مولفه-های-هستی-شناسانۀ-هایدگر-در-شعر-فروغ-فرخزاد

مولفه های هستی شناسانۀ هایدگر در شعر

  • مولفه های هستی شناسانۀ هایدگر در شعر فروغ فرخزاد : شکی نیست که در میان مجموعه علوم بشری، فلسفه از جایگاه ویژه ای برخوردار است و به خاطر همین ویژگی است که قدمت آن به بیش از دوهزار و پانصد سال پیش بر می گردد. باید اذعان نمود که مهد اصلی فلسفه در یونان بوده و اساساً نیروهای فکری بشری نیز در آنجا بسط و توسعه پیدا کرده اند. در حقیقت شناخت فلسفۀ غرب با موجودیت یونان معنا پیدا می کند. همه انسانها یک دید کلی درباره این جهانی که در آن زندگی میکنند دارند و باید گفت تفکر و اساس آن جهان بینی خاص است. صرف نظر از تصورات گوناگونی که درباره فیلسوف و فلسفه وجود دارد، نباید از نظر دور داشت که فیلسوف همواره خود را موظف میداند دربارۀ آنچه در جهان اطراف او می گذرد، تعقل کند و واقعیتها را از چیزهای بی پایه و اساس دور سازد. در حقیقت فیلسوف با مطالعه انتقادی دقیق خود میکوشد تا آگاهی و عقاید انسانها را درباره جهان به طور کلی و درباره انسان به طور خاص مورد ارزشیابی قرار دهد فیلسوف دربارۀ مسائل و امور معین به شکل معین و خاصی فکر میکند و با بهره گیری از همان اصول معین و دقیق به کشفیاتی نیز دست می زند» (دکاسه، ۱۳۸۷: ۲۵)

    ارتباط ادبیات به مثابه یک هنر با مباحث فلسفی مسأله ای است که قدمت آن به درازای اندیشه و اندیشیدن است. به عبارت دیگر از وقتی بشر در مقام موجود آگاه و دارای ساحت های نفسانی و عقلانی عقیدتی معرفتی و احساسی و عاطفی و هیجانی به هستی خود و قوف یافت، بخشی از اندیشه خود را در قالب هنر بیان کرد و بخشی را نیز در قالب فلسفیدن و اندیشه ناب این مسأله یعنی نسبت و ربط ادبیات (شعر) و فلسفه در آثار حکمای یونان به ویژه افلاطون و ارسطو ظهور و بروز یافت. درباره این مسأله یعنی نحوه تعامل فلسفه و ادبیات آثار متعددی تألیف و تدوین شده است. اما هدف پژوهش حاضر آن است که جلوه های گوناگون زوال و مرگ در اشعار فروغ را بر اساس هستی شناسی هایدگری نشان دهد زوال و هراس از ویرانی و ابتذال مهم ترین بن مایه بنیان فکری- فلسفی و اندیشگی فروغ است اندیشۀ زوال در هر دوره از شاعری فروغ جریان دارد و به شکل های رویکرد به عشق و گذشته یأس و بدبینی عصیان دم غنیمت شماری، نگرانی برای نابودی طبیعت ویرانی لحظه های هوسناک در واژه ها و عبارات شعر او بازتاب یافته است. سؤال های پژوهش آن است که دغدغه های وجودی و هستی شناسیک اشعار فروغ کدامند؟ ویژگی های زندگی اصیل و غیراصیل در شعر فروغ با توجـه بـه دیـدگاه فلسفی هایدگر
    چیست؟

    نویسنده : فرید کریمی حاجی خادمی

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی فروغ فرخزاد

     

    مولفه های هستی شناسانۀ هایدگر در شعر فروغ فرخزاد

    پیشینه پژوهش
    هایدگر فیلسوف آلمانی یکی از برجسته ترین بنیانگذاران پارادایمهای فلسفی قرن بیستم است. او فیلسوفی اگزیستانسیالیست است که با تأسیس هستی شناسی بنیادی پرسش از حقیقت وجود را طرح می کند. هایدگر به طور خاص در اثر کلاسیک خود هستی و زمانه با طرح مفاهیم هستی شناسانه ای چون توجه خاص به انسان به عنوان داراین برای فهم معنای وجود، انسان اصیل و نا اصیل تاکید بر مسئولیت انسان در مقابل هستی اش مواجهه انتقادی با روزمرگی و عادت مرگ اندیشی و توجه دادن انسان به تناهی امکانهای گوناگون انسان برای انتخاب، در واقع طرحی تازه برای زندگی اصیل و انسان اصیل فکند در پژوهشهای زیر به بررسی بخشی از اندیشه های هایدگر توجه شده است ،قربانی قدرت الله (۱۳۹۳) در مقالۀ«هایدگر و جست وجوی معنای زندگی، فصلنامه علمی تخصصی اشارات در این مقاله ابعاد دیدگاه هایدگر در جست وجوی معنای زندگی مورد بررسی و نقد قرار میگیرد. هایدگر ابتدا معنای زندگی را در تفکر مدرن و ما بعد الطبیعه سنتی به دلیل غفلت از وجود نقد میکند. سپس با تأسیس هستی شناسی بنیادی، پرسش از حقیقت وجود را طرح میکند که با تحلیل وجودی انسان به عنوان دازاینی که جهانمندی از خصوصیات اساسی اوست پیوند مییابد ناکامی هستی شناسی بنیادی به گذشت از مابعدالطبیعه و روی آوردن هایدگر به تفکر و شعر می انجامد. (مصطفوی ۱۳۹۱) در مقالهٔ «هایدگر و پدیدارشناسی هرمنوتیک هنر » نشان می دهد که چگونـه هایدگر با به کارگیری روش پدیدارشناسی هرمنوتیکی در تحلیل اثر هنری، ضمن گشودن راهی نو به سوی روشن شدن پیوند وثیق میان هنر و ،حقیقت اثر هنری را محل برقراری و ظهور عواملی می داند که فتوح وجود را برای آدمی فراهم می آورد (صادقی شهیر و مشتاق مهر ۱۳۹۰) مرگ اندیشی و زوال که دو مؤلفۀ اساسی هستی شناسی هایدگر است را مهم ترین بن مایه در شعر فروغ فرخزاد و نمودهای آن دانسته اند.

    روش شناسی پژوهش
    در این پژوهش دفترهای شعر فروغ را با روشی توصیفی و تحلیلی براساس مؤلفه های هایدگر مورد بررسی و تحلیل قرار میدهیم.

