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی احمد شاملو

     

    روش تحقیق
    این تحقیق به روش توصیفی- تحلیلی صورت گرفته است. دادههای آماری از متن استخراج شده و به یاری نظریه مورد بررسی قرار گرفته است.

    فرضیه و سؤال تحقیق
    شاملو با نگاهی عصیانگر و دیگر گونه به جامعهٔ زمانه خویش می نگرد این نگاه متفاوت و معترض، زبان و سبک دیگر گونه ای برای انتقال مفاهیم به مخاطب طلب میکند؛ بنابراین، رویکرد اجتماعی ویژه او منجر به خلق جهان بینی جدیدی میشود که البته در ساحت زبان نیز تغییراتی اساسی را پدید می آورد. حال سؤال این است که شاملو برای انتقال نگاه فردیت یافتۀ خویش از کدام امکانات و شاخصه های زبانی و معناشناختی بیشترین بهره را برده است تا نقد ساختار جامعه در شعر او منجر به خلق ساختاری تازه و نو آورانه گردد.

    مبانی تحقیق
    الف) سبک شناسی انتقادی: اواخر قرن بیستم آثاری پدید آمدند که در حقیقت نقدهایی تاریخی و بافت محور از متون ادبی و غیر ادبی محسوب میشدند چنین رویکردهایی گویای این مطلب بود که الگوهای سبک شناسی را میتوان گسترش داد به گونه ای که سبک شناسی در عین حال که جایگاهی مستقل مییابد بتواند از علوم مرتبط با خود بهره بگیرد (کاتانو، ۱۳۸۴: ۱۲۱).

    سیمپسون نخستین کسی بود که زبان شناسی انتقادی و سبک شناسی را با یکدیگر مرتبط دانست و به اهمیت تحلیلهای مقید به بافت زبان (Context-sensitive) اشاره کرد. پس از او جفریز کتابی با عنوان سبک شناسی انتقادی نوشت و بر پیوند متن و بافت موقعیتی آن (اجتماع) تأکید کرد 13 :2010 ,.NOrgaard et al). در حقیقت بنای نگرش انتقادی به زبان توسط زبان شناسان انتقادی پی ریزی شد. آنها کار خود را بر سه اصل اساسی استوار داشتند زبانی که به کار میبریم مجسم کننده دیدگاهی یا نظریاتی خاص نسبت به واقعیت است در اینجا نکته این نیست که به زبان، به گونه ای بنگریم که گویی ،زبان تجسم بخش یک جهان بینی باشد؛ بلکه نکته در این است که باید بپذیریم کاربردهای مختلف زبان در درون یک ،زبان مبین برداشتهایی ویژه است.

    دوم اینکه می گویند: «تنوع در گونه های گفتمان از عوامل اقتصادی و اجتماعی جدایی ناپذیرند و از این روی، تنوع زبانی منعکس کننده و مبین تفاوتهای اجتماعی ساختمندی هستند که خود، این تنوع زبانی را ایجاد میکنند سوم اینکه به کارگیری ،زبان فقط حاصل و بازتاب فرایند و سازمان اجتماعی نیست؛ بلکه بخشی از فرایند اجتماعی است (فاولر و دیگران، ۱۹۷۹: ۱، به نقل از پنیکوک، ۱۳۷۸ ۱۳۰).

    گره خوردگی سبک شناسی انتقادی با زبان شناسی انتقادی و البته تحلیل گفتمان انتقادی امری واضح است در هر سه مورد اجتماع و فرایندهای اجتماعی نقشی اساسی ایفا می کـ ی کنند. اما سبک شناسی انتقادی اگر چه دارای اهداف و ابزارهای مشترک با تحلیل گفتمان انتقادی است، بیشتر بر متن تمرکز دارد و ویژگیهای سبکی متون را در بافت اجتماعی و با توجه به مقوله های ایدئولوژی و قدرت بررسی میکند (در پر ۱۳۹۱ .۴۱).

    ب) هم پوشانی سبک شناسی انتقادی و زیبایی شناسی انتقادی: سبک شناسی انتقادی و زیبایی شناسی انتقادی دو شاخه وابسته به یکدیگرند که در پیوندی تنگاتنگ با هم رشد کرده اند. اساساً نگاه انتقادی به زبان و متن چه در تحلیل گفتمان انتقادی و چه در زبان شناسی و یا سبک شناسی انتقادی بسیار متأثر از دیدگاههای مکتب فرانکفورت به ویژه یورگن هابرماس بوده است (آقا گل زاده، غیائیان ۱۳۸۶ (۴۹) هابرماس زبان را وسیلهٔ سلطه و نیرویی اجتماعی می دانست که در خدمت مشروعیت بخشی به روابط قدرت در آمده است. بدین معنی که زبان در تولید روابط اجتماعی قدرت سهم دارد و میتواند آنها را تثبیت کند اما واقعیت این است که زبان در عین حال می تواند در جهت عکس نیز گام بردارد؛ یعنی در جهت به رسمیت نشناختن روابط قدرت حاکم و البته آگاهی و بیداری توده ها با چنین نگاهی میتوان گفت سبک شناسی انتقادی می تواند تجلی رویکردی نقادانه در متن ادبی، نسبت به نابرابریهای اجتماعی باشد که قدرتهای حاکم سعی دارند آنها را از نگاه مردم پنهان کنند در حقیقت در چنین رویکردی نوعی نگاه سلبی به روابط پنهانی قدرت و سلطه که در متن ادبی تبدیل به خلق یا نوآوری و یا شاخصهای فردی گشته و متن را از آثار دیگر متمایز ساخته است، مورد بررسی قرار می گیرد.

    در بحث از زیبایی شناسی انتقادی نیز مهمترین و شاخص ترین نگاه، نگاهی سلبی است. در این رویکرد نفی گرایانه همۀ خلقها و نوآوریها به معنایی بخش تأیید گرانۀ یک نفی اند (negation). نفی، زیرا اگر چیزی به عنوان امری نو رخ دهد نمیتوان آن را به عینیت آن وضعیتی که این امر به وقوع می پیوندد تقلیل داد اما همچنین تأیید (affairmation) یا همان بخش تأیید گرانه نفی، زیرا اگر یک خلق به نفی قوانین عام عینیت قابل تقلیل باشد آنگاه هویت اش کاملاً وابسته به این قوانین است. پس خود ذات یک نوآوری متضمن نفی است اما ضرورتاً باید هویت خود را مجزا از منفیت (negativity) نفی تأیید کند. از همین روست که میگوییم یک خلق یا یک نوآوری را باید به نحوی متناقض به منزله بخشی تأیید گرانه از نفی تعریف کرد (نوابخش ۱۳۸۵: ۹۲)؛ بنابراین، در این دیدگاه هرگونه نوآوری و خلق که شکل دهنده سبک یک متن ادبی است. نوعی نگاه سلبی به وضعیت موجود است.

    در نگاه این منتقدان هنر راستین باید بتواند آنچه را بر افکار جامعه غالب گشته دگرگون کند و نوعی بینش خلاقانه طرح بزند از نگاه آدورنو یک دسته از آثار هنری در برابر روند شبیه سازی و شیوه های تولید و یکسان سازی در عرصه فرهنگ مدرن هیچ مقاومتی از خود نشان نمیدهند؛ چنین آثاری ارزش هنری ندارند و خود به کالا بدل گشته اند. اما دسته دیگری از آثار هنری که در برابر این روند رو به رشد یکسان سازی و استاندارد شدن می ایستند هنر اصیل را پدید می آورند نوذری، ۱۳۸۲ (۲۷۰)

    ج) زیبایی شناسی انتقادی : نخستین جرقه های تشکیل مکتب فرانکفورت به سال ۱۹۲۳ باز می گردد. یکی از دستاوردهای این مکتب نظریهٔ زیبایی شناسی انتقادی است که از زیرشاخه های جامعه شناسی هنر و ادبیات محسوب میشود . در تاریخچه مکتب فرانکفورت چهار دوره مشخص وجود دارد که تأثیر و نفوذ مکتب فرانکفورت در دوره چهارم با مرگ آدورنو و هورکهایمر عملاً به عنوان یک مکتب متوقف میشود (ابراهیمی ،مینق ،امیری ،عامری :۱۳۸۶: ۶۷-۶۸).

    برجسته ترین متفکران این مکتب تئودور آدورنو، هربرت مارکوزه ماکس هورکهایمر، والتر بنیامین، یورگن هابرماس و اریک فروم هستند. اعضای این مکتب به شدت به ارتباطات جمعی و رسانه ای به عنوان ساختارهایی در جوامع سرمایه داری که در جهت ظلم و تعدی به کار گرفته میشوند، علاقه نشان دادند (یاراحمدیان، ۱۳۹۳ (۵۱) آنها مفهوم سلطه و سرکوب را در جامعه مدرن واکاوی کردند و به چالش کشیدند. آنان معتقد بودند که جامعه شناسی سنتی با مشروعیت بخشیدن به نظام مستقر در جامعه سبب از میان رفتن فردیت عقلانیت اصیل و آرمانهای انسان گرایانه گردیده است (لوونتال ۱۳۸۶: ۳۳).

    اندیشمندان مکتب فرانکفورت با نگاهی دقیق به سیستمهای توتالیتر دریافتند که هنر و اساساً تمامی عرصه های فرهنگی در معرض دستکاری دخل و تصرف و نظارت همه جانبه قرار گرفته است؛ این دستکاریها در حال شکل دهی نوع جدیدی از ایدئولوژی و القای آن به مخاطب بود. آنها معتقد بودند در چنین شرایطی هنر اصیل قطعاً به تأیید وضع موجود نخواهد پرداخت و البته نسبت به آن بی اعتنا نیز نخواهد بود بلکه با نفی وضع موجود و به چالش کشیدن آن در برابر این آشفتگی ایستادگی میکند تا با توسل به وضعیت آرمانی نابه سامانیها را به سوی نظم و سامان هدایت کند (استریناتی، ۱۳۸۷ (۲۷) در این دیدگاه هنر اصیل یا هاله مند باید بتواند وضع موجود را به چالش کشیده و بازخواست کند. مهم ترین هدف از موضع انتقادی متفکران این مکتب دگرگون کردن آگاهی مسلط بر جامعه و شکل دادن نوع جدیدی از آگاهی و ایجاد تحول اجتماعی است.

    بحث و تحلیل

    شاملو در مواجهه با جهان متن نظامی واجد ساختاری ویژه خلق میکند که در ارتباطی تنگاتنگ با مناسبات اجتماعی زمانه اوست. او دست به نوآوریهایی میزند که فردیت سبکی اش را متضمن می شوند. همان طور که ذکر شد سبک شناسی انتقادی نوعی از بررسی سبکی است که بر پیوند متن و جامعه متمرکز است. متن گاهی تثبیت کننده روابط قدرت و گاهی نفی کننده آن است. آنگاه که شاخصه های سبکی متن در تقابل با روابط قدرت و سلطه قرار گیرند میتوان جهان متن را از نقطه ای مشترک نقطه تلاقی زیبایی شناسی و سبک شناسی انتقادی بررسی نمود و در حقیقت علت پیدایی شاخصه های سبکی را با رویکردی انتقادی تحلیل کرد؛ بنابراین سبک شناسی انتقادی شاخصه های سبکی متن را که در پیوند با جامعه هستند استخراج میکند و زیبایی شناسی انتقادی به تحلیل و توضیح چرایی آنها می پردازد.

    لايۀ کاربردشناسی متن

    در سبک شناسی انتقادی لایه های مختلفی از متن بررسی می.شود مطالعهٔ زبان بر اساس لایه های آوایی واژگانی، نحوی معناشناسی و کاربردشناسی از مبانی زبان شناسی است و سبک شناسان نیز اساس سطوح زبانی به مطالعۀ سبک پرداخته اند از جمله لیچ و شورت… سیمپسون نیز در کتاب سبک شناسی (2004) مطالعۀ لایه های سبکی را اساس کار خود قرار داده است» (درپر، ۱۳۹۳: ۶۸). یکی از لایه های مورد بررسی در این تحقیق لایۀ کابردشناسی است در تعریف کاربردشناسی گوتینگ آن را در قیاس با معناشناسی چنین تعریف میکند در معناشناسی، معنای کلمات مورد نظر هستند آن هم به شیوۀ فرهنگهای لغت؛ یعنی خارج از بافت موقعیتی. در معناشناسی ویژگیهای بیرون از متن و چرایی کلمات تشکیل دهنده متن اهمیتی ندارد اما در کاربردشناسی، هدف جملات و معنای ضمنی آنها مهم است؛ بنابراین هنگام مطالعۀ یک متن پس زمینه، هدف و کارکرد متن اهمیت می یابد (2002:13 ,Cutting) در بررسی این لایه از متن میتوان میزان وابستگی به مرکز سلطه و یا تلاش برای ستیز علیه مرکز سلطه را روشن کرد و بدین ترتیب به کشف ایدئولوژی متن راه برد. در اشعار شاملو تاخت و تاز به فضای اسطوره ها و تکثیر معنا را میتوان در این لایه از بررسی متن گنجاند و چگونگی ارتباط متن با مرکز قدرت و سلطه را ارزیابی کرد.

    ۱)تاخت و تاز به فضای اسطوره ها

    شاملو در تعداد زیادی از اشعارش باورهای رایج اساطیری را در هم میریزد و به نوعی سعی در شکل دهی و بازآفرینی اساطیر دارد. گاه بار معنایی جدیدی به یک اسطوره می افزاید و گاه آن را به تمامی در هم میشکند رویکرد شاملو به اسطوره نوعی رویکرد هنجار شکن و خارج از نرم است؛ بنابراین، می تواند به عنوان سبکی فردی در کلیت اشعار او مطرح گردد.

