رابطۀ-نمادین-فروغ-فرخزاد-در-کهن-الگوهای-شعر-تولدی-دیگر

رابطۀ نمادین در کهن الگوهای شعر

  • رابطۀ نمادین در کهن الگوهای شعر : اسطوره چیست؟ تبلور اندیشههای انسانهای نخستین درباره چیستی پدیده ها؛ تصویری تمثیلی برای یک مفهوم یا فرافکنی نمادین انسانها درباره اسطوره تعابیر و تعاریف متعددی وجود دارد. بطور خلاصه میتوان گفت عده ای به اسطوره ها به عنوان رویدادهایی امکان پذیر می نگرند. از دیدگاه عده ای دیگر اسطوره ها تمثیلاتی از پیش آمدهای جهان پیرامونمان هستند؛ و ایزدان گوناگون نماد عناصر طبیعی.اند از دیدگاهی اسطوره عبارت است از کوشش تخیلی و پیش علمی برای توضیح دادن هر پدیده ای خواه واقعی خواه خیالی که کنجکاوی اسطوره ساز را بر می انگیزد در این میان ،یونگ معتقد است ناخودآگاه جمعی (inconscintcollectif) بخشی از میراث روانی مشترک انسانهاست که درون آن کهن الگو قرار دارد و همین کهن الگوها هستند که تصاویر آرکی تایپی را میسازند و ما از طریق اساطیر ،رویاها هنر و ادبیات با آنها آشنا میشویم. (رک روتون، ۱۳۷۸: ۲۸-۶)
    درباره اسطوره و اسطوره ادبی دیدگاههای متفاوتی وجود دارد عده ای اصل اسطوره ادبی را رد می کنند و عده ای آن را بر اسطوره به معنای اولیه خود ترجیح میدهند. عده ای نیز این دو را شبیه هم میدانند و ادبیات را حامی و تکیه گاه اسطوره میشناسند. بنابر نظر اخیر، اسطوره، چه مربوط به اسطوره شناسی باستان باشد و چه مربوط به اسطوره شناسی مدرن برای کسانی که دوباره آن را خلق میکنند یا دوباره گوش میدهند یا دوباره میخوانند ماجرایی زنده است و هر بار که به آن رجوع شود از نو فعال میشود و تخیل ادبی را تغذیه می.کند. (نک. جواری ١٣٨٤٠:٤٥)
    به هر حال اسطوره ها چه به دلیل برخورداری از ساختاری داستانی و چه به این دلیل که تجسم زبانی یک ایدهاند با ادبیات شباهت دارند و ماهیتاً قابل تحلیل و تأويلند. اما بازتاب اسطوره ها در قالب های رایج آثار ادبی موجب شکل گیری شیوه ای در نقد ادبی شده است که بــر اسطوره شناسی و کهن الگوها مبتنی است. کهن الگوها یا نمونه های آغازین نیز در واقع افکار، رفتارها و پندارهای مشابه ملل مختلفند نوعی تصویر ذهنی جهان شمول که محصول ناخودآگاه جمعی بشر است. نظریه ناخودآگاه جمعی را کارل گوستاو یونگ مطرح کرد و این نظریه به نقد اسطوره ای کمک شایانی کرد .(نک گرین و دیگران ، ۱۳۸۰ : ۱۹۷ – ۱۵۹) به دلیل غلبه کهن الگوها در شعر تولدی دیگر نگاه تحلیلی این نوشتار بیشتر بر شیوه یاد شده مبتنی | جهان بینی اسطوره ای به واسطهٔ ضمیر ناخودآگاه جمعی بر ذهن انسان امروزی نیز تأثیر گذاشته و زبانش را در خدمت خلق اسطوره های جدید یا بازنمود نمادهای دنیای اسطوره ای عصرهای نخستین قرار داده است؛ زیرا ذهن ناخودآگاه انسان ،مدرن ظرفیت نمادسازی را حفظ کرده است. ظرفیتی که زمانی در باورداشت و مناسک انسان ابتدایی تجلی می یافت.» (یونگ و هندرسن ۱۳۸۶ ۲۰)
    در این نوشتار سعی شده است “شعر تولدی دیگر” با تکیه بر بن مایهٔ اصلی اثر و انطباق این درون مایه با اسطوره های مرتبط و تکیه بر کهن الگوها و مفاهیم نمادینشان بار دیگر با تعمق بیشتر بررسی گردد. البته نشان دادن خطوط ارتباطی در محور عمودی شعر ، یکی از دغدغه های اصلی بوده و سعی شده است این تناسب به طور کامل نشان داده شود تفاوت اصلی این مقاله با سایر مقاله ها یا مباحث همسان تعمق در نگاه توجه ویژه به زبان و تبیین خطوط نامرئی است که تمامی مصراع ها را در محور عمودی به یکدیگر مرتبط می سازد.