    چهارچوب نظری بحث
    جهت اصلی در فلسفه قرن بیستم عبارت است از مکتب نوکانتی فلسفه زندگی، پدیده شناسی، فلسفه وجودی و اصالت فردی ادموند هوسرل هوسرل فیلسوف بنیان گذار پدیده شناسی در غرب است. این علم از جانب او به عنوان علمی در مقابل علوم اثباتی مطرح شد و روش او بعدها در فلسفه و رشته های دیگر نیز قابل استفاده گردید در فلسفه و رشته های دیگر نیز قابل استفاده گردید. در حقیقت پدیدار شناسی کوششی است برای بازگرداندن تمام علوم بر مبنای یک روش فلسفی از این رو موضوعات رشته های مختلف یک هستی شناسی خاصی که ماهیت موضوعات تجربی را نیز در بر داشته باشد طلب میکند هایدگر نیز خود یک پدیدار شناس است و در بعد تفکر فلسفی ابتدا تحت تأثیر افکار هوسرل بود هوسرل با تأسیس پدیدار شناسی و فنومنولوژی خود را هماهنگ با دکارت میدانست و شاید یکی از دلایلی که می توان گفت با دکارت شبیه است، این است که سعی او در قوام بخشیدن به فلسفههایی بود که درست مانند علم به تمام معنا، مبتنی بر اصولی باشد مطلقاً متقین (کارناپ، ۱۳۹۱ : ۱۵). در قرن بیستم مکاتب عمده ای در فلسفه غرب عرض اندام کردهاند صرف نظر از مکاتب مختلف مکتب فلسفه وجودی و یا اگزیستانسیالیزم و نیز پدیدارشناسی از جمله مکاتبی است که در اروپا متفکران بسیاری را به خود مشغول داشته است. تا معنی هستی شناسانه و پدیدار شناسانه هایدگر شکل بگیرد باید چهار گام اساسی در تاریخ فلسفه برداشته می شد: ۱ تفکیک پدیدار از شیء فی نفسه؛ ۲ حذف شيء في نفسه؛ ۳. تلفیق پایدار، زندگی و زمان؛ ۴ ظهور پدیدار شناسی هوسرل گام اول تفکیک پدیدار از شیء فی نفسه در تلقی متعارف جهان» عبارت است از مجموعه اشیاء با هستومندها که به نحو مستقل خارج از آگاهی ما وجود دارد، بدین معنی که بودن یا نبودن ما ربطی در بودن آن مجموعه ندارد. گام دوم: حذف شيء في نفسه: يوهان فیشته فیلسوف آلمانی قرن ۱۹ این نکته را مطرح کرد که « باید شکاف بین جهان في نفسه و جهان پدیداری را از میان برداشت» (خاتمی ۱۳۸۷ ۲۵) معنای این سخن آن بود که اشیاء در تمامیت خود محصول اندیشه اند گام سوم تلفیق جهان پدیداری زندگی و زمان: این نظریه توسط هگل مطرح گردید هگل جهان پدیداری را به تاریخ و فرهنگ گسترش داده و زندگی را با زمان گره زد؛ زمان در نظر او عبارت بود از تاریخ فرهنگ و زندگی عبارت است از تجربه های شخصی ما از تاریخ و فرهنگ اجتماعی و تعینات روح انسانی» (همان: ۲۹).

    یعنی «جهان «داشتن برای عبارت است از این که ما از تجربه های گذشتگان آگاه شویم و به آنها راه یابیم و با تجربه های زنده خویش در تجربه های زندۀ گذشتگان شرکت جوییم. جهانی که بدین سان ساخته می شود عین زندگی است و از آن رو که زندگی برای وی تاریخی- فرهنگی است مقولات تاریخی – فرهنگی بر جهان حاکم میشوند این مقولات عبارتند از معنا، ارزش، هدف، پرورش و غایت (همان ۳۰) گام چهارم پدیدار شناسی هوسرل جهان به معنی پدیدار آن که به خصوص با سعی هگل شکل گرفت. در واقع جهان پدیداری یکی از مهم ترین محورهای اندیشه هوسرل و به طو کلی پدیدارشناسی است هر چند هوسرل در مقاله ای که برای دایره المعارف بریتانیکا نوشته است تنها دو مورد، یعنی بحث از تأویل و تشارک اذهان از جهان سخن گفته است اما با مراجعه به کتب اصلی مخصوصاً آتا پانزده سال آخر حیات وی معلوم می شود که جهان موضوع تحقیق پدیدار شناسی است (ربانی ۱۳۸۸ ۱۷۹) گامهایی که وصف آنها گذشت راه را برای ظهور معنای جهان» در اندیشه هایدگر فراهم نمود.

    هستی شناسی هایدگر و محورهای فکری او

    نخستین سؤالی که ذهن خواننده را به خود مشغول می سازد این است که چرا مسائل بنیادین پدیدارشناسی برای مارتین هایدگر مهم میشود گمان میرود فهم سؤال به درک و دریافت ما از تعریف هایدگر نسبت به فلسفه باز میگردد. فلسفه برای هایدگر یک هستی شناسی عام پدیدار شناسانه است که نقطه عزیمت و مبنای خود را هرمنوتیک دازاین تشکیل داده است و از طریق تحلیل اگزیستانس سرنخ تمامی پرسشهای فلسفی را در جایی تثبیت می کند که از دیدگاه او از آنجا برخاسته و دوباره به آنجا باز میگردد به همین دلیل هستی شناسی در تفکر او جایگاه بسیار با ارزشی می یابد. با این توضیح هایدگر وظیفۀ فلسفه را هستی شناسی می داند و با در نظر گرفتن تمایز هستی شناسانه و تفاوت میان وجود و موجود یا بین «هستی» و «هست» بر این نکته تأکید می کند که موضوع «فلسفه هستی» به طور کلی با به طور مطلق است. هایدگر در خصوص نقطه عزیمت خود از تحلیل اگزیستانس» آغاز میکند و به سراغ لایه و ساختی از این تحلیل می رود که ساخت «روزمرگی» یا «هر روزینگی نام دارد و همۀ ما هر روز با آن مواجه هستیم. هایدگر بر اساس پرسش هستی افکار خود را به دو بخش تقسیم میکند: بخش اول تفسیر داراین بر اساس زمانمندی بخش دوم دربارۀ خصوصیات بنیادی تفکیک و تخریب پدیدار شناختی تاریخ هستی شناسی (همان ۵۲) گفتیم که هایدگر برای نیل به معنای هستی به روشی نیازمند است که راه را برای دریافت جدید و حقیقی از هستی هموار می.کند او روش رسیدن به هدف خود را روش «پدیدار شناسی» می نامد.

    مقوله های معنادار زندگی

    کلیت اندیشه هایدگر در جریان جست و جوی معنای زندگی به سه مرحله تقسیم می شود: اول نقد معنای زندگی که مدرنیته و مابعد الطبیعهٔ سنتی جعل کرده اند؛ دوم تلاش برای ارائه معنای جدیدی برای زندگی با ارئه هستی شناسی بنیادی و تجدید پرسش از حقیقت وجود؛ سوم زبان جدید و پناه بردن به تفکر و شعر برای دستیابی به معنای زندگی به واسطهٔ ناکامی در تأسیس هستی شناسی
    بنیادین مرحله اول تلاش هایدگر یعنی نقد مدرنیته و ما بعد الطبيعة سنتی نشان میدهد که او از جعل معنای زندگی در اندیشه مدرن راضی نیست و لذا آن را هدف نقدهای اساسی قرار میدهد. شاید مهمترین نقدهای هایدگر به تفکر مدرن از باب همان جعل کردن و تصویرگری حقایق، نه کشف آنها و در نتیجه غفلت از وجود و حقیقت است مرحلۀ دوم جریان فکری او با تأسیس وجود شناسی بنیادی و محوریت انسان به مثابه ،دازاین در این نظام فکری آغاز می گردد. اهمیت این کار تعیین جایگاه اصلی انسان در نظام وجودی جهان است که این از منظر تعیین معنای زندگی دارای اهمیت فراوانی است. بر این اساس شناخت وجود در نزد هایدگر صرفاً از طریق شناخت دازاین امکان پذیر میگردد یعنی نوعی انسان شناسی بنیادی تأسیس می شود که نه تنها مقوم هستی شناسی است بلکه میکوشد تا بیشتر اوصاف وجودی انسان را شناسایی و تحلیل کند.

    مرگ اندیشی

    یکی از امکانهای اصیل داز این مرگ است که تناهی او را آشکار می کند. مرگ اندیشی از محورهای اندیشه هایدگر است. او مرگ را سرنوشت محتوم انسان دانسته که گریزی از آن نیست. نزد او هر آینده ای که برای خود متصور شویم و هر دگرگونی که به فکرمان بیاید با یک یقین همراه است اینکه خواهیم مرد بدون مرگ تجربه ای از نیستی قابل تصور نخواهـد بـود (هایدگر، ۱۳۸۷: ۲۹۴-۳۰۲). در اندیشه هایدگر مرگ نحوه ای از هستی است که دارایـن بـه محـض موجودیتش آن را می پذیرد و یا دار این عبارت از مرگ است مادامی که وجود دارد مرگ امکان همه امکانهاست زیرا به طرز یگانهای مقدم بر دار این است و امکان غایی وجود آن را تشکیل می دهد. هایدگر مرگ را امکان امتناع تام (دازاین نامیده است (مرگ و جاودانگی در عرفان و اندیشه از نظر او اصرار برجاودان بودن زندگی پس از مرگ امری بیهوده تلقی می
    شود.

    روزمرگی

    هایدگر پیروی از دیگری و غوطه ور شدن در زندگی با دیگران را به معنای فقدان اصالت داراین می داند. زیرا اهتمام به نحوۀ زندگی با دیگران موجب اسیر شدن در قواعد هر روزه زندگی اجتماعی می گردد هر روزگی با عادتها ملال و یکنواختی را به همراه دارد (رک: احمدی، ۱۳۸۴: ۳۳۱) هایدگر روزمرگی را از مقومات وجودی فرد نا اصیل با «داسمن» می داند.

    دلهره و اضطراب یا اضطراب اگزیستانسی

    آگاه بودن به مرگ فردیت و تنهایی را افزایش میدهد و نیستی را آشکار می کند، انسان دلهره هستی را دارد. اضطراب درونی میتواند انسان را به خود آورد اضطرابی که گاه می تواند نادیده گرفته شود و انسان را با بی توجهی به شرایط انسانی و عدم تفکر درباره سرنوشت و معانی زندگی آن را درک نخواهد کرد چرا که این دلهره و اضطراب بیشتر در تنهایی جهت دار و اندیشیدن در معنای انسانیت و زندگی و مسئولیت بشری نمود پیدا می کند و اصولاً اصالت اگزیستانسی با اضطراب توأم است و میتواند تلنگری برای معنابخشی به زندگی و درک مسئولیت انسانی و مواجه با واقعیت های اصیل جهان و انسان باشد و اضطراب اگزیستانسی وقتی ظاهر می شود که فرد با واقعیت بدون حفاظی از ساختار شخصی و اجتماعی روبه رو میشود از این منظر اضطراب اگزیستانسی تجربۀ بنیادی و هستی شناختی و منتج از عدم اطمینان از شرایط انسانی است» (همان: ۱۵۳). به این ترتیب هایدگر بر آن است که تفکر عمیق در هستی و سرنوشت آدمی انسان را دچار اضطراب میکند ولی به نظر او چنین اضطرابی جزئی از وجود اصیل انسان می باشد هر چیز که انسان را دچار حالتهایی از نا اصیل بودن کند مانند سطحی نگری کنجکاوی، اشتغال به سخنان بی پایه و اساس انسان را از خویشتن خویش به نوعی غافل میکند و او را از نوعی اندیشیدن به خود و معنای زندگی دور میکند و او را تبدیل به دازاین غیر اصیل میکند، داراین غیر اصیل از اضطراب به دور است چرا که تعمقی در خود و هستی خود ندارد.