    اسطوره آفرینش اسطوره منجی و چهره اساطیری مسیح پربسامدترین اسطوره هایی هستند که در شعر شاملو مورد هجوم و تاخت و تاز واقع میشوند تا شعر او را با این مشخصه فردی از دیگر اشعار متمایز کنند. در شعر میلاد راوی به اسطوره آفرینش بار معنایی تازه ای می بخشد. در این در هم شکنی و بازآفرینی سهم آدم در نخستین زایش حوا دیگر از آن او نیست که از آن طبیعت است. حوا در نخستین باروری از طبیعت بار میگیرد و عروس تازه پیش از آن که لبان پدرم را بر لبان خود احساس کند از روح درخت و باد و بر که بار گرفت، در شب نیمۀ چارمین» (شاملو، ۱۳۸۱: ۴۱۵) ذکر عبارت «لبان پدرم» ذهن خواننده را به سوی تقسیم این سهم هدایت می کند اما وقتی راوی زاده میشود به تمامی به طبیعت ماننده است چون زاده شدم چشمانام به دو برگ نارون می مانست رگانام به ساقه ی ،نیلوفر دستان ام به پنجه ی افرا * … و من ای طبیعت مشقت آلوده ای پدر! فرزند تو بودم» (همان: ۴۱۵).

    در شعر «مرد مصلوب» شاملو از چهره اساطیری مسیح اسطوره زدایی می نماید. در باورهای رایج اساطیری مسیح به سویۀ خیر تعلق دارد و العازر به سویۀ شر اما شاملو سویه ارزشها را در رنج مسیح و جاودانگی اساطیری او جابه جا می.کند مرد مصلوب (مسیح) در موجاموج درد از بی طاقتی و ناتوانی ناله میکند درد و جاودانگی در هیئتی جاندار او را به تاب آوری تشویق می کنند. مسیح موجودی ناچیز و ناتوان تصویر میشود که محکوم به پذیرش درد است تا جاودانه شود و نام خدایی را بلند آوازه کند؛ بنابراین ارزشهای مثبت از این سویه رخت بر می بندد. در سویه دیگر مرد تلخ (العازر) که در باورها پست و بی ارزش تلقی میشود بار ایمان و وظیفه را بر شانه های استوار خویش می پذیرد و با اختیار و اراده خویش به استقبال مرگ میرود در پایان مسیح شرمسار و سرافکنده است و العازر قربانی فروتنی است تا کفۀ خدایی آب و ابن و روح القدس بلند برآید:

    «و شبح مصلوب در تلخای سرد دلاش اندیشید / اما به نزدیک خویش چه ام من؟ / ابدیت شرمساری و سرافکندگی! / روشنائی ی مشکوک من از فروغ آن مرد / اسخریوتی ست که دمی پیش / به سقوط در فضای سیاه بی انتهای ملعنت گردن نهاد / انسانی برتر از آفریدهگان خویش / برتر از آب و ابن و روح القدس… / تا کفه ی خدائیی ما چنین بلند برآید» (همان: ۹۲۳-۹۲۴) برخورد شاملو با اسطوره منجی نیز به همین اندازه هنجار شکن و خلاف باورهای رایج اساطیری است. راوی در شعر «بارون» از مجموعۀ هوای تازه در فضایی نمادین و با کلام شعر انتظار برای ظهور ناجی را بیهوده تلقی میکند چرا که ناجی اسطورهای او همان مردان مبارزی هستند که برای درک و دریافت آزادی با سیاهی ظلم گلاویز میشوند در شعر «لوح» از مجموعه «آیدا: درخت و خنجر و خاطره»  همین باور درباره ناجی با گزاره هایی دیگر و در فضایی دیگر تقویت میشود. راوی در این شعر در هیئت پیامبری نجات دهنده ظاهر میشود و مردم را از انتظار بیهوده برحذر می دارد چرا که به گفته او اکنون / هر زن / مریمی است / و هر مریم را / عیسائی بر صلیب است» (همان: ۵۸۲).

    در شعر شاملو گاه انتظار برای آمدن ناجی با چالشی اساسی روبه رو میشود و گاه نیز اساساً خود ناجی زیر سوال میرود خبرم بود که اینان / نه لوح گلین / که کتابی را انتظار می کشند / و شمشیری را / و گزمه گانی را که بر ایشان بتازند / با تازیانه و گاوسر / و به زانوشان در افکنند / در مقدم آن کو از پله کان تاریک به زیر آید / با شمشیر و کتاب» (همان: ۵۸۵). به طور کلی برخورد شاملو با اسطوره ها در کلیت اشعارش به همین شیوه جسورانه خارج از هنجار و سبک آفرین است.

    او در شعر «غزل آخرین انزوا» از آب حیات اسطوره زدایی میکند: و من اسكندر مغموم ظلمات آب رنج جاویدان چه گونه درین دالان تاریک فریادِ ستاره گان را سروده ام؟» (همان: ۲۷۱).

    در میان اشعار شاملو شواهدی از این دست بسیارند تا این شیوه خلاقانه در برخورد با باورهای اساطیری را به سبک شخصی او بدل کنند اما کشف این نکته تنها میتواند بخشی از حقیقت متن را روشن کند. حال پرسش اساسی این است که هدف شاملو در این سبک آفرینی چه بوده است؟ او در پی القای کدامین مفهوم به مخاطب باورهای رایج اساطیری را این چنین از پی فرو میریزد و از نو، آنگونه که خود میخواهد بنیاد میکند؟ حال به یاری آراء زیباشناسان انتقادی میتوان به این پرسشها پاسخ داد:

    دنیای مدرن که عقل روشنگر را پی ریزی کرده و بدین وسیله داعیه نجات انسان را دارد، اندیشه روشنگر را قطب مقابل و نیروی معارض اسطوره قلمداد میکند روشنگری ضد اسطوره است و از این رو مصون از دست اندازی آن (هابرماس (۱۳۷۵ ۲۹۲) اما آدورنو و هورکهایمر این مطلب را به چالش میکشند آنها تضاد میان اسطوره و روشنگری را به شدت رد می کنند و معتقد به در هم تنیدگی اسطوره و روشنگری هستند اسطوره هایی که قربانی روشنگری شدند، خود محصولات آن بودند( آدورنو ،هورکهایمر ۱۳۸۹ ۲۴) در حقیقت اندیشگران مکتب فرانکفورت نوعی همانندی را میان توزیع قدرت در الگوی اساطیری و الگوی جامعه مدرن که داعیه عقل روشنگر دارد کشف میکنند از نگاه عقل روشنگر، در الگوی اساطیری یگانه راه بقا تسلیم محض در برابر خدایان است طبیعت بر انسان غلبه و چیرگی کامل دارد و انسان مقهور نیروهایی برتر است که آزادی او را به ریشخند گرفته اند. حال همین عقل روشنگر که مدعی غلبۀ انسان مدرن از طریق علم بر نیروهای طبیعت است خود گرفتار این همانی با اسطوره ها می شود.

    در جامعه مدرن که عقل روشنگر ارمغان آن است حکومتهای توتالیتر با یکسان سازی غلبه صنعت فرهنگ و سلطه تکنولوژی همانند خدایان دوران اساطیر انسان را مقهور و مغلوب قدرت خود میسازند و آزادی او را به افسانه ای طنز آمیز بدل می.کنند در چنین جامعه ای تنها جایگاه هرم قدرت تغییر کرده؛ یعنی از سویه ،خدایان ،شیاطین آیینها و مناسک و…. به سویۀ حاکمان صنعت فرهنگ، سلطه تکنولوژی و…. منتقل گشته است. شاملو در اشعار بسیاری سعی در اثبات این همانی دنیای مدرن و دنیای اساطیر و همسان سازی انسان مدرن و انسان باستان دارد. به عنوان مثال از طریق استفاده از مؤلفه های زبان کهن و یا تکرار که بحث خواهد شد زمان انسان امروز را به گذشته های دور پرتاب می کند. در اشعار او دنیای مدرن به دنیای اسطوره ها گره میخورد.

    او پس از برقراری این انطباق به درهم شکستن اسطوره های مطرح و مهم ادبیات کلاسیک دست میزند در هم ریختن و از نو ساختن باورهای اساطیری از سوی شاعر در حالی که او مخاطبش را به یکی بودگی الگوی تفکر در دنیای مدرن و باستان متقاعد کرده است میتواند القاگر این مفهوم باشد که او به مناسبات زندگی انسان مدرن، باورها و تفکرات او معترض است و عقل روشنگر را در ساختن اتوپیایی که وعده گر آن بود بسیار ناکارآمد و ناموفق ارزیابی میکند. ویرانشهر انسان معاصر ثمره خرد روشنگر است که با ادعای رهایی انسان از چنگال تقدیر و خدایان بر جهان معاصر گام نهاد «رفتار انتزاع» یا همان ابزار روشنگری با ابژه های خویش همانند رفتار تقدیر است که روشنگری مفهوم آن را طرد می کند:( امحاء ابژه همان: ۴۵)

    شاملو در اعتراض به ناآزاد زیستن انسان معاصر بی عدالتی ها و سرکوبهای حکومتهای توتالیتر مناسبات زندگی انسان معاصر را به انسان باستان گره زده و سپس آنها را به چالش کشیده است. به قول آدورنو ما هرگز پیش نرفته ایم تاریخ جهانی باید ساخته و انکار شود. پس از فاجعه هایی که روی دادند و در برابر آن همه فاجعه که در راهند وقیحانه خواهد بود که بگوییم طرحی برای جهانی بهتر در تاریخ وجود دارد…. تاریخ جهانی حرکتی از وحشیگری به سوی انسان گرایی نیست بل حرکتی است از تیر و کمان به بمب مگاتونی» (احمدی، ۱۳۷۶: ۱۰۰).

    ۲. تکثیر معنا

    یکی از شگردهای شاملو که در سراسر اشعارش با بسامدی در خور توجه تکرار میشود و ذیل لایه کاربردشناسی قابل بررسی ست برقراری نوعی دیالیکتیک و نوسان میان دو سویه معناست که به دلیل تکرار پربسامد آن و هنجار شکن بودن این نوع از برخورد با واژه ها و گزاره ها به ویژگی سبکی منحصر به فرد او بدل گشته است و البته این ویژگی از نظر زیبایی شناسی انتقادی بسیار قابل تأمل است. پربسامدترین نوسانهای معنایی را شاملو به واژههای عشق و انسان گره میزند دو واژه ای که در اشعار شاملو از بیشترین احترام و ارزش برخوردارند.

    ۲-۱. عشق معشوق زمینی و فرازمینی
    شاملو در اشعارش نوعی نوسان و رفت و آمد میان مفهوم معشوق زمینی و معشوق فرازمینی برقرار میکند و اساساً مفهوم عشق نیز در چنین پیوندی مدام در حال نوسان است. در اشعار او معشوق گاهی چنان زمینی وصف می شود که خواننده می تواند زنی را با تمام رفتارهای زنانه اش در خیال خویش تصور کند: «چشمه ئی / پروانه ئی و گلی کوچک / از شادی / سرشارش میکند / و یأسی معصومانه / از اندوهی / گران بارش… / با لبانی متبسم به خوابی آرام فرو میرود و در این هنگام / دخترکی خردسال را ماند / که عروسک محبوباش را / تنگ در آغوش گرفته باشد (شاملو ۱۳۸۱: ۵۱۱-۵۱۲).

    گاهی نیز راوی، معشوق را آنچنان بر سکوی اقتدار و بلندی قرار میدهد که گویی خداگونه ایست در هیئت انسان که قدرت دخل و تصرف در هستی از آن اوست و قدرت تصرف در سرنوشت ،راوی فعلی ست که تنها از او بر می آید: و گونه های ات / با دو شیار مورب که غرور تو را هدایت میکند و / سرنوشت مراه (همان: ۴۹۵). وعده دیدار راوی و معشوق فرازمینی اش فراسوی جهان جسم تحقق می یابد: «در فراسوی مرزهای تنت / تو را دوست میدارم / در آن دور دست بعید / که رسالت اندامها پایان می پذیرد…» (همان ۵۰۰-۴۹۹) و از همین جاست که عشق نیز به مفهومی سیال و لغزنده بدل می شود، گاه آسمانی ست چنان چون طلسم معجزتی و گاه زمینی است و تنها «تفاهمی آشکار» است.

    ۲-۲. عشق شخصی و عشق عام اجتماعی
    شاملو در اغلب اشعار عاشقانه اش علاوه بر برقراری نوعی رفت و آمد میان عشق زمینی و فرازمینی دست به برقراری نوعی ارتباط دو سویه میان مفهوم عشق اجتماعی و عشق شخصی می زند عشق عمومی و شخصی آنچنان گره خوردگی عمیقی در اشعار شاملو دارند که گاه تشخیص آنها از یکدیگر برای مخاطب دشوار می شود. در چنین رویکردی معشوق مدام در حال تبدیل و تغییر است بدل شدن از یک انسان کلی به انسانی خاص و بالعکس.

    در شعر غزل آخرین انزوا مفهوم عشق مرتب در حال تغییر از خاص به عام و بالعکس است. در شعر دیگر تنها نیستم نیز با همین رویکرد مواجه هستیم مفهوم عشق میان تو (معشوق خاص) و انسان معشوق عام) در رفت و آمد است بر شانه ی من کبوتری ست که از دهان تو آب می خورد./ بر شانه ی من کبوتری ست با وقار و خوب / که با من از روشنی سخن می گوید / و از انسان که رب النوع همه ی خداهاست… همان (۲۱۹) در شعر «سرچشمه نیز معشوق ابتدا با واژۀ «تو» مورد خطاب قرار می گیرد و در نهایت به واژه «انسان» بدل میشود: «تو را صدا کردم / در تاریک ترین شب ها دلام صدای ات کرد / و چشمهای تو سرچشمه ی دریاهاست / انسان سرچشمه ی دریاهاست» (همان: ۲۲۱-۲۲۳) در شعر «پایتخت عطش» برای سیال شدن مفهوم عشق، «تو» را به «شما» بدل میکند. آنچنان این مرز در اشعار شاملو لغزنده است که گویی راوی قادر به تکفیک این دو مفهوم و مرز گذاری قطعی میان آنها نیست ای آب روشن تو را با معیار عطش میسنجم / در این سرابچه / آیا / زورق تشنه گیست / آنچه مرا به سوی شما میراند / یا خود / زمزمه ی شماست ا و من نه به خود میروم…» (همان: ۴۲۲-۴۲۳) تبدیل ضمایر مفرد و جمع به یکدیگر در گزاره های به دنبال هم ادغام هم زمانی و ضرورت حضور این دو را در کنار یکدیگر تقویت می کند.

    ۲-۳. قدرت و ضعف
    انسان در اشعار شاملو علاوه بر مفهوم عشق جایگاه انسان نیز گرفتار نوعی دوسویه گی ست. انسان ترسیم شده در جهان اشعار شاملو گاه در جایگاه اقتدار خداوندی قرار می گیرد و گاه نیز خاکسارترین است و گرفتار تحقیر در شعر جهان را که آفرید راوی آفرینش جهان را به انسان نسبت میدهد و مقام او را آنچنان ارتقاء میدهد که هیچ کس هم پای قدرت او نخواهد بود: «به جز آن که چون مناش انگشتان معجزه گر باشد / که را توان آفرینش این هست؟ / جهان را / من «آفریدم همان (۸۶)

    در شعر نمیتوانم زیبا نباشم آنچنان مغرورانه از جایگاه انسان سخن می گوید که کلامش شطح آمیز میشود جهان اگر زیباست / مجیز حضور مرا می گوید (همان: ۸۷۰). اما گاهی نیز همین انسان خداگونه اش را به ضربه های تحقیر از پای می افکند: «مرا اما انسان آفریده ای / ذره ی بی شکوهی / گدای پشم و پشک جانوران همان: ۱۰۲۸). در این تقابل میان قدرت و ضعف انسان که نوعی سیالیت برای مفهوم انسان رقم میخورد کفه ترازو به هیچ جانبی مایل نیست. گاه شاعر انسان را ضعیف و تحقیر شده ترسیم می کند و گاه در اوج قدرت؛ غره سرترین و خاکسارترین میشناسی ام به خود گفته ام / هم آنام که تو را ساخته ام تو را پرداخته ام / غره سرترین و خاکسارترین» (همان: ۹۴۸)

    در یک جمع بندی کلی میتوان گفت شاملو در برخورد با برخی از واژه ها و مفاهیم، آنها را دچار نوعی کثرت و دوسویه گی میکند به گونه ای که ذهن خواننده میان دو سویه معنا در رفت و آمدی دائم باقی میماند این ویژگی در کلیت اشعار او بسامدی در خور توجه دارد و به متن تشخصی سبکی می بخشد. حال به تحلیل این داده ها که به یاری سبک شناسی انتقادی استخراج شده از نگاه زیباشناسان انتقادی خواهیم پرداخت تا هدف شاملو از این سبک آفرینی روشن شود: آدورنو معتقد است وقتی یک اثر هنری به ساختاری یکپارچه و فراگیر و مجرد تبدیل شود و به اندیشه ای یکسان تنزل کند قطعاً از حقیقت تهی خواهد شد اسلامی (امیری (۱۳۷۴.۲۰)

    در نوسان بودن مفهوم یک واژه میان دو سویه معنا آن را از بند تک بعدی بودن رهایی میبخشد کلیشه ها و نگاه های رایج را کنار میزند و مفهومی لغزان و سیال به خواننده عرضه میکند و اثر هنری را از آن ساختار یکپارچه و مجردش خارج می سازد. بدین ترتیب شاعر با تکثیر معنا در برابر انسان به عنوان موجودی چند ساحتی سر تعظیم فرود می آورد؛ انسانی چند بعدی با نیازهایی گونه گون متفکران نظریه زیبایی شناسی انتقادی معتقدند انسان مدرن به انسانی تک ساحتی بدل شده است؛ انسانی پرورش یافته جامعه ای سرکوبگر و بازدارنده که آزادی او را به بهانۀ تأمین نیازهایش سلب کرده است؛ جامعه ای فرو کاسته شده به ساختاری یکه و .مجرد به اعتقاد مارکوزه در چنین جامعه ای فقط: «در ساحت زیباشناسی نوعی آزادی بیان وجود دارد این آزادی به نویسندگان و هنرمندان فرصت می دهد تا نام انسان و چیزها را به درستی به زبان آورند نام نهادن به چیزهایی که اکنون بی نام جلوه می کنند» (مارکوزه، ۱۳۶۲ (۲۴۸)

    شاملو به عنوان یک هنرمند اصیل مفهوم عشق را از سیطره محدودیتها و مرزهای از پیش تعیین شده خارج میکند تا به نفی این همانی مفهوم عشق دست یابد و به تفاوتها و نیازهای گونه گون انسانها احترام بگذارد و بدین ترتیب برای آزادی انسان ارزشی به سزا قائل شود. همچنین او مفهوم جایگاه ارزشی انسان را دست خوش نوعی لغزندگی می سازد تا بر سویه های متناقض وجود انسان صحه بگذارد و به گنجاندن انسان در قالبی تک ساحتی و تک بعدی اعتراض کند؛ قالبی که توسط مناسبات قدرت و سلطه پی ریزی شده است.

    لايه بلاغی و واژگانی

    یکی از متغیرهای سبکی که ذیل این عنوان بررسی میشود باستان گرایی ست که در محور زبان رخ میدهد و منعکس کننده ایدئولوژی متن است از شاخصه های دیگری که در این لایه به آن پرداخته میشود شاخصه تکرار است که در بلاغت قدمایی مطرود بوده و نوعی ضعف تلقی می شده است اما در اشعار شاملو مؤلفهای سبک ساز قابل توجه و گسترش یافته در متن است که با شکل گیری مفاهیم اجتماعی در زبان مرتبط می گردد.

    ۱. باستان گرایی

    یکی از شاخصه های سبک ساز در شعر شاملو باستان گرایی است به کهن گرایی شاملو در چهارچوب زبان اشاره های بسیاری رفته است یکی از بارزترین شگردهای شعر شاملو که در خدمت جنبه های اسطوره ای شعر او قرار گرفته است بازگرداندن زبان به خاستگاههای اولیه آن است که به طور کلی تحت عنوان هنجارگریزی زمانی یا باستان گرایی مورد توجه است (سلاجقه، ۱۳۸۴: ۷۵)

    زبان شاملو زنگ رتوریک متون منثور قرون چهارم و پنجم هجری را به یاد می آورد، با لحنی حماسی و فاخر (پور عظیمی ۱۳۹۶ .۲۰) شاملو هم در حوزه واژه ها و ترکیبها و هم در حوزه دستور زبان، تمایل فراوانی به استفاده از مؤلفههای زبان کهن دارد این کهن گرایی با کتیبه و ارنویسی به شیوۀ متون کهن مذهبی در تعدادی از اشعار او تقویت میشود اما به قطع و یقین او زبان را به گذشته های باستانی و اساطیری اش باز میگرداند تا مفهومی را به مخاطب القا کند که از منظر زیبایی شناسی انتقادی در نخستین سطح سبب گره خوردگی زمان انسان معاصر و انسان باستان می گردد و این همانی الگوی قدرت را به خواننده انتقال میدهد و بدین ترتیب با تطبیق الگوی قدرت در دوران مدرن و دوران اساطیر، عقل روشنگر را تقبیح میکند.

    اما همین نظریه از زاویه دیگری نیز به اسطوره ها نگاه کرده است؛ یعنی جدای از این شباهت ساختاری نوعی تفاوت نیز میان دو الگوی حاکم بر جوامع انسانی در دو دوره زمانی ذکر شده وجود دارد که ارزش را به سویۀ اساطیر انتقال میدهد: «در علم کار کردی همۀ تمایزات چنان سیالاند که همه چیز در ماده یا موضوعی واحد حل می شود، ابژه یا موضوع علم نیز دچار جمود میشود در حالی که آیینها و مناسک خشک اعصار پیشین به لحاظ جایگزینی یک چیز با چیز دیگر نرم و شکل پذیر به نظر میرسند جهان جادو تمایزاتی را حفظ می کرد که اکنون اثر و رد پای آنها حتی در اشکال زبانی نیز محو گشته است. اکنون قرابتهای متنوع و متکثر ما بین موجودات به نفع رابطه یا نسبتی واحد سرکوب می شود…» (آدورنو، هورکهایمر ۱۳۸۹ (۴۱)

    بنابراین در دوران اساطیر «زبان» به مثابه واسطۀ بیان هنوز آنقدر از واقعیت فاصله نگرفته است که یک نشانه ،متعارف یکسره از محتوای معنایی و متعلقش جدا شده باشد؛ سپهر زبانی همچنان با نظام جهان در هم تنیده است…. فرایند روشنگری به اجتماع زدایی از طبیعت و طبیعت زدایی از جهان انسانها میانجامد (هابرماس (۱۳۷۵ ۲۹۹ – ۳۰۰) طبیعت زدایی از جهان انسانها و دوری انسان از مادر طبیعت خود زیانی بر زیانهای دیگر می افزاید. ارمغان روشنگری گسست پیوند ذهن انسانها با ماهیت امور و اشیاست؛ ارمغانی نفرین شده که بر بیگانی انسان در جهان می افزاید شاملو برای القای حسی نوستالژیک نسبت به گذشته های اساطیری انسان در آغوش طبیعت زبان متن را به زبان کهن نزدیک میکند. از طرفی طرد کردن زبان انسان معاصر به نوعی اعتراض به شیوه های زیستن او در جهان است؛ اعتراضی به مناسبات زندگی اش به عنوان مثال، شعر میلاد با زبانی حماسی و کهن گرا سروده شده و در ظاهر نوشتار نیز از شیوه کتیبه نویسی متون کهن مذهبی پیروی کرده است و عروس تازه بر پهنه ی چمن ،بخفت در شب نیمه ی چارمین * و در آن دم من در برگچه های نو رسته بودم…. شاملو، ۱۳۸۱ (۴۱۴-۴۱۵)

    گذشته از زبان چه در محور واژگان و چه در محور نحو زبانی و کتیبه و ارنویسی که در این شعر نوعی حس نوستالژیک را نسبت گذشته های باستانی انسان به مخاطب القا می کنند، راوی با صراحت گفتار از زندانی شدن خود در و باد دنیای مدرن سخن میگوید در حالی که یاد ایادهای گذشته های اساطیری در دامان طبیعت هرگز او را رها نمیکنند و من شهری بی برگ و باد را زندان خود کردم بی آن که خاطره ی باد و برگ از من بگریزد» (همان: (۴۱۵ )

    روح راوی به طبیعت تعلق دارد و با حسرتی پا بر جا از آن دور مانده است. او به گذشته های اساطیری با حسی آمیخته از تأسف و دلتنگی می نگرد و آرزوی بازگشت به آغوش مادر طبیعت هرگز او را رها نمیکند شاملو برای القای این مفاهیم به مخاطبش دست به نوآوری میزند و زبان کهن و مناسبات زبانی کهن را به خدمت می گیرد تا ناخودآگاه خواننده را در این حسرت پا بر جا با خود شریک سازد.

    ۲.تکرار

    علمای فصاحت و بلاغت تکرار را یکی از عیوب ششگانه کلام میدانستند. این عنصر مطرود از نظر قدما در شعر شاملو به یکی از مؤلفه های سبک آفرین بدل شده است. بی اعتنایی شاعر امروز به قوانین بلاغی از پیش تعیین شده توسط قدما خود نوعی انتقاد از قواعد کلیشه ای و پیش ساخته زبان است.

    حضور عنصر تکرار در شعر صرفاً یک اتفاق زبانی نیست بلکه قرار است هدفی معین را دنبال کند در حقیقت تکرار علاوه بر زیبایی میتواند کارکردهای دیگری را نیز پوشش دهد، کارکردهایی چون تأکید ایجاد موسیقی و تأثیر بیشتر بر ذهن خواننده (محبتی، ۱۳۸۰: ۱۲۲). در شعر شاملو عنصر تکرار اغلب در خدمت تأکید معنا امتداد عاطفه و ایجاد موسیقی است. شگردهای به کارگیری عنصر تکرار را که سبب آفرینش سبکی فردی در شعر این شاعر بوده است می توان دسته بندی کرد و هدف از به کارگیری آنها را به کمک نظریه انتقادی تفسیر نمود.

    ۲-۱. تکرار چرخهای :
    پیش تر ذکر شد که شاملو در اشعارش تلاش می کند زندگی انسان معاصر را به زندگی انسان باستان گره بزند و نوعی همانندی میان الگوی زیست جهان انسان اساطیری و انسان معاصر برقرار کند یکی از شگردهایی که در خدمت القای این مفهوم قرار می گیرد به کارگیری عنصر تکرار است؛ تکراری که به راهبردی برای تمرکز و انقباض انرژی و سپس بسط و نشر آن تبدیل شده است تکراری که شکلی چرخشی به خود گرفته است؛ زیرا گویا هر واژه، راهی به صعود و سپس به بازگشت .است با هر واژه حیات در چرخشی دوباره از سر گرفته میشود (شعیری ۱۳۹۱ (۱۴۳)

    شاملو در تعداد زیادی از اشعارش گزاره و یا گزاره های آغازین را در پایان شعر تکرار می کند بدین ترتیب نوعی چرخه یا دوران در شعر ایجاد می.شود دیگر زمان خطی با یک آغاز و یک پایان مشخص وجود ندارد. زمان در دل یک چرخه گرفتار میشود و آغاز و انجامش روشن نیست؛ بنابراین از سویی به ابد و از سوی دیگر به ازل گره میخورد زمان شعر در چنین الگویی به زمانی اساطیری بدل میشود و روایت شاعر را به کلان روایتهای اسطوره ای پیوند میزند. استفاده از این شیوه تکرار در اشعار شاملو بسامد بالایی دارد در شعر ساعت اعدام خواننده با تکرار چرخه ای مواجه می شود: «در قفل در کلیدی چرخید لرزید بر لبانش لبخندی / چون رقص آب بر سقف / از انعکاس تابش خورشید / در قفل در کلیدی چرخید شاملو (۱۳۸۱ ۱۳۸ این گزاره ها در بند پایانی شعر نیز تکرار میشوند و سفری حلقه ای بی آغاز و بی انجام رقم می زنند. سفری چرخه ای درست متناظر با سفر تاریخی الگوهای زیست جهان انسانها درک آدورنو و هورکهایمر از روشنگری مبتنی بر یک ساختار بازگشتنی است که به واسطۀ آن اسطوره با ظهور روشنگری ملغی شده است فقط به این دلیل که دوباره به اسطوره رجوع کند؛ فرایندی که نه خطی است و نه پیش رونده» (مورایی، ۱۳۸۷ (۸۸)

    در شعر بهار دیگر گزاره های آغازین چنین اند قصد من فریب خودم نیست، دل پذیر! / قصد من / فریب خودم نیست (شاملو ۱۳۸۱ ۲۲۴) شاعر شعرش را با این گزاره ها آغاز میکند و با همانها به پایان میرساند تا به مدد ،تکرار زمان شعرش را به زمانی اساطیری بدل کند؛ یعنی بار معنایی تکرار گزاره ها در شکل گیری چرخه بازتولید می.شود به عبارتی دیگر میتوان گفت: «بار معنایی تکرار واژه در یک متن در واژه ای که تکرار میشود نهفته نیست بلکه بیشتر در گذار از امر یکسان به امر نایکسان و سپس بازگشت به همان امر یکسان است که بار معنایی متفاوتی دارد» (بووی، ۱۳۸۶: ۴۱۳)؛

    بنابراین شاعر تلاش دارد در این گذار مفهومی را انتقال دهد؛ یعنی این همانی الگوی زیست را در جهان معاصر و باستان به خوانندهاش القا کند و یکی از راههایی که برای متقاعد کردن خواننده اش انتخاب میکند بهره گیری از تکرار در شکل دهی زمان اساطیری است. همانطور که پیش تر ذکر شد اندیشگران دنیای مدرن اسطوره و اندیشه روشنگری را متباین میدانند اما آدورنو و هورکهایمر این مطلب را به چالش میکشند آنها تضاد میان روشنگری و اسطوره را به شدت رد می کنند و معتقد به در هم تنیدگی اسطوره و روشنگری هستند به بیان آنها: «اسطوره همواره از قبل روشنگری است و روشنگری به اسطوره رجعت میکند (آدورنو، هورکهایمر، ۱۳۸۹: ۲۴).

    ۲-۲. القای عناصر مرکزی ذهن شاعر:
    شاعر با خلق اثر هنری در پی القای مفهومی معین به خواننده است. او از خلق و آفرینش هدفی خاص را دنبال می.کند قرار است بر احساس خواننده دست بگذارد و نظر او را جلب کند بیبر ۱۳۳۶: ۱۱۶) بهره گیری از عنصر تکرار در شعر نیز قطعاً الگو پیروی می کند و هدفمند است.
    از همین
    در شعر معاصر بسیاری از اشعار در بردارنده یک مصراع یا عبارت مکرر هستند که آگاهانه کل ساختار شعر را حمایت میکند. این مصراع مکرر از یک طرف توزیع کننده معنا به مصراع های قبل و بعد خود است و از سوی دیگر مرکزیت معنایی خود را به وسیلهٔ آن مصراع مؤکد می کند (روحانی (۱۳۹۰: ۱۵۸) و اساساً این یکی از تئوریهای شعر معاصر است؛ یعنی نوعی مرکزیت گرایی در شکل گیری معنای شعر مؤثر است. تصور ساختار بدون پیش فرض نوعی مرکز معنایی امکان پذیر نیست و این مرکز معنا بر ساختار سیطره دارد سلدن و ویدوسون (۱۳۸۰ (۱۸۳). ساختار شعر بدون وجود یک معنای مرکزی نظم پذیر و سامان یافته نخواهد بود؛ بنابراین هر ساختار هنری، اعم از شعر یا داستان یک نقطه گرانیگاه اصلی…. دارد) ایگلتون (۱۳۶۸ (۱۳۷). آنچه خواننده را به سوی این گرانیگاه مرکزی سوق میدهد ساختهای زبانی و عناصر تکرارشونده هستند.

    در شعر شاملو یکی از مفاهیم مرکزی حول محور انسان و ناآزاد زیستن او در جهان، دور می زند. انسان اشعار شاملو در جهانی عاری از آزادی و عدالت گام نهاده است. شاملو به عنوان روشنفکر اجتماعی تلاش دارد پرده از وضعیت اسفناک انسان معاصر بردارد و همین نمایش دادن وضعیت موجود و اعتراض به آن گامی به پیش است به قول مارکوزه در حال حاضر هیچ قدرت، هیچ اقتدار و هیچ حکومتی نیست که تسامح آزادی بخش را در عمل پیاده کند… این وظیفه و کار روشنفکر است که آن دسته از امکانات تاریخی را که به ظاهر به امکان اتوپیایی بدل شده اند یادآوری و پاسداری کند؛ یعنی وظیفۀ روشنفکر است که سختی و جمود ستم را بشکند تا فضایی ذهنی گشوده شود که در آن بتوان تشخیص داد جامعه ما چیست و چه میکند (آدورنو و دیگران، ۱۳۸۵.(۳۵۶-۳۵۵)

    در شعر «قصیده برای انسان ماه بهمن» واژه انسان ۴۲ بار تکرار میشود . تکرار این واژه در خدمت تأکید بر مفهوم مرکزی ذهن شاعر است؛ یعنی ایستادگی انسان مبارز و متعهد در برابر ظلم. او انسانی مبارز را به انسانی بی مرز و جهانی بدل میکند تا تداعی گر همۀ مبارزان در تمام گستره جهان باشد: و راه میرود بر تاریخ بر چین / بر ایران و یونان / انسان انسان انسان انسان… انسانها… / و که می دود چون خون شتابان / در رگ ،تاریخ در رگ ،ویتنام در رگ آبادان / انسان انسان انسان انسان… انسانها…» (شاملو (۱۳۸۱ (۶۳)

    در ششمین شبانه شاملو واژه انسان در دل یک گزاره در سراسر شعر تکرار میشود و یاران یکایک از پا درآمدند / چرا که انسان ای دریغ که به در قروناش خو کرده بود / و نام ایشان از خاطره ها برفت… / چرا که انسان ای دریغ / به درد قرون اثر خو کرده بود همان (۵۲۸) بر خلاف شعر پیشین که عظمت انسان مبارز را با تکرار واژه انسان بـ رخ میکشید، در این شعر، انسان خو کرده به درد که دست از مبارزه و همراهی مبارزان کشید است خود به عنوان عاملی در پابرجایی ستم نکوهش شده است. عقل روشنگر دنیای مدرن به خردی ابزاری بدل شده است تا انسانها را به کنترل خود درآورد. انسانهایی که دیگر فردیت خویش را از دست داده اند و به توده ای خدمت گزار تبدیل شده اند. این انسانهای خو کرده به درد ناچارند خو را با دستگاه حاکم و نظم مستقر بر جامعه سازگار کنند تا بتوانند بقا یابند (بن حبیب، ۱۳۷۵: ۳۵۴)

    در شعرهای شاملو با تکرار واژه های «قفس» و «دیوار» بر عدم آزادی انسان تأکید شده است قفس / قفس این قفس این قفس… / قفس / این زمزمه این غریو این بهاران این قفس این قفسر این قفس ای امان شاملو (۱۳۸۱ (۹۹۲-۹۹۳) نظریه پردازان مکتب فرانکفورت با نظریه و بر مبنی بر قفس آهنین نامیدن مدرنیته همداستان بودند؛ قفس آهنینی که آزادی انسان را به تمامی سلب کرده و از انسان ماشینی فرمانبردار برای حکومتهای توتالیتر ساخته است. (بن حبیب (۱۳۷۵ ۳۵۴)

    همچنین در اشعار او تکرار واژه «پرواز» تمایل انسان به آزادی را مؤکد میکند و تکرار واژۀ «شب» و واژه های دال بر تاریکی بر استمرار و پابرجایی استبداد و ستم تأکید دارند اعترافی طولانی ست شب اعترافی طولانی ست… / شب اعترافی طولانیست / اگر نخستین شب زندان است / یا شاد واپسین… / فریادی بی انتهاست شب / فریادی بی انتهاست / شب فریادی طولانیست (شاملو ۱۳۸۱: ۶۰۲-۶۰۱).

    در جهان اشعار شاملو شب بیداد و ستم همچون فریادی بی انتها و همچون اعترافی طولانی چله نشین تاریخ انسانها گشته و آزادی را به خواب و خیالی بدل کرده است. آدورنو معتقد بود دوران مدرن که مدعی رستگاری انسان است به عذابی ابدی تبدیل شده است تکنولوژی پیشرفت به ضد خویش بدل گشته و آزادی را به کلی از چرخه زندگی انسانها بیرون رانده است او معتقد بود آزادی با نفی ناب هم پیمان است و این آزادی و نفی ناب تنها در هنر متجلی میشود (سجودی، ۱۳۸۰ (۲۰-(۲۱)

    هنر شاملو همان هنر اصیلی ست که با تکنیک ها و شگردهای هنری به نفی نظم مستقر در جامعه همت گماشته و دیستوپیای زندگی انسان مدرن را با چالشی جدی روبه رو می کند.در نهایت میتوان گفت هدف شاملو از تکرار واژه ها و گزاره ها القای مفاهیم مرکزی ذهن اوست و آنها را به یاری تکرار مؤکد مینمایند مفاهیم مرکزی نیز یکسره به خدمت آگاهی انسان و ترسیم ویران شهر عصر او و امید به شکل گیری آرمان شهر ذهنی در می آیند.

    نتیجه گیری مقالۀ سبک شناسی انتقادی شعر شاملو

    از نظرگاه سبک شناسی انتقادی لایه های مختلف متن قابل ارزیابیاند و با ارزیابی آنها می توان رابطه قدرت را بررسی کرد تا بدین ترتیب کشف ایدئولوژی متن میسر شود در این مختصر به بررسی لایه کاربردشناختی و لایه بلاغی پرداخته شده و تحلیل کارکردهای سبکی به یاری نظریه زیبایی شناسی انتقادی صورت گرفته است یکی از ویژگیهای سبک ساز شاملو که از منظر انتقادی اهمیت می یابد و ذیل لایه کاربردشناختی بررسی میشود نوع نگاه هنجارشکن شاملو به اسطوره هاست. شاملو باورهای رایج اساطیری را در هم میشکند به فضای اسطوره ها می تازد و سعی در شکل دهی و بازآفرینی اساطیر دارد در این رویکرد هنجار شکن بیش از همه اسطوره آفرینش اسطوره منجی و چهره اساطیری مسیح مورد هجوم قرار میگیرد.

    شاملو با متقاعد کردن خواننده اش نسبت به این همانی الگوی قدرت در دوران مدرن و دوران اساطیر زندگی انسان مدرن و انسان باستان را به هم گره میزند و سپس با در هم شکستن اسطوره های رایج، در حقیقت به این الگوی یکسان قدرت می تازد؛ یعنی تاختن به فضای اسطوره ها در این موازنه اعتراضی به الگوی زیستن انسان در جهان مدرن است اعتراضی به ناآزاد زیستن انسان معاصر بی عدالتی ها و سرکوبهایی ست که الگوی قدرت به زندگی او تحمیل کرده است. ویژگی سبک ساز دیگری که شاملو در اعتراض به زیست جهان انسان معاصر خلق کرده است ایجاد نوعی سیالیت معنایی ست. او مفعوم جایگاه ارزشی انسان، مفهوم معشوق و به تبع آن مفهوم عشق را از سیطره معنایی یکه خارج می کند و به قول زیباشناسان انتقادی متن را از تک بعدی شدن خلاصی میبخشد کلیشه ها و نگاه های رایج را کنار میزند و در برابر چند ساحتی بودن انسان سر تعظیم فرود می آورد که این امر خود، متن را در تضادی آشکار با ایدئولوژی حاکم قرار میدهد.

    در لایه بلاغی و واژگانی دو شاخصۀ باستان گرایی و تکرار در ارتباط با سیستم سلطه و قدرت قابل بررسی هستند به باور اندیشگران مکتب فرانکفورت دوران مدرن با طبیعت زدایی از زندگی انسان معاصر سبب گسست پیوند ذهن انسانها با ماهیت امور و اشیا گشته است، اتفاقی که در دوران اساطیر برای انسان رخ نداده بود، انسان باستان با زیستن در آغوش مادر-طبیعت از بیگانگی با جهان در امان بود. شاملو با استفاده بسیار پربسامد از مؤلفههای زبان کهن به خلق نوعی هنجارگریزی زمانی دست میزند او زمان انسان معاصر را به زمانی اساطیری بدل میکند تا بتواند حسی نوستالژیک را نسبت گذشته های اساطیری در ناخودآگاه خواننده اش بیدار کند.

    از نگاهی دیگر طرد کردن زبان انسان معاصر و انتخاب زبان کهن به عنوان سویۀ غالب بر اشعار شاعر خود نوعی اعتراض نسبت به انسان معاصر و مناسبات زندگی اوست شاخصه سبکی دیگری که ذیل لایه بلاغی گنجانده میشود و با بسامدی درخور توجه در کلیت اشعار او مطرح میگردد استفاده از عنصر تکرار است. شاملو با استفاده از گزاره های یکسان در آغاز و پایان بسیاری از اشعارش زمان را گرفتار نوعی دوران و چرخش میکند و بدین ترتیب زمان بی آغاز و بی پایان شعرش را به زمانی اساطیری بدل می نماید. او با این شیوه زمان انسان معاصر را به زمان انسان باستان گره میزند و این همانی الگوهای زیستن را در جهان اسطوره ها و جهان معاصر به خواننده القا می کند.

    از طرفی دیگر استفاده از عنصر تکرار در اشعار شاملو در خدمت انتقال مفاهیم مرکزی ذهن شاعر است و این مفاهیم مرکزی در خدمت آگاهی انسان، ترسیم دیستوپیای عصر او و امید به شکل گیری اتوپیای ذهنی اوست تا اعتراض به ناآزاد زیستن انسان در جهانی مملو از بی عدالتی و سرکوب را به رخ بکشد. چنین مفاهیمی توقع زیباشناسان انتقادی را از هنر راستین برآورده میکند چرا که به اعتقاد آنان تکنولوژی و پیشرفت علم به ضد خود بدل شده و آزادی را به تمامی از گسترۀ زندگی انسان بیرون رانده است. در نهایت می توان گفت از نظر اندیشگران مکتب فرانکفورت آزادی با نفی هم پیمان است و هرگونه نوآوری در هنر نوعی نفی به حساب میآید؛ بنابراین آزادی تنها در جهان متن تحقق می یابد و اشعار شاملو نمونه کامل چنین متنی است .

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»