    نویسندگان : احمد خادمی، مریم محمودی

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی فروغ فرخزاد

    رابطۀ نمادین فروغ فرخزاد در کهن الگوهای شعر «تولدی دیگر»

    پیشینه تحقیق
    فروغ فرخزاد از شاعران برجسته معاصر است. شعر وی به ویژه اشعار دو مجموعه “تولدی دیگر” و ” ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد” صاحب نظران زیادی را واداشته است تا به شناخت و معرفی دنیای شعر او بپردازند. علاوه بر کتابهای منتشر شده مقالات متعددی نیز به قصد معرفی شعر فروغ نگارش یافته و اشعار او از دیدگاههای گوناگون بررسی شده است. رویکرد تعدادی از این مقالات رویکردی اسطوره شناختی است.حسن اکبری بیرق و مریم اسدیان (۱۳۹۳) در مقاله ای با عنوان «بررسی تطبیقی کاربرد اسطوره و کهن الگو در شعر فروغ فرخزاد و گلرخسار صفی آرا» نگاهی نه چندان عمیق به کهن الگوها و اسطوره های شعر فروغ فرخزاد دارند. در برخی مقاله ها مانند «مرگ اندیشی و زوال مهم ترین بنمایه در شعر فروغ فرخزاد» نوشته رضا صادقی شهیر و رحمان مشتاق مهر (۱۳۹۰) و نیز مقاله «نماد پردازی در شعر فروغ فرخزاد با تکیه بر نمادینگی آب» اثر رضا صادقی شهیر و سیدحسین جعفری (۱۳۹۱) به معنای نمادین باد و آب در شعر تولدی دیگر پرداخته شده است. تلاش همۀ صاحب نظران درخور توجه است و راه را برای ورود به دنیای شعر فروغ، هموار میکند. اما اغلب نگاه ها به سمت موضوعی واحد در شعر فروغ معطوف بوده است و هرگاه به کلی یکی از شعرهای وی پرداخته شده است خواننده ضمن التذاذ از مباحث مطرح شده، پیوستگی معنایی در محور عمودی شعر را در نمی یابد.

     ذهن و زبان اسطوره ای فروغ فرخزاد در “تولدی دیگر “

    اندیشه فروغ در شعر تولدی دیگر ژرف ساختی اسطوره ای دارد، امـا بـن مـایـه هــای اسطوره ای این شعر مرزها را در هم میشکند؛ یعنی در واقع شکلهای متفاوت روایی – تصویری کهن الگوهای بشر در این شعر خود را نمایان میسازد و حوزه نمادین روایی و تصویری آن را گسترش میدهد شاید واکاوی یک شعر بر اساس الگوهای از پیش تعیین شده و محدود، کاری کلیشه ای و ناخوشایند جلوه کند اما بیشتر نمادهای به کار رفته در شعر تولدی دیگر فقط یک نشانه زبانی است و معنای شناخته شده ای ندارد در حالی که درک مفاهیم نمادین نهفته در برخی از بیانهای اسطوره ای و تطبیق آن با واژه های نمادین شعر یاد شده میتواند راهگشای درک بهتر آن باشد.

    اگر شاعر مستقیماً به نمادهایی که خاستگاه آن داستانها و آیینهای ملی و اساطیری است اشاره کند سخنش عمق چندانی نمی یابد و توانایی درگیر نمودن خواننده با متن را از دست میدهد. اما فروغ در تولدی دیگر این گونه عمل نمیکند بلکه با حلول در اشیاء و پدیده ها به تصاویر مجازی و اتفاقی نابی دست می یابد و از تصاویر ناب خود پلی می سازد برای گریز از ابتذال. به بیانی دیگر میتوان گفت با آشنایی زدایی از یک نماد موجب ابداع نمـادی تـازه و برجسته شدن یک نماد تکراری میشود در قسمتهایی از شعر به ویژه بند نخستین آن غلبه کهن الگوها در حیطه ،زبان مفاهیم و کنشها به گونه ای است که تصور می شود فروغ کاملاً آگاهانه به سراغ آنها رفته است اما در کلیت ،شعر ،فروغ نه روایتگر منفعل اساطیر است و نه قصد اظهار فضل دارد بلکه ساختار مرسوم اساطیر را در هم میشکند واژه های کلیدی آنها را به عاریت می گیرد و به مقتضای ساختار شعر خویش این واژه ها را گسترش میدهد. نحوه گسترش و باز آفرینی عناصر زبانی و مفهومی اسطوره ها را به حوزه تخیّل شاعرانه خود وا می نهد. بدین طریق کهن الگوها رنگ و بوی شاعر را میگیرند به طوری که پنداشته میشود شاعر تمامی این دوره های اساطیری را زیسته است و در عصر حاضر اسطوره ای با هویتی مستقل و تازه خلق کرده است اسطوره ای که نمونۀ آن را میتوان در پیشینه ملتهای مختلف یافت.

    در این اسطوره جدید، شخصیتی چند وجهی شکل میگیرد که از قدرت خارق العاده ای برخوردار است و کاشف زبانی چندگانه می.شود ابتدا در مقام یک انسان خدا زبان او بدل به زبان خودکار و یک رویه میشود که هیچ تأویلی را برنمی تابد؛ زبانی غیرادبی که به علت عدم درک مستقیم و بدون بهره گیری از دانشهای بلاغی نتیجۀ تعلق راوی و مخاطب به دو دنیای زبانی و زیستی متفاوت است. سپس در مقام انسانی شاعر که تجربه باز زایی خود را با زبانی ادبی و برجسته بیان میکند و درک و تحلیل این زبان مستلزم بهره گیری از سنگ محک های متعدد حوزه علوم بلاغی میگردد و بالاخره در مقام انسان اسطوره ساز عصر حاضر که زبانی چند لایه و نمادین را برگزیده است و مخاطب برای درک آن ناگزیر است در مقام یک مفسر، بن مایه ها و اشتراکات زبانی و کنشی این اسطوره جدید را با سایر اسطوره های کهن اما همسو تطبیق دهد و با استناد به این اصل که زبان و کنشهای اسطوره ای تصویر و تمثیلی برای یک مفهومند، مدلولهای مناسب برای این دالها بیابد. واضح است که معانی نمادین نمونه های ازلی کهن الگوها در این رهگذر خواهند بود.

    بررسی شعر “تولدی دیگر “

    «همه هستی من آیه تاریکی است که تورا در خود تکرار کنان / به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد من در این آیه تو را آه کشیدم آه من در این آیه تو را / به درخت و آب و آتش پیوند زدم.»
    آغاز شعر گویی آغاز آفرینش است خلاً و تاریکی و بدایت مطلق است که همه چیز از آن صادر می شود. نقطه ای است که راوی با باززایی و غیبت از دوگانگی وجود پیشین و آرمانی، به آن فضای نامحدود پیوسته است. دلیل پیوسته بودنش کاربرد فعلها در زمان ماضی مطلق است که حتی حالت استمرار را نیز از آن گرفته است.
    تفکر اساطیری، واژه “آیه” را جانشین “من” می کند. علت گزینش این واژه، جایگاهی است که یافته است. او در مقام قرب مظهر ایزدان متعالی عصر اسطوره هاست انتخاب “آيــه” تلفيقي است بین باورهای اساطیری و مذهب تاریکی در ارتباط با شب است و بیانگر هرج و مرج اولیه که توسط خالق نظم میگیرد ،تاریکی آغاز خلقت و نقطه شروع است که تکرار و تکرارهای پیاپی همه چیز را به آن می پیوندد. بر اساس اساطیر یونانی شب مادر آسمان (اورانوس)
    و زمین (گایا) است. شب نماد دوره لقاح جوانه زدن و فساد و تصویر ناخودآگاه است. مخاطب راوی در مصراع دوم خود دیگر اوست خود آرمانی ای که راوی بر آن است تا با تکرار مرگ و نوزایی اش وی را به دنیای مانای اساطیری سوق دهد و مانند عناصر جاودانه طبیعت ماندگار و ابدی سازد اما برای رسیدن به این مقصود او را آه کشیده و آرزوی زیستنش  را داشته است.

    چون تفکر اسطوره ای غالب این شعر باززایی است؛ در مصراع پنجم و ششم آن می گوید: «من در این آیه ترا به درخت و آب و آتش پیوند زدم در این مصراع رابطه ای تشبیهی بـیـن مخاطب و درخت و آب و آتش ایجاد میشود اما واژه های “درخت” و “آب” و “آتش” کهن الگوهایی اند با نمادهایی فرا رونده؛ چون به هر حال ناخودآگاه در انتخاب آنها تأثیر گذارتر است. به بیانی دیگر شاعر با حلول در این عناصر به تصاویر مجازی و اتفاقی نابی دست می یابد؛
    تصاویری که در محور عمودی شعر بسط و عمق می یابند. درخت و آب و آتش مانند تاریکی مصراع نخست عناصری اند که در باور داشتهای اساطیری و مذهبی ملل مختلف کارکردی مشابه دارند و نمیتوان گفت ذهن و زبان شاعر در انتخاب آنها به فرهنگ خاصی توجه داشته است. اما در چگونگی بسط آنها در حوزه واژگانی و مفهومی رویکردهای خاصی را میتوان یافت برای تبیین علل انتخاب سه عنصر درخت و آب و آتش و تحلیل چگونگی بسط این عناصر و همچنین بیان نحوۀ حلول شاعر در عناصر سه گانه یاد شده، لازم است ابتدا به مفاهیم نمادین این سه عنصر پرداخته شود.

    درخت شکلی نمادین از یک کلیت است چون ریشه هایش در زمین فرو میرود و شاخه هایش در آسمان بالا میرود به عنوان نماد ارتباطی میان زمین و آسمان شناخته شده است. در این مفهوم درخت حالتی مرکزی و خود مدار دارد تا به حدی که درخت کیهان با محور جهان هم معنی و مترادف است. (شوالیه و گربران ۱۳۸۵ ، ج ۳ ۱۸۹) نمادپردازی درخت، بر زندگی کیهانی، شامل استمرار ،رشد تکثیر و مراحل تولید و باز تولید دلالت می.کند. درخت به دلیل تغییر دائمی خود نماد زندگی پایان ناپذیر و جاودانگی است. ( سرلو، ۱۳۸۹: ۳۸۷) آب ماده نخستین (Materia prima) است نشانه کل امکانات ظهور، هرج و مرج و بی تمایزی اولیه است. در آب قدرتی کیهانی متمرکز است در باورهای مصری، کیهان پیش از آن که تحولی نظام دار را بگذراند در تاریکی و اقیانوس بیکرانه ای از آبهای ساکن وجود داشت. (هارت، ۱۳۸۲ ۸) آب مرکز زندگی دوباره و تزکیه است.

    آتش با توجه به جایگاهی که بدان تعلق دارد وجه نمادین خاصی می یابد. از بین آتـش هـای عالم خاکی، برزخی آسمانی و…. ، آن چه که بیشتر با تحلیل این شعر انطباق دارد آتش آسمانی است. این آتش نماد الهی اصل آئین مزدیسنا است تطهیر کننده و مولد و رهاننده انسان از قیدهای بشری است مظهری برای اثبات بی گناهی و متعلق به آسمان و نماد ناخودآگاه است. آتش در آیینهای سرسپردگی نشانه مرگ و باززایی است و ناقل یا قاصد دنیای زندگان به دنیای مردگان است. شعله های آتش مانند شعاعهای خورشید نماد باروری تطهیر و اشراق است. (شوالیه و گربران، ۱۳۷۸، ج ۱: ٦-٥٩)

    با توجه به معنای نمادین کهن الگوهای یاد شده :یعنی درخت و آب و آتش و همچنین کهن الگوهایی چون خورشید و ماه و … که در صفحات بعدی به آن پرداخته خواهد شد می توان گفت: روح ناراضی و عصیانگر ،فروغ که در پیگریز از حالت آزار دهنده خویش است و قصد نیل به دنیایی متعالی و آرمانی دارد با عناصر و پدیده هایی که میتوانند مظهری برای این حرکت صعودی باشند، هم سو میشود و خود را در آنها مستحیل می.کند لازمه این استحاله همذات پنداری و اراده ای است برای یکی شدن اتفاقی که مفهوم مصراعهای بند نخست شعر، حاکی از وقوع آنهاست .

    شاعر برای رسیدن به خواسته اش الگوهای ازلی متناسب با این زمینه فکری را خودآگاه یا ناخودآگاه انتخاب می کند؛ الگوهایی که ریشه در آغاز آفرینش دارند. او خود را با آنها پیوند می زند و خصوصیاتشان را از آن خود می.کند بدینسان این همانی بین شاعر و این پدیده ها برقرار میشود و این جاست که قابلیت بازگشت به دوران نخستین را پیدا می کند. اما قصد ماندن در این دوران را ندارد، بنابراین به ویژگی دیگر پدیدهها متوسل میشود از آنجا که این پدیده ها از قابلیت باز زایی بهره مند ،هستند شاعر نیز از این ویژگی بهره مند میشود. این عناصر دارای خصیصه مرگ و تولد مکررند؛ همان چیزی که شاعر به دنبال آن است؛ یعنی شکفتنها و رستنهای مکرر و ابدی همۀ هستی من آیه تاریکی است که ترا در خود تکرار کنان به سحرگاه شکفتنها و رستنهای ابدی خواهد برد.»

    در بند نخست این شعر “خواهد برد” تنها فعلی است که زمان آن مرتبط با آینده است و دلیل آن تکرار و تناوب عمل مرگ و باززایی است. در بند دوم شعر به بیان تحلیلی مسایلی پرداخته میشود که دلیل اصلی گریز شاعر از زندگی پیشین و میل به تولد دوباره است. در این بند نه کهن الگویی وجود دارد و نه نمونه های ازلی پیشین گسترش می یابند. تنها به دلیل از هم گسیختگی تعمدی زمانی است که این بند در قسمتی از شعر جای گرفته است و دلیل این از هم گسیختگی نیز تأکیدی است که شاعر به درون مایۀ اصلی شعر یعنی “تولدی دیگر” دارد و با قرار دادن مصراع هایی که متضمن تم اصلی شعر هستند در ابتدای شعر و قسمتهای انتهایی آن قصد تأثیر گذاری بیشتر را داشته است درون مایه تکرار مانند ریسمانی نامرئی بند دوم را نیز با سایر بندها پیوند داده است. هرچند پرداختن به این قسمت از شعر انقطاعی در مسیر بحث ایجاد میکند اما گذرا به آن پرداخته میشود زندگی /شاید یک خیابان دراز است که هر روز زنی با زنبیلی از آن میگذرد.
    زندگی تکراری و منفعلانه همراه با نوعی بیهودگی و ایستایی سخن اصلی این قسمت از شعر است. کاربرد صفت در از برای خیابان که مشبه به زندگی ،است وجه شبه یعنی تکرار را به گونه ای در ذهن امتداد میبخشد که گویی آن را پایانی نیست البته این تکرار منفی و آزار دهنده است و در مقابل تکرار خوشایند قسمتهای نخستین و انتهایی شعر قرار می گیرد. «زندگی شاید ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد»

    این بند تعبیری دیگری است برای انسانهای بی انگیزه ای که مردن را می زیند. فعـل ایــن قسمت مانند فعل سایر قسمتهای بند دوم استمرار دارد. این تصویر نماد تمام انسانهایی است که با اشتیاق جذب شده اند و جسم و روحشان تحت جباریت یک عقیده یا یک احساس قرار دارد و بر بردگی خود، آگاه نیستند. زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد روایتی است برای خرسندی ساده لوحانه زودگذر اما تکرار شونده «زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی» تکرار خوشیهای لحظه ای ناپایدار است. البته اگر به تعبیر خود فروغ استناد شود و دو هــم آغوشی” را چنین تعبیر نماییم که هم آغوشی اولیه موجب تولد و هم آغوشی پس از آن کـه هـم آغوشی با خاک است موجب مرگ می شود؛ باید گفت مفهوم این قسمت، زندگی همراه با غم و اندوه تکرار شونده .است .(نک شمیسا، ۱۳۷۲ : ١٥٤)
    یا عبور گیج رهگذری باشد که کلاه از سر بر می دارد و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید: «صبح بخیر!»
    انجام مکرر اموری که طبق عادات صورت می پذیرد و حیرانی و بیهودگی و بی تفاوتی در آن موج می زند. واپسین قسمت بند دوم شعر مهم است؛ چون شاعر از آن پلی میسازد تا پیش زمینه استفاده از کهن الگوهای پیشین را بیان کند «زندگی شاید آن لحظه مسدودی است که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد و در این حسی است که من آن را با ادراک ماه و دریافت ظلمت خواهم آمیخت بین ضمیر “تو” که پس از چشمان آمده است و ضمیر “تو” که در ابتدای شعر آمده بود و آن را به خود آرمانی شاعر تعبیر کردیم اندکی فاصله است و میتواند مربوط به فردی باشد که تلنگر تولد دیگر را در او ایجاد کرده است. گرچه میتوان “تو” را بر اساس نظریات یونگ به آنیموس” یا همان روح مردانه زن تعبیر نمود اما چندان خوشایند و منطقی جلوه نمی کند چون به نظر می رسد ،فروغ تجلی همین بخش از وجود خود را نیز در دیگری می بیند.

    گویی ترکیب تشبیهی ” نی نی چشمان ” دوران طفولیت را به ذهن شاعر متبادر میکند و این تداعی موجب میشود فعل ویران کردن را برای نگاه خویش انتخاب کند؛ زیرا در همین لحظه است که دیدگاه شاعر نسبت به زندگی متحول میشود و نگاه پیشین خویش را ویران میکند تا دگرگونه دیدن را بیازماید و انتخاب ترکیب لحظة مسدود به این برداشت عمق بیشتری میدهد. البته این تصویر با تصویری که از اروس (Eros) داده میشود؛ قابل تطبیق است. (نک: گریمال ١٣٨٦ ، ناردو، ۱۳۸۴ ۷۰) چون اروس اغلب به صورت کودک یا نوباوهای بالدار و برهنه نموده میشود و تجسم میلی است که به صورت واسط میان دو چیز عمل میکند و نمی داند چگونه خود را پنهان سازد. (شوالیه و گربران، ۱۳۸۵، ج ٤ : ۲۷۲) حس برانگیخته شده از چنین نگاهی، شاعر را به ادراک ماه و دریافت ظلمت وا می دارد به هم ریختگی زمانی روایت این تجربه و ارزش بنیادین ادراک ماه و دریافت ظلمت موجب شده است این دو کهن الگو به زبانی دیگر در آغاز شعر آورده شود.

    درباره حوزه معانی نمادین ،ظلمت با توسل به واژه های مترادف آن یعنی تاریکی و شب پیش از این سخن گفته شد و در این جا به معانی نمادین کهن الگوی ماه پرداخته می شود. ماه به دلیل طی مراحل مختلف و تغییر شکل نماد ،وابستگی اصل زنانه، ناخودآگاه، تناوب نوگرایی بالندگی و تغییر هیأت است. ماه واقعیتهای ناهمگون و ناهمجنس را با هم متحد و مرتبط می کند و گاه مانند خورشید و آب نماد مرگ و زندگی است نیز نشانگر نوری در ظلمت بی انتهاست. ماه متجانس با آب نخستین و به وجود آورنده پیدایش است.

    با توجه به نمادهای ارائه شده ادراک شاعر میتواند او را به ظلمت بی منتها یا به آغاز پیدایش راهبر شود و با حلول در این هیئت جدید از موهبت مرگ و تولد ابدی بهره مند گردد. پس از ادراک ماه و ظلمت است که عشق وجود شاعر را آگنده میکند و خوشبختی را در
    عناصری جستجو میکند که فهم آن مستلزم درک لایه های پنهان تصاویر ارائه شده است. دل من / که به اندازه یک عشق است به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد به زوال زیبای گلها در گلدان به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای و به آواز قناری ها که به اندازه یک پنجره میخوانند.»
    اچگر بدون تعمق و بدون در نظر گرفتن اسطوره هایی که کهن الگوها را در خود پرورده اند این بخش از شعر را بررسی کنیم بیشک درباره عشق به همان عبارت پیش گفته یعنی: «عشق وجود شاعر را میآگند» بسنده میکنیم. اما چنین نیست؛ زیرا بر طبق نظریۀ اور فیایی پیدایش جهان، شب و خلأ اصل جهان هستند. شب تخمی میگذارد که از آن عشق بیرون می آید و زمین و آسمان دو نیمۀ شکستۀ پوسته تخم هستند» (همان : ۲۷۲).

    عشق اولین خدایی است که تداوم نسلها و انسجام درونی کیهان را تضمین می کند. عشق نماد کلی وحدت ضدین است و نیروهای مختلف را یکپارچه میکند بالقوگی را به فعل در می آورد و لازمه به فعل در آمدن ،آن تلاقی است عشق گرایش غریزی اصلی موجودات است و این گرایش نیرویی روحی برای پیشرفتهای اخلاقی و عرفانی و تعالی روحی است. بنابر آن چه گفته شد در نتیجه یکسانی شاعر با پدیده هایی چون ماه و شب متوجه خلقتی دیگر میشویم خلقت جدیدی که نتیجه همذات شدن شاعر با ماه و فرورفتن در دل شب و پیدایش برای تولد دوباره است؛ تولد دوباره ای که شاعر را به تجسمی برای الهه عشق بدل می کند.

    پارادوکس زوال زیبای گلها در گلدان با بهره گیری از وجه نمادین کهن الگوهایی که از آنها سخن رفت به گونه ای باور پذیر قابل تحلیل است شاعر این بار در “گل” حلول می کند و مرگ گل مرگ شخصیت پیشین اوست؛ به همین دلیل صفت زیبا را به زوال نسبت میدهد. گل که خود نماد یک اصل انفعالی است با حلول شاعر در آن و انتقال اراده خود به آن به جهت نمادین تغییر ماهیت میدهد ،گل نماد عشق و هماهنگی و همسان با نمادگرایی کودکی است و به طبیعت نخستین شکل میدهد نیز نماد نیل به یک مرحله ،روحانی الگوی پیشرفت در ظهور، مرحله نباتی حیات، نمونه ناپایداری ذاتی مخلوقات به دلیل تحول دائمیشان و همچنین الگوی ازلی روح است. .(نک. همان ۷۴۱-۷۳۷) تمامی معانی یاد شده با تحولات فکری و روحی فروغ به ویژه در شعر تولدی دیگر که پرچمدار این تحول است همخوانی کامل دارد.

    در مصراع بعد به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای نهال ” جایگزین “گلی” میشود که در مصراع قبل از بین رفته بود تا بدین وسیله تکرار ابدی مردنها و زایشها جنبه ای عينى یابد. پس نهال نیز یکی دیگر از پدیدههایی است که شاعر در آن حلول می کند و به آن معنایی نمادین میدهد. بدین ترتیب معنای رمزی گلدان” ، “باغچه” و “خانه” روشن می شود و معادلی می شود برای وجود و قلب شاعر « و به آواز قناریها که به اندازه یک پنجره میخوانند » قناری و به طور کلی پرنده نمادی است برای روح مرحله برتر وجود و جاودانگی روح و دوستی خدایان نسبت به انسانها بنابر باورهای اساطیری رهیانون” (ملکه بزرگ) خدای بانوی غالیایی پرندگانی داشته که با موسیقی دلاویزشان مردگان را بیدار میکردند و زندگان را به خواب میبردند. در ضمن آواز نماد گفتاری است که قدرت خلاقه را به مخلوق اتصال میدهد. (نک همان ، ۱۳۷۹، ج ۲: ۲۰۰-۱۹٦)

    فروغ نیز در این مصراع به لحاظ تعالی به جایگاهی میرسد که میتواند با دنیای خدایان ارتباط برقرار کند و جاودانگی و اعتلای روح خویش را حس کند و با توجه به حس آمیزی ایجاد شده؛ یعنی به کار بردن فعل “نگریستن” به جای “شنیدن” می توان گفت نزدیکی شاعر به دنیای آرمانی به حدی است که توانایی نگریستن به آن را دارد. «آه … / سهم من این است/ سهم من / آسمانی است که آویختن پرده ای آن را از من میگیرد / سهم من پایین رفتن از یک پلۀ متروک است و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید:
    دستهایت را دوست میدارم
    همان طور که در تحلیل کهن الگوها و معانی نمادین آنها گفته شد اغلب نمادها کاربردی دوگانه دارند و اندیشیدن به کارکرد منفی پدیده هایی که شاعر خود را در سرنوشت با آنها یکی کرده است نگرانی ای در وی ایجاد میکند که موجب سرایش این قسمت از شعر می شود. تکرار واژه ها و جملاتی نظیر “میدانم” و “سهم من این است علاوه بر ایجاد ارتباط بین زبان و ساختار شعر و درون مایۀ آن دلیل دیگری نیز دارد که آن «ترس» است؛ مشابه ترسی که انسانهای نخستین داشتند. ترس برنیامدن خورشید از دوره شبانه خویش ترس از زوال تدریجی خورشید. اهمیت شب یلدا و ارزش نهادن به آغاز دی ماه نمونه ای از آن است؛ بنابراین می توان گفت شاعر در این قسمت از شعر خود را با خورشید در دوره شبانه اش یکی میداند و نگران تولد دوباره خویش است.

    هم ذات پنداری شاعر با پدیده ها و الگوهای ازلی و تجلی این پدیده ها همراه با بار نمادینشان در اسطوره ها موجب کشف رابطه ای درخور تامل بین شعر تولدی دیگر” و تعدادی از اساطیر میشود. اسطوره هایی چون ایشتر (ishtar) و “دوموزی (dumuzi) بین النهرینی، که ایشتر الهه عشق و جذابیت جنسی و جنگ است و دوموزی معشوق ایشتر یا “ایزیس و اوزیرس” مصری (نک ،هارت ۱۳۲:۱۳۸۲) و مهمتر از اینها  اروس و پسوخه یونانی در هـر سه اسطوره یکی از شخصیتها از جهان روشنایی به جهان زیرین میرود ایزیس به دنبال برادر و شوهر مرده اش ،اوزیریس جهان را میکاود اروس و پسوخه مراحل مختلف را پشت سر می گذارند و پسوخه به تاوان نگریستن از پنجره آگاهی به خواست آفرودیته به جهان زیرین می رود. اوزیرس با خورشید در در دوره شبانه اش همراه میشود و زندگی اش وقـف مـرگ می گردد اما به دلیل تداوم زایش و مرگ و باززایی خدای مرگ و بازگشت به زندگی میشود. دوموزی نیز سرنوشتی مشابه او دارد شاید این ترسی است که شخصیت های اسطوره ای و انسانهای امروزی را در برگرفته است و به دنبال سرنوشتی اروسوار هستند.

    هنگامی که شاعر میگوید: سهم من پایین رفتن از یک پله متروک است گویی ترس یکی از این شخصیت های اسطوره ای را بیان میکند و این پله، پله ای است که به جهان زیرین می رود و وی را از جهان روشنایی دور می.کند تمام شخصیتهای اسطوره های یاد شده از این پله متروک پایین رفته اند و به نوعی هرچند موقت خود را از آن رهانیده اند.
    دست هایم را در باغچه میکارم سبز خواهم شد میدانم میدانم، میدانم و پرستوها
    در گودی انگشتان جوهری ام/ تخم خواهند گذاشت.
    کاشتن دستها، وسیله ای است برای زایش دوباره و ترس و آگاهی از این نوزایی با تکرار «می دانم، میدانم میدانم تأکید می.شود. گویی یقین دارد که با اروس در سرنوشت مشترک است و تحقق این یقین را در قسمت بعدی نشان میدهد فروغ زمین را چون زهدان مظهر نوآفرینی میداند و متناسب با معنای نمادین اوزیرس عمل میکند. یکی از متون مصر باستان عطیه زراعت در دره نیل را از آن اوزیریس میداند. درست مانند یک زندگی جدید که منوط به نابودی زندگی قبلی است. (شوالیه و کربران، ۱۳۷۸، ج ۱: ۲۸۳)

    پس اوزیریس و دانه های گیاهان و فروغ یکی اند؛ هر سه برای رسیدن به تولدی دوباره ناگریزند به استقبال مرگ و فساد بروند. انگشتان جوهری انگشتانی اند که به بوی شب آغشته اند. این جاست که شاعر از قابلیتهای شب بهره مند میشود و میتواند موجب تولد دوباره دیگران نیز شود. شاعر خاصیت بهار را به خود میگیرد و نماد نوزایی و هجرت میشود. البته بار این نماد بر دوش پرستو گذاشته میشود بد نیست به این نکته اشاره شود که ایزیس شبانه به دور تابوت اوزیرس همراه با شکوه و زاری طواف میکند و با بازگشت خورشید تبدیل به پرستو می شود پرستو در این حالت نماد بازگشت ابدی است. علاوه بر آنچه گفته شد در این بخش از شعر، نوعی تناسخ حس میشود که در مصراعهای بعدی نیز ادامه می یابد.
    گوشواری به دو گوشم می آویزم از دو گیلاس سرخ همزاد و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم کوچه ای هست که در آنجا پسرانی که به من عاشق بودند هنوز با همان موهای درهم و گردنهای باریک و پاهای دراز به تبسم های معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را / باد با خود برد کوچه ای هست که قلب من آن را از محله های کودکی ام دزدیده است.» در قسمت قبلی شعر شاهد زنده شدن در حیات یک درخت بودیم، این اتفاق در این قسمت نیز رخ میدهد و شاعر در اندیشه اش بدل به “درخت گیلاس” و “گل کوکب” می شود.

    مانند
    دستان شاعر جایگزین ساقه های بوته گل کوکب میشوند حتی پسران نیز با قرینه هایی خفی شکل بودن آنها در داشتن موهای درهم و گردن باریک و پاهای دراز که از ویژگیهای درخت هم هست میتوانند استعاره ای باشند برای درختان و تبسّم معصوم ” نیز می تواند استعاره ای باشد برای شکوفه و دخترک معادلی برای درخت البته چون درختان متعلق به کوچه ای اند که قلب شاعر آن را از محلهٔ کودکی اش دزدیده است میتواند اشاره ای باشــد بــه زیستنی در دوران کودکی بشر در قالب درخت زندگی یا بنا بر باور عده ای، یادآور زیستی باشد در دورانی پیش از این در قالبی نباتی و منظور همان باور به تناسخ است.
    دخترکی که باد با خود میبرد تناسب انکارناپذیری با بخشی دیگر از اسطوره اروس و پسوخه دارد. بخشی که در آن باد غرب پسوخه را از چنگال غول نجات میدهد و به قصر اروس پسر آفرودیته میبرد بنابر آنچه گفته شد ،شاعر ،پسوخه اوزیریس، درخت و بوته گل كوكب ویژگیهای یکسان و شخصیتی مشابه مییابند و در واقع شاعر برای رسیدن به روح متعالی با کهن الگوها یکسان میشود.

    شایان ذکر است میتوان با نگاهی سطحی تر تمام این بخش از شعر را به تولد دوباره شاعر و عظمت ناشی از زیستن در دنیا و طبیعت واقعی همراه با معصومیتهای کودکانه نسبت داد. اما این شعر قابلیت تحلیل ارائه شده در قسمتهای بالا را دارد
    «سفر حجمی در خط زمان و به حجمی خط خشک زمان را آبستن کردن حجمی از تصویری آگاه که ز مهمانی یک آینه بر میگردد و بدین سان است که کسی می میرد و کسی می ماند/ هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی میریزد مرواریدی صید نخواهد کرد.»

    این بخش بیانیه شاعر است؛ بیانه ای که در قسمتهای قبلی آن را به نمایش گذاشته و با دستیابی به قدرتی خارق العاده زمان را زیر سلطه خویش میکشد و با بازگشت به گذشته زمان را انعطاف پذیر می سازد و با پیوستن وجود خود به دیرینه ها آن را آبستن میکند؛ یعنی بازگشت به گذشته و اظهار آگاهانه وجود آینه نیز رمز پی بردن به گذشته ازلی است. شاعر با سفر به دوران ازلی و رسیدن به تعالی روحی و تجربه کردن مردنها و زایشهای دوباره و مکرر خود را جاودانه می کند و مصداق کسی میشود که میماند و بی شک تولد دوباره و زیست جاودانه بایستگیهایی دارد که هر کس شایسته آن نیست
    من پری کوچک غمگینی را میشناسم که در اقیانوس مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبین می نوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.»
    در باورداشتهای اسطوره ای خورشید هنگام طلوع افرادی را با خود می برد و در موقع غروب آنها را می میراند. این باور داشت سرگذشت شخصیتهای اسطوره ای و به طور کلی سرنوشت محتوم انسان را به ذهن متبادر می.کند انسان میرایی که در پی جاودانگی است و این جاودانگی را در مرگها و تولدهای پیاپی میجوید راوی شعر در قسمت پایانی به طور غیر مستقیم به هیأت پری ای در میآید که در اقیانوس مسکن دارد و دلش را در یک نی لبک چوبی می نوازد آرام آرام پری کوچک غمگینی / که شب از یک بوسه می میرد و سحرگاه از یک بوسه به دنیا میآید.

    این شخصیت جدید دو وجهی است از یک سو به دلیل پری بودن زندگی دائمی و بلا انقطاع دارد و به دلیل ارتباط با فوق طبیعت از نیرویی خارق العاده برخوردار است با برخورداری از این ،ویژگیها با خدایان نامیرای اسطوره های یاد شده و سایر اسطوره ها یکسان پنداشته می شود و از سوی دیگر مانند شخصیتهایی که به جهان مردگان فرو برده شده اند جاودانگی اش نتیجه مردن ها و زایشهای مکرر است و خورشید را به ذهن متبادر میسازد که بوسه مرگ او بر لبه افق غربی است و بوسته تولد او بر لبه افق شرقی به هنگام سپیده دم
    اگر اقیانوس مسکن پری است دلیل آن نمود بی تمایزی و بی مرزی نخستین در پهنه به ظاهر بی انتهای آن است. اقیانوس نماد جوهر الهی و مبدأ آفرینش است. موضوعی که در ابتدای شعر از آن سخن گفته میشود نی لبک هم در ارتباط با موجودات نیمه ایزدی و نیمه حیوانی بـا نام “ساتیروی (Satyroi) است که با دیونیسوس ( Dionysos) خدای باروری و شراب در اسطوره های یونان و همچنین با شخصیت افسانه ای اورفه (orphee ) که خواننده موسیقی دان و شاعر بود و با نواختن چنگ همسرش را از مرگ رهاند در ارتباط بود .(نک. اسمیت، ١٣٨٤: ٨٤)

    نی در باور بسیاری از ملتها نتیجه آبهای نخستین است و براساس افسانه ای چینی نی لبک باعث به وجود آمدن نسیمی سبک و ابرهای رنگین به خصوص ققنوس میشود. (نک شوالیه و گربران، ۱۳۷۸، ج ٥: ٤٩٠ نی به جهت شکل ظاهری و صدای آن، در نمادپردازی دوگانه عمل میکند به لحاظ صدا با احساسات درونی شهودی مربوط می شود و با مفاهیم نمادین آب نیز در ارتباط است. ( سرلو ، ۱۳۸۹: ۷) صفت “چوبین” برای نی لبک آن را در ارتباط با شاعر نیز قرار میدهد و می تواند سروده هایی باشد که با قلم نی نوشته میشود از آنجا که قلم نی شبیه نی لبک است و به دلیل آهنگین بودن شعر، فعل می نوازد، برای آن به کار برده شده است و کاربرد صفت غمگین” برای پری شاید به این دلیل باشد که از تولد دوباره خود اطمینان ندارد شاید هم به این دلیل باشد که تجربه تولدهای مکرر نیز نتوانسته است روح عصیانگر و تنوع طلب او را آرام کند.

    سخن آخر و مهم درباره قسمت پایانی شعر این است که براساس قرینه های موجود واژه “پری” علاوه بر معنای خود میتواند جانشینی برای خورشید و فروغ نیز باشد.

    نتیجه گیری مقالۀ رابطۀ نمادین فروغ فرخزاد در کهن الگوهای شعر «تولدی دیگر»

    فروغ در این شعر برای رسیدن به تجربه تولدی دوباره در پی رسیدن به سرمنشاء هستی و مراحل آغازین آفرینش است. وی زمان آغازین را در کهن الگوهایی چون درخت و آب و آتش میبیند. خود را با آنها پیوند میزند تا بتواند دیگرگونه بودن را در زیستی دیگر تجربه کند. در بند دوم چون به ذکر دلایل گریز خویش و نوع بشر از وضعیت کنونیاش میپردازد؛ از کهن الگو و تصاویر نمادین بی بهره است. از قسمتهای پایانی این بند است که کهن الگوهای مربوط به نوزایی و تولد دوباره بر شعر سایه می افکند کهن الگوهایی ،چون ماه و درخت و خورشید و اقیانوس  شاعر گاهی با تناسخ در قالب نباتی علاوه بر بازتاب مفهومی ،نمادین، دوران نخستین آفرینش و زیست انسانی را نیز به نمایش میگذارد.
    در آخر شعر پیوندی بسیار نغز بین خود پری و خورشید برقرار می کند به طوری که یک دال سه مدلول را در بر میگیرد که هر کدام قابلیت تحلیل نمادین را نیز دارند. نکته قابل تامل این است که شاعر به طور صریح به طرح کهن الگوها و معانی نمادین آنها نمی پردازد بلکه با حلول در این پدیده ها این همانی کامل بین خود و پدیده های مذکور برقرار می کند تا در سرنوشت و مفهوم نمادین آنها شریک شود فروغ با حلول در اشیاء و پدیده ها، به تصاویر مجازی نابی دست می یابد و از همین تصاویر پلی میسازد برای گریز از ابتذال وی با توسل به قوه تخیل و زبان ادبی خود از نمادهای تکراری آشنایی زدایی میکند و آنها را برجسته می سازد.

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۳ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *