خواهم که برگیرم دلی
خواهم که برگیرم دلی آن دل که دلدارم تو را
تا خود بیفشاری مرا من خود بیفشارم تو را
دیری کمند عمر من طی شد گذرها بی هدف
باشد امید هر گذر دیری که نگذارم تو را
بر دیده رویت هر نظر پنهان نباشد چشم من
تا بر نگاه خیره ات چشمی نظر دارم تو را
سرمستی میخانه ام ساقی تویی بالین من
تا بوسه بر لعل غمی شادی به جام آرم تو را
در شور بخت عالمی دیدم گرفتارم جدا
بر هر طلسم بی وفا دیدی گرفتارم تو را
از سود گندم آمدی تقدیر من افتاده ام
هر آنچه دارم داده ام دیگر طلبکارم تو را
آرام جانم بوده ای دیگر مجو احوال من
رفتی چنین آزرده ام گفتی نیازارم تو را
ای مکتب شیرین روا دیوان خود را بسته ام
تا بی سخن برگشته ام ای آنکه گفتارم تو را
شاعر مجاهد ظفری
- غباری همچون سراب - می 20, 2023
- وقت از طرب با دلبری این ساده دل اندیش را - می 20, 2023
- در الفت رمیدن لب گوی غم شنودی - می 20, 2023