    اندیشه فروغ در مورد زندگی و تلقی او از زندگی

    فروغ درد، رنج تنهایی ،اندوه حسرت و همۀ احساسات و عملکردهای منفی را در مفاهیم اجتماعی میجست ،پدیدههای زشت نابهنجارهایی که فرد و جنس را نمی شناسد و نوع انسان را درهم شکسته. با این دید غنی فروغ از من انسان سخن گفت و جزیرة نامسكون و غير قابل تحملش در سه دفتر اول به خشکیهایی پهناور در دفترهای چهارم و پنجم گسترش یافت ما هر چه را که باید از دست داده باشیم از دست داده ایم ما بی چراغ به راه افتادیم.
    (ایمان بیاوریم…: ۵۰)

    فروغ در یکی از مصاحبه هایش میگوید: «بعضیها کمبودهای خودشان را در زندگی با پناه بردن به آدمهای دیگر جبران میکنند اما هیچ وقت نمی شود اگر جبران می شد آیا ایـن خـود بزرگ ترین شعر دنیا و هستی نبود. (شادخواست ۱۳۸۴ ۲۳۸) توجه به همین گفته او که تب شوق ماه شدن و پناه بردن به نیمه دیگر انسانی در وجودش افروخته شده است؛ احساس می کند بزرگ ترین شعر هستی در وجودش سروده شده است و دیگر به سرودن شعر نیازی نیست که هیچ شعری به پای از فردیت برون رفتن و به مادی انسانی نائل ،آمدن نمی رسد و شریف تر نیست. شعر فروغ چه با عصیان و چه با سنت شکنی روح یأس و ناامیدی را در خود دارد، شعرها نه کاملاً فردی است نه کاملاً اجتماعی فروغ برزخی است از فریاد شخصی و فریاد جامعه مدرن و اعتراض عليه مظاهر مدرنیسم شعر فروغ با عشق شروع میشود و به اندوه و سرخوردگی و نومیدی در این سه مجموعه ختم می گردد:
    وای از این بازی ازین بازی درد آلود از چه ما را این چنین بازیچه میسازی رشته تسبیح و در دست تو می چرخیم
    گرم میچرخی و بیهوده می تازی (عصیان بندگی)

    فروغ گرچه عمر کوتاهی داشت مسیر پر فراز و فرودی را طی کرد. او برای تبدیل و ارتقا از «من» اولیه به فروغ اندیشههای فلسفی و عمیق راهی طولانی پیمود. احساسات سطحی و رمانتیک او حال و هوای جوانی شیفتگی و عواطف زنانه همه محصول دنیای اول اوست. در این دوره، تمنیات و عواطف وی عمق و اصالت چندانی ندارند و شاید اگر عشق و غم عشق و شکایت او از روزگار را از آن حذف کنیم چیزی نماند: رفتم مرا ببخش و مگو او وفا نداشت/ راهی به جز گریز برایم نمانده بود این عشق آتشین پر از درد بی امید در ودای گناه و جنونم کشانده بوده
    (اسیر، گریز و درد) تشویش و نومیدی از روزگار او را به جایی میرساند که در نهایت خود را زنی ساده لوح میبیند؛ برداشتی که جامعه از او دارد این است: آن کس که مرا نشاط و مستی داد آن کس که مرا امید و شادی بود هر جا که نشست بی تأمل گفت او یک زن ساده لوح عادی بوده (اسیر، خسته)

    تنهایی

    فروغ در شعرش انسانی را نشان میدهد که در پی هویت فردی خویش است و همین فرد گرایی در انسان مدرن است که او را از هر چیز قدسی و سنت گریزان می.کند این در ک تنهایی او را به یک تنهایی ابدی و به تنهایی بشری میکشاند و ذات خلاق و حس نیروی شدید زندگی او را به یک شعور اجتماعی گذر میدهد؛ تنهایی در شعر فروغ گذر از خویشتن است.
    و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلوده زمین و یأس ساده و غمناک آسمان
    و ناتوانی این دست های سیمانی (ایمان بیاوریم به … شعر ایمان بیاوریم)

    او به دنیای تنهایی سلام میدهد وجود خود را به او تسلیم میکند دوران مدرنیته و چالش های اساسی آن فروغ را به نوعی تنهایی و انزوا می.کشاند از چالش مدرنیته بأس اجتماعی با حالت بی قدرتی در برابر ساختارهای جامعه است یأس اجتماعی و بی قدرتی در واقع اولین و مهم ترین مرحلهٔ تنهایی و انزوای فرد را به وجود میآورد و این احساس را به او دست می دهد که فرد خود را در برابر ساختارهای سخت جامعه میبیند و این احساس به فرد دست می دهد که وی خود را در برابر ساختارهای سخت جامعه قادر به تغییر نمیبیند و به انزوا روی می آورد» (توفیقیان فر و حسینی،۴۶ :۱۳۹۱)

    احساس تنهایی در شعر فروغ مفهوم مشترکی است که با زبانی متفاوت در تمام مجموعه اشعار او بیان شده است و اساس اندیشه و دیدگاه هستی شناسانه فروغ را در بر می گیرد. مفهوم بیگانگی از جامعه و تنهایی و انزوا در خویشتن خویش پدیدۀ خاص جامعه مدرن و صنعتی است. متفکران در این زمینه معتقدند «بیگانگی مهمترین پدیده در جامعه معاصر است» (محسنی تبریزی، ۱۳۷۰: ۲۵) ترس ترسان در پی آن پاسخ مرموز نهادم در رهی تاریک و پیچاپیچ سایه افکندی بر آن پایان و دانستم پای تا سر هیچ هستم هیچ هستم هیچ (عصیان، عصیان بندگی)

    روزمرگی هایدگر غوطه ور شدن در زندگی را به معنایی فقدان اصالت دار این میداند. به اعتقاد او پیروی از دیگری و اهتمام به نحوۀ زندگی با دیگران موجب اسیر شدن در قواعد هر روزه زندگی اجتماعی می گردد. هر روزگی با عادتها ملال و یکنواختی را به همراه دارد (احمدی، ۱۳۸۴: ۳۳۱). به تعبیر دیگر ها دیگر روزمرگی را از ویژگیهای داسمن» با فرد نا اصیل میداند.

    زندگی روزمره فروغ را به تأمل وا می دارد فروغ این روزمرگی را در زندگی محدود شهری، در خیابان مدرسه خانه و… نشان میدهد؛ روزمره بودن از آن رو در شعرهای فروغ دیده میشود که او دیگر خود را روزمره نمیبیند و به نوزایی و تحول میاندیشد این نوزایی بیش از همه خود را در مجموعه تولدی دیگر» نشان میدهد. فروغ تا قبل از تولدی دیگر، درگیر عادت ها و غرایز است، همان گونه که گفتیم زندگی برای او در حس و حال جوانی و عشق و آلام و رنج های آن خلاصه میشود. فروغ در مجموعه «اسیر» گرفتار روزمرگی است این روزمرگی با تمناهای جوانی او آمیخته است:
    می روم خسته و افسرده و زار سوی منزلگه ویرانه خویش به خدا میبرم از شهر شما دل شوریدو دیوانه خویش(اسير، وداع)
    اما او در همین دفتر هم از روزمرگیها و شلوغی و تکراریهای شهر بیزار است از شهر نور و عشق و درد و ظلمت سحرگاهان زنی دامن کشان رفت/ پریشان مرغ ره گم کرده ای بود که زار و خسته سوی آشیان رفت(اسیر، افسانه تلخ)

    فروغ از تنگنای حوادث و روزمرگیها که چونان حجاب سیاهی بر تن و روح اوست به خداوند شکایت می کند:
    از تنگنای حبس تاریکی از منجلاب تیره این دنیا بانگ پر از نیاز مرا بشنو آه ای خدای قادر بی همتا (اسیر، در برابر خدا)

    فروغ خواب را مجالی برای رهایی از این کسالت ملال بار میبیند و به دنبال بالی است که با آن از زوال روزها گریخت
    با کدامین بال میتوان از زوال روزها و سوزها گریخت با کدام اشک می توان پرده بر نگاه خیره زمان کشید. (اسیر، با کدام است)

    مدرنیسم و تأملات هستی شناسی

    تفکر و تأمل در پدیدههای هستی نظیر ،انسان طبیعت ،مرگ جهان و… همواره ذهن و اندیشه بسیاری از شاعران را به چالش کشیده است. شاعران مدرن نیز با نگاهی نو به کشف و یا تفسیر پدیده های هستی و توصیف آن پرداخته اند. باید گفت این نوع نگرش فروغ به جهان، شاخص ترین ویژگی مدرن در شعر اوست؛ زیرا تفکرات و تأملات هستی شناسانه ذهن و زبان شاعر را نوساخته و باعث شده تا وی را شاعری مدرن بنامیم. شعر وی سرشار از مضامینی چون انسان جهان ،زندگی طبیعت عشق و مرگ است که عمده ترین درون مایه های اشعار مدرن او را تشکیل می دهد. فروغ ذهن خود را با جهان پیوند میزند و اسرار نهفته هستی را در وجود خود می یابد. فروغ مرگ را زوال آدمی می پندارد و آن را سایه شومی بر زندگی می بیند که با حضور خود فرصت را از آدمی میگیرد
    آه ای زندگی من آینه ام از تو چشمم پر از نگاه شود ورنه گر مرگ بنگرد در من روی آینه ام
    سیاه شود(عصیان، زندگی)

    انسان نیز در تأملات و تفکرات فروغ جایگاه ویژه ای دارد؛ انسانی که با خرد، احساس، رویا، عشق و زندگی ارتباط خود را با جهان حفظ کرده است رابطۀ انسان با انسان که در حد آخر و نهایی آن در «عشق» متبلور میشود؛ میتوان گفت عشق یکی از موضوعات بسیار گسترده مورد توجه فروغ است :
    باز هم قلبی به پایم اوفتاد باز هم چشمی به رویم خیره شد باز هم درگیر و دار یک نبرد/ عشق من بر قلب سردی چیره شد (اسیر، ناآشنا)
    فروغ به گستردگی و عظمت عشق و کوچکی انسان در برابر آن اشاره می کند، عشقی مبهم و متعالی که هستی انسان در مقابل آن کوچک و اندک است عشقی به من بده که مرا سازد همچون فرشتگان بهشت تو یاری بده که در او ببینم/ یک گوشه از صفای سرشت توه» (اسیر، در برابر خدا)

    غریزه و عادات یا دغدغه های وجودی

    سیر تکاملی احوال اگزیستانسیال فروغ به خوبی نشان میدهد که او به هیچ وجه ماهیتی از پیش تعیین شده بر مبنای عادتها و غرایض خود بسنده نکرده و در جهت رشد و شکوفایی خود گام برداشت. در بررسیهای شعری فروغ میتوان گفت دفتر اسیر او خودسرایی است و نشان دهنده ذهن گرفتار غریزه و عادت و کشمکش شاعر است که در اثر مواجهه با عالم درون و برون خویش با آن درگیر است. در حقیقت فروغ در این اشعار بیشتر مواقع میان واقعیت و رویا در نوسان است و در هر موقعیتی به سمتی تمایل دارد (نیکبخت ۱۳۷۲ ۱۳ ۲۰)

    در این زمینه دوران کوتاه زندگی فروغ را میتوان به سه بخش اصلی تقسیم کرد.
    الف) دوران سرگردانی و شک؛
    ب) دوران آگاهی و امید؛
    ج) دوران رهایی
    دوره اول بر مبنای دفترهای اسیر دیوار و عصیان دوران سرگردانی و شکه فروغ است. فروغ در این دوران همچون اسیری میان حدفاصل ،واقعیت اخلاق و غرایز است؛ از طلب و تمناهای جسم و جوانی و عشق و حیرت و سرخوردگی از هستی بی مقصود خویش لبریز است و از ناکامی در ازدواج و شکست عاطفی و دوری از فرزند و اسارت در قید و بند سنن اجتماعی روزگار خویش. در این دوران است که زن بودن فروغ ظرفیت احساسی و غریزی به او می بخشد: در انتظار خوابم و صد افسوس/ خوابم به چشم نمی آید اندوهگین و غمزده می گویم/ شاید ز روی ناز نمی آید
    مغروق این جوانی معصومم مغروق این سلام نوازش بار / در بوسه و نگاه و هم آغوشی» (اسیر، هوی و هوس)
    دفتر «اسیر» در برگیرندۀ عادات و غرایز فروغ است؛ او این دفتر را با توصیف هوس های عاشقانه خود آغاز می کند از تمناهای جسم و جوانی و از و هم و انتظار فروغ در این دفتر گاه از هستی بی مقصود خویش غوطه وری نگاه خود در تیرگیها دوری از آدمها و انزوا و گاه از رهایی از اسارت این قفس سخن میگوید دفتر اسیر» را میتوان حدیث نفس فروغ دانست که از یک سو، نشان دهندۀ ذهن گرفتار غریزه و عادت شاعر است و از دیگر سو ناظر به کشمکشی است که شاعر غالباً در مواجه با عالم درون و برون خویش داشته است. در حقیقت فروغ در این دفتر زمانی میان واقعیت و خیال در نوسان است. فروغ در دفتر دیوار نیز ذهنی گرفتار غریزه دارد؛ او با نگاهی رؤیایی در کنج تنهایی خویش با دخترکان جوان شهر حرف می زند؛ اما: «بعد از آن دیوانگی ها ای دریغ باورم ناید که عقل گشته ام گونیا او مرده در من این چنین خسته و خاموش و باطل گشته ام هر دم از آیینه میپرسم ملول چیستم دیگر، به چشمت چیستم (دیوار: رویا)

    بعد از دفتر «اسیر» و عبور فروغ از غرایز و عادت ها در دفتر دیوار، اگر چه وی همچنان در خیالات سیر می کند اما این سرگردانی ها اندک اندک به مرحله تثبیت و « گذر از غرایز تا پرسش های وجودی در فرآیند شدن می رسد. در این دفتر آرام آرام به شناخت پیشین خـود بـه دیده تردید مینگرد و به طرح شکایاتی که رنگ و بوی فلسفی ،دارد می پردازد. در واقع می توان گفت فروغ از دفتر اسیر به بعد آرام آرام به سراب بودن آن مطلوبهای و همـی و خیالی خود رسیده و پی برده است و در اثر مواجهه با واقعیت جهان پیرامون خویش و قلمرو پر تضاد آن به دریافت های قبل خود با دیده تردید می نگرد و پرسشهای فلسفی فروغ اندک اندک آغاز می شود.

    شب به روی جاده نمناک سایه های ما زگویی گریزانند دور از مادر نشیب راه… سوی دیگر به نرمی پیش می رانندای بسا من گفته ام با خود زندگی آیا درون سایه هامان رنگ می گیرد یا که ما خود سایه های خویشتن هستیم از تو میپرسم تیرگی درد است با شادی جسم زندان است با صحرای آزادی خسته و سرگشته و حیران می روم در راه پرسشهای بی پایان(دیوار، دنیای سایه ها)

    اضطراب

    تشویش و اضطراب یکی از مفاهیم کلیدی مجموعه اشعار فروغ است. در اسیر این اضطراب روحی فردی و برایند پشیمانی از گفتار و نالیدن از کردار خویش است روحی مشوشم که شبی بی خبر زخویش در دامن سکوت به تلخی گریستم نالان ز کرده ها و پشیمان ز گفته ها دیدم که لایق تو و عشق تو نیستم (اسیر، گریز و درد)

    فروغ و آشفتگی و اضطراب خود را که با ضمیر تو مورد خطاب قرار داده است ناشی از درگیر بودن با خود، ناآرامی و گریز از خود بیگانگی و واقعیات عنوان می کند:
    تو دائم با خود در ستیزی تو هرگز نداری /سکونی تو دائم زخود می گریزی تو آن ابر آشفته نیلگونی (دیوار، موج)
    فروغ در دفتر عصیان هیجان و اضطراب خود را از سوز عشق و سرودن شعر و نوعی رشد جسمانی به شماره می آورد
    لب به من از ترانه میسوزد سینه ام عاشقانه میسوزد (عصیان: جنون)

    فروغ اضطراب خود را به اشیا نیز سرایت میدهد. او ناآرام و پرتشویش از کسانی که در خانه های خود با شک و تردید زیر نور لرزان چراغ ها و افکار پرتشویش زندگی می کنند، می خواهد او را پناه دهند. بی پناهی و سرگردانی، فروغ را مضطرب نموده است و او حسرت خاطرات و بام های
    آفتابی را که لباس های شسته در میان دود هیزم آشپزخانه ها در حال خشک شدن است، در ذهن آزرده خود مرور میکند
    «مرا پناه دهید ای چراغهای مشوشای خانه های روشن شکاک که جامه های شسته در آغوش دودهای معطر بر بامهای آفتابی تان تاب می خورد(تولدی دیگر، وهم سبز)

    فروغ برای خود مجسم میکند که شب و روز که برای انسانها معیار سنجش زمان است آنچنان در گردش پر اضطراب و مداوم است که محاسبه زمان را از دست او خارج ساخته است. تصور انسانهایی که فردگرایی آنها را از هم بیگانه کرده است و در گردش بیهوده زمان قادر به شناخت یکدیگر نیستند تشویش و اضطراب شاعر را بسیار دامنه دار کرده است:
    من از زمانی که قلب خود را گم کرده است میترسم من از تصور بیهودگی این همه دست و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
    (ایمان بیاوریم به … دلم برای باغچه میسوزد)

    مرگ آگاهی

    مرگ به عنوان امکانی اگزیستانسیال برای دار این معرفی میشود که داراین بدون شناخت این امکان به تمامیت نمی رسد و مرگ از دیدگاه هایدگر مشخصه ممتازی است که به داز این اصالت می بخشد» (هایدگر، ۱۳۸۷: ۵۲۳). بنابراین مرگ هم در معنایی موجود بینانه به معنای حادثه ساقط کننده زندگی و هم به معنای هستی شناسانه چون امکانی دائمی و ویژه دازاین در کلام هایدگر وجود دارد.
    مرگ در شعر فروغ از جنبه های مهم انسان گرایی مورد توجه قرار گرفته است. ادوار زندگی مختلف فروغ در نوع نگرش او به مسألۀ مرگ قطعاً مؤثر است. فروغ در سرایش «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» گرفتار حیرت و آشفتگی در این راه است. در عصیان به طرز فکر خیامی مرگ را می بیند، همین تفکر سبب میشود که در این دوران مرگ به سان حقیقتی تلخ شعر او مطرح شود؛
    زوال و هراس از ویرانی و ابتذال و مرگ اندیش به همراه فروغ است:
    چراغ های رابطه تاریک اند کسی مرا به آفتاب معرفی نخواهد کرد/ کسـی مـرا بـه میهمانی گنجشک ها نخواهد برد» (ایمان بیاوریم …. پرنده مردنی است)
    فروغ مرگ را زوال آدمی میپندارد و آن را سایه شومی بر زندگی می داند که با حضور خود فرصت را از آدمی میگیرد و از این حضور دردناک شکوه سر می دهد:
    آه ای زندگی من آینه ام از تو چشمم پر از نگاه شود ورنه گر مرگ بنگرد در من روی آینه ام سیاه شود(عصیان، زندگی)

    فروغ مرگ را چون خوابی میبیند که او را از فریاد و در تهی میسازد واقعیت دردناکی که از آن گریزی نیست و هر لحظه در انتظار اوست
    خاک می خواند مرا هر دم به خویش می رسند از ره که در خاکم نهند آه شاید عاشقم نیمه شب گل به روی غمناکم نهنده فروغ مرگ را شبی بی نهایت در زندگی خویش می بیند:
    «من از نهایت شب حرف میزنم من از نهایت تاریکی من از نهایت شب حرف میزنم (تولدی دیگر، هدیه)
    در واقع، اگر خط سیر فکری شاعری فروغ را دنبال کنیم متوجه می شویم که در هر دو دوره شاعری فروغ اسیر، دیوار و عصیان و تولدی دیگر و ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد مرگ اندیشی همیشه حضوری دائم و پایدار داشته و دارد با این تفاوت که بازتاب آن در همه اشعار فروغ و در همه دوره های زندگی او یکسان نیست چنانکه گفتیم سیر رشد و تکوین شعر و اندیشه فروغ عموماً دو مرحلة كاملاً متفاوت – اما منطقی – قبل و بعد از « تولدی دیگر» است که نمایانگر دو اندیشه فردی و شخصی و کلی و جهان شمول است. فروغ در سه مجموعه اول از نظر هستی شناسی هایدگری داز این اصیل را تجسم نمی کند مجموعه های اسیر، دیوار و عصیان دازاین اصیل را به تصویر نمی کشد مرگ در دورۀ اول زندگی فروغ نوعی توجه به روزمرگی و یأس و رخوت را به ارمغان آورده است؛ چنانکه گفتیم هایدگر زندگی و جهان هستی را بیانگر دو گونه اصالت و غیراصیل بودن میداشت در زندگی غیراصیل،هایدگری مواجهه با مرگ یک قانون طبیعی بود که برا اساس یک اسلوب واحد همگی به سمت مرگ میل می کنند، اما در زندگی اصیل توجه به مقوله مرگ در تار و پود زندگی تنیده شده است در زندگی غیر اصیل، انسان مقابل مرگ می ایستد و آن را نمیخواهد و می خواهد به خود بقبولاند که مرگ را به نوعی فراموش کند؛ اما در زندگی اصیل توجه به مرگ و به یاد داشتن آن اسلوب فکری اصلی است. یعنی دازاین غیر اصیل از مرگ میترسد و از آری گفتن به مرگ عاجز است و داراین اصیل آن را در تمام جنبه های زندگی خویش میبیند یعنی مرگ آگاهی مختص داراین اصیل است. فروغ در کلیت دو دورۀ فکری و تحول روحی خویش داز این اصیل را تداعی می کند گرچه مرگ هراسی را در شعر او می توان دید به ویژه در سه اثر نخستین پیش از تولدی دیگر در همین دوره است که مقابل مرگ می ایستد و از آن می هراسد.

    پانوشت
    ۱. مارتین هایدگر (Martin Heidegger ۱۸۸۹ – ۱۹۷۶) یکی از معروف ترین فیلسوفان قرن بیستم بود. او با شیوه ای نوین به تأمل دربارهٔ وجود پرداخت فلسفۀ او بر دیدگاه های بسیاری از فلاسفه بعد از او اثر گذاشت. مهمترین اثر او کتاب «هستی و زمان است. جست و جوی معنای زندگی در اندیشه هایدگر اهمیت خاصی دارد او مقولات اساسی زندگی را به طرق گوناگون مطرح میکند. پرسشهایدگر از مقولاتی چون خدا وجود حقیقی، ساحت قدس، مرگ، امکانهای گوناگون انسان مانند واقع بودگی و پرتابشدگی، حالات مختلف بشر مانند دلشوره، سقوط ،روزمرگی غربت و بیگانگی تفاوت گذاری بین انسان اصیل وغير اصيل آدمی توجه دادن انسان به تناهی ضرورت پرسش به ،حقیقت توجه به شعر و تفکر اصیل معنوی، تاکید بر تاریخ غفلت از مفهوم وجود تفاوت گذاری بین تحلیل اگزیستانسیال و اگزیستانسیال هستی توجه خاص به انسان به عنوان دار این برای فهم معنای وجود، تأکید بر در راه بودن انسان بیان انحاء سقوط انسان تأکید بر مسؤلیت انسان در مقابل هستی اش توجه خاص به زمان و زبان به عنوان افقهای فهم معنای هستی و نظیر آنها نشان دهنده اهتمام تام او به زندگی انسان و تلاش برای جست وجوی معنای اصیل آن است بنابراین، جست وجوی معنای زندگی با همۀ ابعادش در اندیشه هایدگر مهمترین دغدغه های فکری اوست تا آنجا که می توان او را از مهمترین متفکران این عرصه دانست. هایدگر کتاب هستی و زمان را با پرسشی شروع می کند و با همان پرسش تمام می.کند پرسش کلیدی هایدگر این است که: «حقیقت وجود چیست؟». پرسش از معنای هستی آن که پیش از همه مرجع پرس وجود قرار می گیرد هستنده ای است با خصلت دازاین هایدگر ۱۳۸۹ (۵). وی معتقد بود اگر بخواهیم پرسش بنیادی فلسفه یعنی پرسش از معنای وجود را درست صورت بندی کنیم، باید با نظر کردن به ساختار وجودی پرسش گر آغاز کنیم. اما فلسفه درباره این پرسش گر(انسان) دچار نوعی خطا شده و تعابیر متداول همچون انسان ، موجود ناطق”، “فاعل” شناسا ” مجموعه ای از مفروضات را به همراه دارد که راه را بر تامل جدی و نو میبندد او که از ثنویت حاصل شده بعد از دکارت درباره انسان رنجمند بود راهی برای خلاصی فلسفه از این دو پاره گی می جست، با تفسیر دیگری از لغت Dasein که در فلسفه رایج آلمانی مصطلح ،بود، کلید حل مشکل را به دست آورد. حال او میتوانست با تعبیر مناسبی آن را به کار برد داز این هستنده ای است که از نظر وجودی آشکار و برملا است. . مهمترین آثار هایدگر هستی و زمان (۱۹۲۷)؛ متافیزیک چیست؟ (۱۹۲۹)؛ مقدمه ای بر متافیزیک (۱۹۳۵)؛ کانت و مسأله متافیزیک (۱۹۲۹) ؛ در قرب هولدرلین و راهی که به جایی نمی رسد (۱۹۵۰)؛ مطالعات و سخنرانیها (۱۹۵۴) ؛ در راه سخن (۱۹۵۹)؛ اصل خرد (۱۹۷۱)؛ فکر را چه می نامند (۱۹۷۱).
    . دازاین در اندیشۀهایدگر به معنی در جهان بودن است؛ یعنی موجودی که فقط درباره او می توان گفت و آنجاست به این معنی دازاین یک واحد است اما در مفهوم سنتی که از انسان ارائه شده دو بعد روان و تن برای انسان قائل شده و آن دو را مجزا از هم تلقی کرده اند. بدن به تنهایی موضوع علوم تجربی واقع میشود و از این رو گمان بر این است که بدن امری است مادی نظیر میز و صندلی تلقی هایدگر برخلاف این است تن و روان اولاً از هم جدا نیستند،

    بلکه آن دو را یکی باید گرفت و ثانیاً هستی تن و روان با هستی اجسام کاملاً متفاوت است. هستومندی که تن و روان دارد هستومندی است که جهان دارد یعنی هستومندی که ما نهایتاً آن را انسان میخوانیم صرفاً بر اساس معنی حضور که همان جهان هایدگری است تحقق دارد و در این میان تمایز تن و روان و اصولاً هر تمایزی که در مفهوم سنتی انسان قائل شده اند، از میان می رود. هایدگر می پذیرد که در نهایت دار این همان انسان است، یعنی نهایتاً بـه همـان هستومندهایی داز این گفته میشود که انسان ولی معتقد است که این دو واژه از لحاظ تأکید بر ساختار درونی و وجودی آن هستومندها به یکسان دلالت ندارد در حالی که واژه سنتی انسان در برابر جهان به کار میرود هایدگر بر آن است که معنای جدیدی را برای انسان یابد تا بر آنچه مفهوم سنتی انسان فاقد آن است دلالت نماید به نظر او هستومندی که هر یک از ماست قابل تعریف شدن بر حسب آنچه هست یعنی ماهیت و عوارض آن نیست

    نتیجه و پایان سخن

    جستجوی معنای زندگی در اندیشه هایدگر و فروغ اهمیت خاصی دارد. این دو مقولات اساسی زندگی را به طرق گوناگون مطرح میکنند. پرسشهایدگر فروغ از مقولاتی چون خدا، وجود حقیقی ساحت، قدس، مرگ امکانهای گوناگون انسان مانند واقع بودگی، و پرتابشدگی، حالات مختلف بشر مانند دلشوره سقوط ،روزمرگی غربت و بیگانگی تفاوت گذاری بین انسان اصیل و غیر اصیل ،آدمی توجه دادن انسان به تناهی ضرورت پرسش به ،حقیقت توجه به شعر و تفکر اصیل معنوی تاکید بر تاریخ غفلت از مفهوم وجود تفاوت گذاری بین تحلیل اگزیستانسیال و اگزیستانسیال هستی توجه خاص به انسان به عنوان داز این برای فهم معنای وجود، تأکید بر در راه بودن انسان بیان انحاء سقوط انسان تأکید بر مسؤلیت انسان در مقابل هستی اش توجه خاص به زمان و زبان به عنوان افقهای فهم معنای هستی و نظیر آنها نشان دهنده اهتمـام تـام این دو بـه زندگی انسان و تلاش برای جستجوی معنای اصیل آن است.

    منابع و مآخذ
    ،احمدی بابک (۱۳۸۴)، هایدگر و تاریخ هستی، تهران، مرکز
    • توفیقیان فر علی حسن و حسینی، احمد، (۱۳۹۱) بررسی بیگانگی اجتماعی جوانان و عوامل
    اجتماعی مربوط به آن مطالعات جامع شناختی جوانان سال ۳، شماره ۸ صص ۴۵ – ۵۸
    خاتمی، محمود، (۱۳۸۷)، جهان در اندیشه هایدگر، تهران، معاصر.
    • دکاسه کارناپ آرن ،نایس (۱۳۹۱) فرهنگ و فلسفه ترجمه: منوچهر بزرگمهر تهران
    خوارزمی ربانی، علی، (۱۳۸۸) پدیدار شناسی ادموند هوسرل و هرمنوتیک مجله کلام اسلامی، شماره
    ۴۲، صص ۱۷۸ ۱۸۲
    شاد خواست، مهدی (۱۳۸۴)، در خلوت ،روشن، تهران، عطایی
    فرخزاد، فروغ، (۱۳۸۳)، دیوان فروغ، تهران، اهورا.
    • کارناپ، پییر، (۱۳۸۷)، فلسفههای بزرگ ترجمه احمد آرام، تهران، ققنوس. محسنی تبریزی، علیرضا، (۱۳۷۰) آسیب شناسی بیگانگی اجتماعی- فرهنگی، فصلنامه پژوهش و برنامه ریزی در آموزش عالی شمارهٔ ۲۶، صص ۱۱۹ ۱۸۲
    ه نیک بخت، محمود (۱۳۷۳) از گم شدگی تا رهایی، اصفهان، مشعل. هایدگر، مارتین (۱۳۸۷) هستی و زمان ترجمه سیاوش جمادی، تهران، ققنوس

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    1 دیدگاه برای “مولفه های هستی شناسانۀ هایدگر در شعر

    1. ایلیاز گفته:

      دوست عزیز!نگاه هایدگر نگاهیست که به ساخت متافیزیک یورش میبرد!ذات متافیزیک توجه به موجود است و ذات هستی شناسانه توجه به هستی!در متافیزیک که استوار بر خرد است و ذات حسابگرانه دارد لاجرم به امر انسانی توجه میشود… شما در بررسی آثار فروغ به امر انسانی رسیده‌اید مانند ترس اضطراب و فردیت و… که محور توجه فروغ است!این نگرشها و پرداخت‌ها دقیقا همان حوزه‌ی متافیزیک است و تعجب بنده اینست که شما این امورات انسانی را به نگاه آنتولوژیک مرتبط میکنید! در نگاه اول آنتولوژیک به شعر:شاعر در مقام کسی که از مخاطب برای ملاقات با هستی دعوت میکند اما در اثرات فروغ دعوتی وجود ندارد و تمام امور در ارتباط با موجود است بعبارتی دیگر در اثرات فروغ ما با امر ساختن مواجه‌ایم نه نامیدن!فروغ میگوید:«من از زمانی که قلب خود را گم کرده است میترسم من از تصور بیهودگی این همه دست و از تجسم بیگانگی این همه صورت می ترسم
      (ایمان بیاوریم به … دلم برای باغچه میسوزد)»
      در این مثال و مثالهای دیگری که آورده‌اید هیچ وضعیتی ازنامیدن مد نظر هایدگر وجود ندارد و فروغ دست به امر ساختن زده است… وقتی میگوید قلب خود را گم کرده‌ام در اینجا از امر ساختن یا تکنیک استفاده از ظرفیت استعاری زبان بهره جسته است و جای قلب را با اشیای گم شده تعویض کرده است!در این گزاره ما از گم شدن قلب به هیچ نامیدنی نمی‌توانیم برسیم و هرآنچه هست همان ایالتهای آشنای جهان متافیزیکیست… به هر حال بیشتر ازاین حوصله نوشتن ندارم

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *