بررسی-سمبل-های-سیب،-کبوتر،-گل-سرخ-و-نیلوفر-در-شعر-سهراب-سپهری

بررسی سمبل های سیب،کبوتر، گل سرخ و نیلوفر

  • بررسی سمبل های سیب، کبوتر، گل سرخ و نیلوفر در شعر سهراب سپهری : حوزه ادبیات معاصر سرشار از سمبل ها، رمزها و نمادهای شاعرانه است. بی تردید، فهم نمادها و سمبلها در التذاذ هنری مخاطب اثر بسزایی دارد و بدون دقت در کشف ابهام ناشی از نمادها، شعر معاصر ،فارسی قابل فهم و تحلیل نیست. در ادبیات کلاسیک فارسی، نظیر آثار صوفیان و برخی از آثار حماسی و غنایی ،ایران از سمبل، نماد و رمز به فراوانی و زیبایی استفاده شده است. بدیهی است در دورههای نخست ادبیات کهن فارسی به دلیل بینش برون گرایانه ی شاعران و نویسندگان به زندگی، نمادپردازی نادر است، اما با رواج ادبیات صوفیه نماد و نمادگرایی رونق بیشتری یافت و روبه گسترشنهاد.(انوشه ۱۳۸۱ ص ۸۲۸)

    نویسندگان: دکتر مهدی شریفیان، یوسف داربیدی

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی سهراب سپهری سمبولیسم

    بررسی سمبل های سیب، کبوتر، گل سرخ و نیلوفر در شعر سهراب سپهری

    سمبولیسم در شعر معاصر ایران

    سمبولیسم در شعر معاصر ایران در حقیقت با نیما یوشیج آغاز می شود، او تحت تأثیر سمبولیست های فرانسه و مطالعه آثار آنان علیه محدودیتهای فنی شعر سنتی عصیان و برخی از ویژگیهای سمبولیسم را وارد شعر فارسی کرد. بعدها به پیروی از وی، شاعران دیگری چون شاملو، فروغ و سهراب سپهری به این شیوه گرایش پیدا کردند. نیما از یک سو تحت تأثیر سمبولیستهاست و از دیگر سو شاعری متعهد است و حوادث اجتماعی در شعر او به شکل سمبولیک بیان شده است. او در واقع ، به نوعی سمبولیسم گرایش مییابد که میتوان آن را سمبولیسم اجتماعی نامیـد کـه طنین این شیوه را در شعر شاعران پس از او نظیر شاملو و اخوان هم میتوان شنید. (شفیعی کدکنی،
    ١٣٨٠: ص ٥٠) در نتیجه حضور سمبل شعر نیما دچار ابهام میشود جدا از غزل های عارفانه، «ابهام شعری با کوشش نیما بود که در شعر فارسی به معنی حقیقی کلمه راه یافت.» (پورنامداریان ۱۳۸۱ ص ۲۹۹)

    سمبل و جنبه های آن

    سمبولیسم هر شیوۀ بیانی است که به جای اشارهٔ مستقیم به موضوعی، آن را غیر مستقیم به واسطه موضوع دیگری بیان کند استفان مالارمه در تعریف سمبولیسم می گوید : هنر یاد کردن از چیزی به صورت خرده خرده تا آن که وصف حالی برملا شود، یـابر عکس هنر انتخاب کردن چیزی و وصف حالی را از آن بیرون کشیدن (چدویک ، ۱۳۷۸: صص ۱۰ و ۹)
    به لحاظ فکری نیز سمبولیسم دارای دو جنبه است یکی انسانی و دیگری فرارونده (متعالی). در سمبولیسم ،انسانی ،شاعر، سمبلها را از جهان پیرامون خود، برای بیان مفاهیم انتزاعی و افکار و عواطف خویش بر می گزیند و سمبولیسم از این جنبه، هنر بیان افکار و عواطف، نه از راه مستقیم و نه به وسیله ی تشبیه آشکار آن افکار و عواطف بـه تصویرهای عینی و ملموس بلکه از طریق اشاره به چگونگی آنها و استفاده از نمادهایی بی توضیح برای ایجاد آن عواطف و افکار در ذهن خواننده است. (همان، ص ۱۱)

    اصول مكتب سمبولیسم

    اصول سمبولیسم به ترتیب اهمیت عبارتند از:
    (۱) ابهام : شعر سمبولیست ها الزاماً با نوعی گنگی ذاتی همراه است. آنان از طریـق بـه کارگیری نمادهای بی ،توضیح سعی در ابهام عمدی کلام دارند.
    (۲) حذف قواعد وزن و قافیه : سمبولیست ها وزن و قافیه را در بیان افکار و عواطف انتزاعی و ذهنی قید و بند میپنداشتند و تا آنجا که ممکن بود از رعایت قوانین وزن و قافیه تن می زدند
    (۳) یکسانی شعر و موسیقی : به نظر نماد گرایان گرایش همۀ هنرها، رسیدن به وضعیت موسیقی است.
    (٤) القا: شاعرانی چون رمبو بودلر و ورلن یکی از اهدافشان این بود که «عواطف و برداشت هایشان را نه توصیف که القا کنند رمبو هیچگاه ماهیّت جهان آرمانی خود را تحلیل نمیکند بلکه فقط آن را به خواننده القا میکند.» (همان، ص ٤١)

    سمبولیسم در شعر سهراب سپهری

    سمبل و بیان نمادین در شعر سپهری تا حدودی با نیما اخوان و شاملو متفاوت است. او اگر چه در شکستن وزن و قافیه شعر سنتی پیرو نیماست اما از نظر محتوا، راهش از نیما و شاعران پس از او جداست سپهری دارای تفکری جدید است، و در این تفکر از عرفان اسلامی فرهنگ هند و چین باستان نیز تأثیر پذیرفته است، اما در کل، دارای جهان بینی، اندیشه و بیان مخصوص به خود است. شعرش در بسیاری مواقع تجریدی، فلسفی و غنایی است و به مانند شاعران اجتماعی در مناسبتهای مختلف سیاسی و اجتماعی کشور شعری نسروده است و تعهدش از رنگ دیگری است. او نسبت به عاطفه، طبیعت، اخلاق با دیدی کلان و وسیع می نگرد. سهراب شاعری درون گرا و بـه عبارتی دیگر در قلمرو ماورای روان شناسی (Parapsychology) سیر می کند که با مباحث عرفانی بیشتر قابل تطبیق .است بنابراین سمبلهایش با سمبل های نیما اخوان و شاملو که شعرشان ،اجتماعی سیاسی و خالی از عرفان و تب و تاب های آن است، فرق دارد. پیچیدگی تجریدی و نو بودن تفکر سپهری را به استفاده از سمبل سوق داده است.

    گمان سمبلهای او برای بیان اندیشه های ویژه و تازه یی به کار گرفته شده است. و بی از این منظر شعرش تا حدودی با سمبولیست ها نزدیک میشود، زیرا آنان نیز شعر را در خدمت مسایل سیاسی و اجتماعی قرار نمی دادند بلکه دنیای فرا واقعی ذهن خود را به تصویر می کشیدند. البته سپهری از این نظر نیز تماماً با سمبولیست ها هـم سـو نـیـسـ زیرا آنان هنر متعهد را بطور کامل قبول نداشتند تعهد در نظر آنان شامل همه چیز حتی اخلاق نیز میشود اما شعر سپهری نسبت به اخلاق عاطفه و طبیعت تعهد دارد. در مقاله حاضر به چهار سمبل کلیدی در آثار سپهری پرداخته شده است که به ترتیب عبارتند از؛ سیب، کبوتر، گل سرخ و نیلوفر.

    سیب
    روزی خواهم آمد و پیامی خواهم آورد در رگ ها نور خواهم ریخت / و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب/ سیب / آوردم سیب سرخ خورشید/ (هشت کتاب، ۱۳۸۱: ص ۳۳۹) سیب سمبل ،آگاهی معرفت و بینایی است. معنای نمادین سیب، در شعر سهراب، مرتبط با داستان آدم و حوا و میوه ممنوعه است. آدم پیش از هبوط به همراه حوا در بهشت زندگی میکرد و از همۀ نعمتهای بهشت بهره مند بود؛ اما خداوند آنها را از خوردن میوۀ یک درخت بر حذر داشت يا آدَمُ اسكن أنت و زوجُكَ الجَنَه فَكُلا من حيث شئتما و لا تقربا هذه الشجره.(سوره اعراف، آیه ی ۱۹)
    ای آدم تو با جفت خویش در آن باغ سکونت گیر و از هر جا که خواهید بخورید، و [لی] به این درخت نزدیک مشوید. (فولادوند، ١٣٧٤ ص ١٢٦) اما شیطان به واسطه مار حوا را اغوا نمود و بدین وسیله آدم و حوا از میوه ممنوعه خوردند و در پی آن به هبوط و زندگی در زمین دچار شدند کتاب مقدس کتاب پیدایش، باب (۳) سپهری نیز از این منظر می گوید:
    حیات، غفلت رنگین یک دقیقه ی حواست (هشت کتاب، ص ۳۱۳)

    سپهری در شعر میوه ی تاریک به داستان آدم و حوا و خوردن میوه ممنوعه اشاره کرده است و می سراید؛ در سر راهش درختی جان گرفت میوه اش همزاد همرنگ هراس پرتوی افتاده در پنهان او دیده بود آن را به خوابی ناشناس در جنون چیدن از خود دور شد دست او لرزید ترسید از درخت/ شور چیدن ترس را از ریشه کند دست ،آمد میوه را چید از درخت (هشت کتاب، ص ۱۸۱) در قرآن کریم از این درخت و میوه اش به وضوح صحبت نشده است « اما نظر اکثر مفسران آن است که درخت گندم بوده است (میبدی، ۱۳۷۹: ص ١٤٨) و شاید حافظ نیز از نظر مفسران اسلامی پیروی کرده است
    پدرم روضه رضوان به دو گندم بفروخت ناخلف باشم اگر من به جوی نفروشم (حافظ، ١٣٧٤ ص ٢٢٧)
    ظاهراً مفسّران مسیحی و یهودی آن را سیب دانسته اند. (محمدی، ١٣٧٤: ص ٥٤) بسیاری از شاعران بزرگ ما نیز میوه ممنوعه را گندم دانسته اند و هیچ کدام از سیب یاد و نکرده اند؛ اما در ادبیات معاصر احتمالاً به پیروی از فرهنگ مسیحیت و غرب میوه ممنوعه را سیب دانسته اند.
    فروغ فرخزاد در کتاب تولدی دیگر از چیدن سیبی صحبت می کند که یادآور میوه ممنوعه است:
    همه می دانند که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس باغ را دیدیم و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست سیب را چیدیم (فرخزاد، ١٣٦٨ ص ٣٥٧)
    شفیعی کدکنی در توضیح سیب را چیدیم گفته است این نهایت جذب فرهنگ غربی است چون میوه ممنوعه در عالم اسلامی گندم اسـت نـه سـیـب.» (شفیعی کدکنی، ۱۳۸۰: ص ٤٠)

    همین امر باعث شده است تا بعضی از منتقدان کلمه سیب را که در شعر «از محاکمه فضل… حروفی» از خودم سرشک آمده است نیز همان میوه ممنوعه بدانند. … حروف مبدأ فعل اند و فعل آب و درخت و سبزه و لبخند و طفل مدرسه و سیب سرخ خدا / (شفیعی کدکنی، ١٣٧٦ ص ٤٩١) بهزاد رشیدیان سیب سرخ را در این شعر سیب سرخ هبوط تعبیر می کند و آن را رمز عصیان میداند رشیدیان، ۱۳۷۰ ص ١٤٢
    سپهری نیز میوه ممنوعه را سیب دانسته و چندین جا از شعرش آن را به عنوان رمز معرفت و آگاهی آورده است با استناد به کتاب اتاق آبی» (ص ۸۰) و نیز منظومه «مسافر» سپهری با تورات آشنایی داشته است؛ از اینرو با تأثیر از تورات، میوه ممنوعه را میوه آگاهی دانسته است از همه درختان باغ بی ممانعت ،بخور، اما از درخت معرفت نیک و بد زنهار نخوری کتاب مقدس کتاب پیدایش (باب ۲، آیه ١٧ و ١٦) او حتى در اتاق آبی به هنگام بیان این مطلب که غرب و هنر مسیحی قرینه نگاری را از شرق و ایران وام گرفته است در خلال صحبتهایش به درخت معرفت اشاره دارد:« آدم و حوا در دو سوی درخت معرفت،اند قسطنطین و هلنا در دو سوی صلیب.» (سپهری،۱۳۸۲ ص ۸۱)

    از منظری دیگر، سیب و میوه ممنوعه از آن رو رمز دانایی است که وقتی آدم و حوا ميوه ممنوعه را خوردند به برهنگی خویش آگاه شدند و آگاه شدند و فوراً خود را پوشاندند؛ در حالی که قبل از آن به عریانی خویش واقف نبودند و از آن شرمی نداشتند:« آدم و زنش هر دو برهنه بودند و خجلت نداشتند (کتاب مقدس کتاب پیدایش باب ۲، آیه ۲۵) اما پس از خوردن میوه، آنگاه چشمان هر دوی ایشان باز شد و فهمیدند که عریان اند؛ پس برگهای انجیر به هم دوخته سترها برای خویش ساختند.» (همان، باب ، آیه ۷) در قرآن کریم نیز به این ماجرا اشاره شده است: فلما ذاقاً الشجرة بَدَت لَهُما سَوءَتُهُما وطَفقا يخصفان عَلَيهما من ورق الجنه. (سورة اعراف، آیه ۲۲)

    پس چون آن دو از [میوه] آن درخت [ ممنوع ] چشیدند، برهنگی هایشان بـر آنان آشکار شد و به چسبانیدن برگهای درختهای بهشت بر خود آغاز کردند.» (فولادوند، ١٣٧٤ ص ۲۰۰
    گفتنی است که بعضی از مفسرین اسلامی نیز میوه ممنوعه را درخت علم دانسته اند. (پورنامداریان ١٣٦٤ ص (۱۳۵ علی شریعتی از اندیشمندان معاصر نیز میوه ممنوعه را بینایی و آگاهی دانسته است. شریعتی، ۱۳۵۹ ص . . ١٣٥٩: ٣٠٩)
    با این پیش درآمد روشن میشود که سپهری بر چه پایه ای به سیب نگاهی سمبولیک داشته و آن را رمز میوه ممنوعه و آگاهی و معرفت دانسته است. اکنون به چند نمونه از
    اشعار او که در آنها «سیب» در معنای نمادین به کار رفته است اشاره میشود: در پایان منظومه « مسافر» ما به گفت و گوی زن و مردی، برخورد می کنیم که در حين صحبت به زندگی قبل از هبوط اشاره میکنند و این که روی هیچ» نشسته اند و دست های آنها با اتحاد و کمک یک دیگر میوه ممنوعه را چیده و در حرارت یک سیب دست و رو شسته اند؛ یعنی خود را تر و تازه نموده و غبار جهل را از دست و صورت خود زدوده اند/و در تراکم زیبای دستها یک روز صدای چیدن یک خوشه را به گوش شنیدیم /و در کدام زمین بود که روی هیچ نشستیم /و در حرارت یک سیب دست و رو شستیم؟ (هشت کتاب ص ٣٢٦)
    «هیچ» معنای لا مکان دارد. جایی که در جغرافیای این عالم نیست؛ بلکه اشـاره بـه زندگی قبل از هبوط .است محبوبه امتی نیز سیب را زندگی آگاهانه طبیعی – بدوی و رمز ثمره اشراق تعبیر کرده است که از آن معنای معرفت و آگاهی مستفاد ، می گردد. (امتی، ۱۳۷۲ مجله ی فرزانه ، ص ۹۲) در شعر «دوست» نیز که در مرثیه فروغ فرخزاد سروده، سیب در معنای سمبولیک بهکار گرفته شده است:و رفت تا لب هیچ/ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید/ و هیچ فکر نکرد که ما میان پریشانی تلفظ درها / برای خوردن یک سیب / چقدر تنها ماندیم/ هشت کتاب ص ٤٠١)
    در این جا نیز «سیب» رمز معرفت و آگاهی است همان گونه که پیش تر ذکر شد، آدم به تنهایی از میوۀ دانایی نخورد؛ بلکه به همراه حوا از آن تناول کرد. در این جا نیز سهراب میگوید به تنهایی و بدون همراهی حوا نمیتوان از سیب خورد و به آگاهی رسید. او نمیداند که کدام در را بگشاید و به کدام وادی وارد شود تا به رستگاری برسد. سپهری در این شعر به فروغ چون یک همراه معنوی نگاه کرده است که به گونه ای می تواند نماد حوا باشد و برای چیدن میوۀ معرفت به او کمک کند و همراهیش نماید؛ اما فروغ با مرگش وی را برای خوردن میوه دانایی و رسیدن به معرفت، تنها گذاشته است.
    در شعر« در گلستانه» نیز سیب می تواند سمبل معرفت و آگاهی باشد. شاعر آگاهی و معرفت را در کنار مهربانی و ایمان قرار میدهد که با وجود اینها زندگی خالی نیست و ارزش زندگی کردن را دارد:
    زندگی خالی نیست/ مهربانی هست/ سیب هست/ ایمان هست/ آری تا شقایق هست زندگی باید کرد(همان، ص ۳۵۰)
    در شعر «و پیامی در راه» که به نوعی بیان دنیای آرمانی و آرزوهای شاعر است بشارت میدهد که برای کسانی که در خواب غفلتاند و دچار نادانی و جهل اند میوه آگاهی و معرفت خواهد آورد و آنها را بیدار خواهد کرد: روزی خواهم آمد؛ و پیامی خواهم آورد / در رگ ها نور خواهم ریخت و صدا خواهم در داد: ای سبدهاتان پر خواب سیب آوردم، سیب سرخ خورشید / ( همان، ص ۳۳۹)

    کبوتر
    و نترسیم از مرگ مرگ پایان کبوتر نیست / ( هشت کتاب، ص ٢٩٦)
    کبوتر رمز روح، احساسهای معنوی آرمان و آرامش است. در انجیل روح خـدا بـه صورت کبوتری بر حضرت عیسی نزول میکند عیسی چون تعمید یافت، فوراً از آب برآمد که در ساعت، آسمان بر وی گشاده شد و روح خدا را دید که چون کبوتری نزول کرده بر وی می آید (کتاب مقدس انجیل متی، باب ۳، آیه ی ١٦) معنای سمبولیک کبوتر در شعر سپهری با نوعی ابهام همراه است. این ابهام یادآور یکی از ویژگیهای عمده شعر سمبولیست هاست. سپید بودن کبوتر نماد آرامش است، بال زدن و پرواز و حتی چرخ زدن آن بر روی آستان متبرکه برخی مزارها، نوعی معصومیت و زیبایی ویژه به آن بخشیده است. در اساطیر کبوتر ماده به خاطر لطف زیبایی و سپیدی، نماد پاکی، صفا و سادگی است. با شاخه زیتون در منقار، نماد صلح، اعتدال توازن و امید و باز جست خوشبختی است. (اسماعیل پور، ۱۳۷۷ صص۲۱ و ۲۰)

    از جمله اولین آثاری که در آن روح به صورت سمبل کبوتر آورده شده قصیده عینیه ی ابن سینا است. شیخ در این قصیده به تجرد نفس ناطقه و نزول او از عالم علوی و گرفتاری وی در دام بدن و فراموش کردن اصل خویش اشاره می کند. روح در دام تن هر گاه که وطن اصلی خود را به یاد می آورد گریه و زاری می کند و در آرزوی بازگشت است تا آنگاه که موقع بازگشت و ترک قالب فرا میرسد و او از بند علایق و چنگال ،عوایق رها شده و به وطن باز می گردد…… هبطت اليك من المحل الأرفع ورقـــاء ذاتُ تَعَزُّزُ و تـــــــــع (پورنامداریان ١٣٧٥ ص ٤١١)

    گر چه به اطمینان می توان گفت که درون مایه یا تم (theme) آن از ابوسعید گرفته شده است؛ «کبوترت در قفص انسانیت ازین شاخ بر آن شاخ می نشیند، در قفص باز کن و وی را خلاصی ده شفیعی کدکنی، ١٣٨٥ ص (٣٤)
    در شعر « اکنون هبوط رنگ از کتاب «ما هیچ ما نگاه کبوتر سمبل تجربـه هـای روحانی، دریافت ها و واردات الاهی بر روح است:
    از سر باران / تا ته پاییز تجربه های کبوترانه روان بود هشت کتاب ص ٤٢١
    مولانا نیز حس معنوی و روحانی خویش را با سمبل کبوتر بیان کرده است. کبوتری که به خانه ی دل او وارد شده است هیاهو و آواز سرداده و همه ی وجود او را در
    خویش غرق کرده است
    خانه ی دل باز کبوتر گرفت
    مشغله و بقر بقو در گرفت (مولانا، ١٣٦٢ ص ۲۳۱)
    در شعر «دوست» که در مرثیه فروغ فرخزاد سروده شده است، کبوتر رمز آرامش،خوشبختی و آرمانهای معنوی است که فروغ آرزویش را داشته است. ولی نشد / که رو به روی وضوح کبوتران بنشیند و رفت تا لب هیچ و پشت حوصله ی نورها دراز کشید (هشت کتاب، صص ٤٠١ و ٤٠٠)
    در شعر «سوره ی تماشا» پرواز و اوج گرفتن خیال فکر و اندیشه از ذهن را، بـه صورت سمبل کبوتر بیان کرده است:
    به تماشا سوگند و به آغاز کلام و به پرواز کبوتر از ذهن واژه ای در قفس است/ ( همان، صص ٣٧٤ و ٣٧٣)
    در شعر «پشت دریاها» نیز که ،شاعر شهر آرمانی خویش را به تصویر می کشد، کبوتر به رغم جایگاه ابهام آمیزی که در کلام شاعر دارد، باز با نگاهی نمادین همراه شده است. پشت دریاها شهری است که در آن پنجره ها رو به تجلی باز است / بام ها جای کبوترهایی است که به فواره ی هوش بشری می نگرند دست هر کودک ده ساله ی ،شهر، شاخه ی معرفتی است (همان، ص ٣٦٤)

    شاید منظور از کبوتر، نفس روح باشد. شاعر خواسته بگوید که در شهر آرمانی او هوش بشری آن چنان به سوی بالا در پرواز است که حتی کبوتر که همه روح، اوج و پرواز است، در برابر اوج گرفتن آن دچار حیرت میشود.
    در شعر تا نبض خیس صبح از کبوتر معنای سرخوشی، بی خبری از عالم ماده، دنیای خلوص و خلسه فهمیده میشود:
    یک نفر آمد کتابهای مرا برد روی سرم سقفی از تناسب گلها کشید/ عصر مرا با دریچه های مکرر وسیع کرد / میز مرا زیر معنویت باران نهاد / بعد نشستیم/ حرف زدیم از دقیقه های مشجر / از کلماتی که زندگی شان در وسط آب میگذشت/ فرصت ما زیر ابرهای مناسب / مثل تن گیج یک کبوتر ناگاه حجم خوشی داشت / (همان، صص ٤٠٧و ٤٠٦)

    گل سرخ
    کار ما نیست شناسایی و راز گل سرخ / کار ما شاید این است که در افسون گل سرخ شناور باشیم (هشت کتاب، ص ۲۹۸)
    گل سرخ سمبل ،وجود راز هستی ذات حقیقت کمال محض، اوج زیبایی و نیز ذات خداوند است.
    من مسلمانم قبله ام یک گل سرخ/ جانمازم چشمه / مهرم نور/ دشت سجاده ی من / (همان، ص ۲۷۲)
    در ادبیات ما نیز همواره گل و در معنای خاص آن گل سرخ، استعاره از معشوق است و بلبل عاشق و شیدای او و شاعران ما اوج زیبایی را در گل سرخ دیده اند. و در بسیاری از جاها که خود گل را آورده اند منظورشان گل سرخ است و این نکته در شعر زیر از مولانا دیده میشود میان باغ گل سرخ های و هو دارد که بو کنید دهان مرا چه بو دارد به باغ خود همه مستند، لیک نی چون گل که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد (مولانا ١٣٦٢ ص ٣٧٦)

    در مغرب زمین نیز گل سرخ معنایی نمادین دارد؛ مونیک دو بو کور (Monique de Beaucorps) می نویسد: «گل سرخ که رمزی ترین گل در مغرب زمین است، چون گل لوتوس در شرق، مظهر کمال است به این معنی که کاسه گل سرخ، مثل پیمانه زندگی و جام حیات و قلب ،گل برانگیزنده رؤیای عشقی بهشت آیین اند. »(دوبوکور، ۱۳۷۳ ص ۱۰۱)

    در فرهنگ سمبلها نیز آمده است: گل سرخ اساساً رمز کمال است و از این رو به هر چیز کامل و متعالی از قبیل ،دل بهشت و معشوق دلالت دارد شمیسا، ۱۳۸۲ ص ۱۳۱) در «صدای پای آب» باز همین معنای سمبولیک گل سرخ را می بینیم. سپهری می گوید ادراک ریاضی وار زندگی و نگاهی خشک و قانونمدار به هستی موجب می شود که از زیباییهای آن بی بهره شویم و همین منجر به فساد گل سرخ می شود. به گل سرخ هستی کمال و دیگر رازهای عالم باید با نگاهی عشق ورزانه نگاه کرد چون ما نمی توانیم به باطن آنها پی ببریم بلکه فقط باید از افسون و از رازشان لذت ببریم: پله هایی که به گلخانه ی شهوت میرفت/ پله هایی که به سردابه ی الکل میرفت/ پله هایی که به قانون فساد گل سرخ و به ادراک ریاضی حیات (هشت کتاب، صص۲۸۰ و ۲۷۹)

    سپهری ما را دعوت میکند که در آن سوی دانایی یعنی وادی عشق و شهود اردو بزنیم : پس پشت دانایی اردو بزنیم/ دست در جذبه ی یک برگ بشوییم و سر خوان برویم/ (هشت کتاب، ص۲۹۸)
    انسان نمیتواند نقاب از رخسار حقیقت مطلق برگیرد و حقیقت و هستی هم چنان راز آلود و پرابهام است و همین راز و ابهام عین زیبایی هستی است، هیچ عقل و دانایی نمی تواند راز گل سرخ، آسمان و… را بگشاید.
    چیست این سقف بلند ساده ی بسیار نقش زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست (حافظ ١٣٧٤ ص ١٣٠)

    از منظری دیگر، نهایت کمالی را که سپهری در سمبل گل سرخ آورده است میتواند ذات خداوند ،باشد زیرا او کمال مطلق .است با این تعبیر تفسیر سخن سپهری این است که ما نمی توانیم ذات خداوند را دریابیم بلکه فقط باید در جلوه ها و نعمت های او سیر کنیم و :بیندیشیم امام صادق (ع) نیز می فرماید : تفكروا في آلاء الله ولا تفكروا في ذات الله به نعمتهای خداوند بیندیشید نه به ذات
    خداوند. (فروزانفر، ۱۳۷۹ ص (٤١٨
    در شعر سوره ی تماشا» بار دیگر نماد گل سرخ را میبینیم، شاعر طنین گل سرخ را بشارت میدهد، این طنین در آن سوی ،تعاریف مباحث و تشریح های ناهموار علمی است، مباحثی که سهراب آن را پرچین سخنهای درشت می نامد؛ سخنانی که فارغ از زیبایی، صدای گل سرخ و افسونهای دیگر اسرار هستی است:
    آنان را به صدای قدم پیک بشارت دادم و به نزدیکی روز و به افزایش رنگ به طنین گل سرخ، پشت پرچین سخنهای درشت (هشت کتاب، ص ٣٧٥ و ٣٧٤)

    نيلوفر
    کار ما شاید این است که میان گل و نیلوفر و قرن پی آواز حقیقت بدویم (همان، ص ۲۹۸) نیلوفر، سمبل عرفان، تجلیات روحانی نفحات الاهی، شکوفایی و بیداری و نیز دنیای اثیری و معنوی است.
    نیلوفر به خورشید چشم میدوزد و به سوی آن در حرکت است و گویی خورشید را رستد./می پرس پروانه مشو جان به چراغی مسپار
    خورشید پرست باش نیلوفر وار (خاقانی، ۱۳۶۸ : ص ۷۲۰)
    تا نگردی چون بنفشه سوی پستی سرنگون کی چو نیلوفر شود چشم تو بر خورشید باز (سنایی غزنوی، ۱۳۸۰، ص ۳۰۲)

    و نیز نوع مشهور آن که نیلوفر آبی خوانده میشود کوشش میکند حجاب آب ر را پس بزند و خود را به سطح آب برساند تا چشم بر معشوق (خورشید) بدوزد: ای ابر گاه گاهی بگو آن چشمه ی خورشید را
    در قعر دریا خشک شد از تشنگی نیلوفرت
    ( امیر خسرو دهلوی، ۱۳۸۰ ص ۱۱۰)
    اگر گل را نظر بودی چو نرگس تا جهان بیند
    ز شرم رنگ رخسارش چو نیلوفر در آبستی (سعدی، ١٣٧٤ ص ٧٤٣)

    چنان که در نمونه های بالا آمد نیلوفر در شعر کهن فارسی نیز جایگاه خاصی دارد، اما نه در قالب سمبل ؛ بلکه بیشتر در قالب تشبیه و تمثیل در حالی که سپهری از نیلوفر یک رمز و نماد می سازد. نیلوفر از واژگانی است که در گذشته تاریخی و اسطورهای ایران باستان و هند و نیز در عرفان بودا جایگاه ویژه ای دارد. بودا در آثار خود مکرر از نماد نیلوفر برای بیان حقایق عرفانی خود سود می جوید او معتقد بود؛ درست همانگونه که گل پاک و خوشبوی نیلوفر در گل و لای باتلاق میروید نه در خاک و برگ تر و تازه یک گلدشت، معرفت پاک بوداگری نیز از زمینه آلایش هواهای دنیوی سر میزند.» (رجب زاده ١٣٧٤ ص ٧٦) ویل دورانت نیز معتقد است در مشرق زمین گاهواره تمدن اقوام آریایی در هند و ایران نیلوفر را بطن جهان و سریر خداوند دانسته اند. ( متحدین ۱۳۵۵ ص ۲۵) در دوره ی هخامنشی در کنار آسمان کـه مهـم تـرین نـمـاد و سمبل اهورامزد است، گل لوتوس (نیلوفر)، سیاره ی مشتری، شاهین و… نیـز نـمـاد اهورامزدا میباشند. ( رضی ۱۳۸۲ ص ۷۳)

    امروزه ما در اندک باقیمانده نوشته های کهن اشاره هایی به علت توجه ایرانیان قدیم به این گیاه نداریم….. اما معماری و نقشهای تزیینی بخصوص حجاری، خاطره اعتقاد اساطیری و شکوه هنری نیلوفر را تا به حال برای ما هم چنان حفظ کرده است. در هند باستان نیز نیلوفر تقدس داشته و مردم به آن نگاهی معنوی داشته اند. بودا سلوک خود را به نیلوفر تشبیه می کند: «همان گونه که نیلوفر در لجن زار میدمد در آب می روید و بر آب بر می آید ولی به گل ولای آبدان آغشته نمی شود. من نیز همین گونه در جهان برخاسته ام از آن گذشته ام و به آن آلوده نگشته ام». (همان،ص۵۳۸)

    نیلوفر در شعر سهراب شامل هر دو گونه آن میباشد هم نیلوفر آبی و هم نیلوفری که گل پیچک خوانده می شود؛ از هر دو یک معنای سمبولیک مورد نظر است. نخستین جایی که نیلوفر در شعر شاعر حضور می یابد در شعر «نیلوفر» از کتاب «زندگی خوابها است. در آنجا نیلوفر معنایی کاملاً نمادین دارد. در ایــن شـعـر دانـه نیلوفر که سمبل ،عرفان تجلیات روحانی و بیداری است بر ویرانه های وجود شاعر فرو افتاده است. هر کجا که شاعر محو و فنا شده است یعنی از خواسته ها و تمنیات خویش دست کشیده در وجود او یک نیلوفر روییده است از مرز خوابم میگذشتم سایه ی تاریک یک نیلوفر روی همه ی این ویرانه فرو افتاده بود/ کدامین باد بی پروا دانه ی این نیلوفر را به سرزمین خواب من آورد؟ /… هر کجا که من گوشه ای از خودم را مرده بودم / یک نیلوفر روییده بود (هشت کتاب، صص ۱۱۹ و ۱۱۸)

    در نتیجه روییدن نیلوفر و وارد شدن نفحات الاهی در درون شاعر، او به بیداری میرسد و غفلت و ناآگاهی را پشت سر می گذارد:
    نیلوفر رویید / ساقه اش از ته خواب شفافم سر کشید من به رؤیا بودم، / سیلاب بیداری رسید، / چشمانم را در ویرانه ی خوابم :گشودم / نیلوفر به همه ی زندگی ام پیچیده بود /(همان، صص ۱۲۰ و ۱۱۹)

    در این جا نیلوفر میتواند کنایه از اسراری باشد که بعدها زندگی سپهری را متحول می کند. در این ،شعر نیلوفر میتواند رمز شکوفایی و بیداری باشد.(مقدادی ، ۱۳۷۸ ص ۱۲۸)
    در همین منظومه «نیلوفر نماد زن اثیری و به تعبیری آنیمای درونی شاعر و مادر مهربان سهراب است.
    نیلوفر رویید در باز شد و او با فانوسش به درون وزید زیبایی رها شده بود و من دیده به راهش بودم / رؤیای بی شکل زندگی ام بود … در رگهایش من بودم که / می دویدم / هستی اش در مـن ریشه داشت/ همه ی من بود (هشت کتاب ص ۱۲۰)
    نقش نیلوفر که نمادی مونث و از نشانه های آناهیتای نیالوده، زن آرمانی آریایی است به آرامی در ذهن سهراب ته نشین شده و آن قدر به تکرار، تکرار می شود تا سرانجام زوایای دیگری از تاریکخانه روح او را روشن می کند و نمادی بر آمده از نیلوفر را در جسمی زنانه زیباتر از زیبا به او می نمایاند. اینجا خردک خردک تصویر زنی که با زنان بیرونی شباهت داشت در درون سهراب به خود نمایی می پردازد. از نیلوفری که به ناگاه بر او ظاهر شده و بر گرد پیکر روحش پیچیده بود، اینک زنی سربرآورده که می تواند او را به برهنه ترین شورها و شوقها بکشاند زن رؤیاهای شاعر که هیچ پیوندی با زنان زمینی ،نداشت حالا فانوس به دست بر او هبوط کرده است و نور جادویی فانوسش را بر زوایای ذهن او تابانده است. بی گمان آینه های درون شاعر پرویده مادری مهربان هوشیار و فداکار از نوع مادران دوست داشتنی است مادری که بهتر از برگ درخت که مانند آناهیتا پاک بود و پاک ماند. (فرخزاد، ۱۳۸۳ ص ۵۰)

    بی تردید تعابیر دیگر شاعر نظیر خواهر تکامل خوش رنگ، زیبایی رها شده، حوری تکلم بدوی و زن شبانه موعود تماماً از این زاویه قابل فهم است. در شعر بلند «گل آینه» از کتاب«آوار آفتاب» بار دیگر به واژۀ نیلوفر که به صورت سمبولیک به کار برده شده است، برخورد می کنیم
    شینم مهتاب میبارد دشت سرشار از بخار آبی گلهای نیلوفر / می درخشد روی خاک آیینهای بی طرح / مرز می لغزد ز روی دست من کجا لغزیده ام در خواب؟ / مانده سرگردان نگاهم در شب آرام آیینه (هشت کتاب، صص ١٤٦ و ١٤٥) دشت نیلوفر، سمبل دنیای معنوی و اثیری است دنیایی که سراسر پاکی و زیبایی است و زشتی و بدی در آن جایی ندارد و پهنای این دشت محل وجود خداوند است. خدای دشت نیلوفر».
    پس از اینکه به دستور خدای دشت نیلوفر مو پریشانهای باد، در آیینه بی طرح، که رمز ضمیر و وجود سالک است دانه می کارند و حوریان چشمه با اشک گرم چشمهایشان دانه ها را آب میدهند نسیم هوشیاری بر خاک آیینه می وزد و حوریان و موپریشان های باد هم آواز از خدای دشت نیلوفر میخواهند تا سالک را از خواب غفلت بیدار کند و او را در مسیر آگاهی قرار دهد حوریان و موپریشانها هم آوا … ای خدای دشت نیلوفر ! / بازگردان رهرو بی تاب را از جاده ی رؤيا (همان، ص ١٤٧)

    بعد از طی مراحل و گفت و شنودهایی بین ،آیینه حوریان چشمه و موپریشانهای باد، درهای بیداری باز میگردد وحشت از بین میرود شک و تردید از هم می گسلد و بر آیینه یعنی ضمیر و وجود ،شاعر، نور بیداری می تابد در پس گردونه ی ،خورشید گردی میرود بالا ز خاکستر و صدای حوریان و موپریشانها می آمیزد با غبار آبی گلهای نیلوفر / باز شد درهای بیداری پای درها لحظه ی وحشت فرو لغزيد سایه ی تردید در مرز شب جاد و گسست از هم روزن رؤیا بخار نور را نوشید (همان، ص ۱۵۰)

    عماد، در توضیح این شعر گفته است: «خدای دشت نیلوفر کنایه از وجـود بـودا و راهی است که او در پیش سپهری قرار داده است [و] دشت نیلوفر، تمثیلی برای راهنماییهای او است. عماد، ۱۳۷۷ ص ۷۳) در شعر «چند از کتاب شرق اندوه باز هم از نیلوفر معنایی اثیری و معنوی افاده میشود و شاعر نیلوفر را همراه بهشت و خدا آورده است
    این جاست، آیید پنجره بگشایید ای من و دگر منها / صد پرتو من در آب !/ مهتاب، تابنده نگر، بر لرزش برگ اندیشه ی من جاده مرگ / آنجا نیلوفرهاست به بهشت به خدا درهاست / ( هشت کتاب، صص ۲۲۲ و ۲۲۱)
    در شعر شورم را از کتاب شرق اندوه شاعر به مانند مولانا معتقد است؛ «شاخ گل هر جا که میروید گل است بنابراین جوهرۀ همۀ ادیان را رسیدن به محبوب می داند. به اعتقاد هندوها نیز در لحظه تولد بودا گل نیلوفری از زمین می روید و بودا به
    درون آن گام می نهد تا به ده جهت فضا خیره شود.» (متحدین، ص ٥٢٥) قرآن بالای سرم بالش من انجيل، بستر من تورات و زیر پوشم اوستا میبینم خواب / بودایی در نیلوفر آب (هشت کتاب ص ۲۳۸ )

    در شعر موجز و فشردۀ «گزاره» نیلوفر رمز بیداری عرفانی است :
    باز آمدم از چشمه ی خواب کوزه ی تر در دستم مرغانی میخواندند نیلوفر وا میشد کوزه ی تر  بشکستم / در بستم/ و در ایوان تماشای تو بنشستم / (هشت کتاب، صص ٢٤٢ و ٢٤١) در نظر تاگور نیز گل نیلوفر رمز شکفتگی و بیداری انسان، یعنی نشان کمال اندیشه انسان است. (عابدی، ١٣٧٦) در کتاب «صدای پای آب»، شاعر از اوج به زمین نگاه می کند و چیزهایی را که با نگاه ویژه خود دیده است برای ما بازگو میکند او میگوید قطاری دیده است که همراه خود روشنایی میبرد و این برای شاعر جلوه های زیبا دارد و در عین حال قطارهایی دیده است که فقه و سیاست بردهاند و پر تکبر و خالی رفته اند و مسلماً برای شاعر ناخوشایندند؛ اما او قطاری نیز دیده است که با خود تخم نیلوفر برده است. نیلوفر رمز معنویت و عوالم روحانی است
    من قطاری دیدم، روشنایی میبرد من قطاری ،دیدم فقه میبرد و چه سنگین می رفت/ من قطاری دیدم که سیاست میبرد و چه خالی میرفت من قطاری ،دیدم تخم نیلوفر و آواز قناری میبرد / (هشت کتاب، ص۱۳۹)
    در اینجا «تخم» نیلوفر نماد همۀ چیزهای اثیری و خواستنی است که همراه آواز قناری روزی با قطاری از مقابل چشم او گذاشته است (وزیرنیا، ۱۳۷۹ ص ۱۰۸) در پایان کتاب صدای پای آب از یک سو قرن و پی آمدهایش ما را به سوی خود می کشد؛ قرنی که معراج پولاد است نه معراج جان ! و از سوی دیگر معنویت و عرفان و آنچه متعلق به فطرت پاک انسان است ما را به خود میخواند در این میان ما باید حقیقت را جست وجو کنیم و هر چند در این گنداب روییده ایم و از آن چاره ای نداریم؛ اما به آن آلوده نشویم و حتی میتوانیم قرن را در خدمت تعالی بخشـی بـه خویش قرار دهیم:
    آب در کشتی هلاک کشتی است
    آب اندر زیر کشتی پشتی است (مولانا، ۱۳۷۷، ص ۸۵)

    نيلوفر، رمز ،معنویت آموزه های الاهی و در کل آنچه که پیشرفت مادی قرن ما را روز به روز از آن دور میکند میباشد کار ما شاید این است / که میان گل نیلوفر و قرن / پی آواز حقیقت بدویم (همان، صص ۲۹۹ و ۲۹۸)
    در منظومه «مسافر» باز نیلوفر معنایی سمبولیک دارد … نه وصل ممکن نیست / همیشه فاصله ای هست اگر چه منحنی آب بالش خوبی است/ برای خواب دل آویز و ترد نیلوفر / همیشه فاصله ای هست / (همان، ص ۳۰۸)
    نیلوفر رمز سالک و عارفی است که به سوی کمال در حرکت است و همچنان راه می پیماید شاعر عقیده دارد که همیشه بین او و مطلوب فاصله ای وجود دارد. انسان می تواند مثل نیلوفر بشود، پاک و پارسا برای این که نیلوفر تنها گلی است که از قلب لجن و عمق آب سر میزند و بر روی آب می آید در بام دریا گسترش پیدا می کند و تمام وجودش را زیر آفتاب میشکوفاند و در قلب آب و اقیانوس شکفته و خشک، بی نمی از دریا میتواند خود ،باشد انسان میتواند در قلب زندگی مادی و آلودگیها و پستی ها و پیوندهای پلیـد پـر از ضعف و دروغ و ذلت و احتیاج، جزیره ای پاک و نیلوفری وارسته و شکوفا باشد از آنچه هست – و پلیدی و زشتی و ناپاکی است – دور نشود و گوشه نگیرد، اما از آن همه پاک شود و در غلظت كثيف حيـات روزمره همچون نیلوفر به آفتاب سر بکشد و سهمش را از خورشید بگیرد.( شریعتی، ١٣٥٩: ص١٥٢)

    در «بوف کور» صادق هدایت نیز حضور مکرر و پررمز و راز نیلوفر مشهود است. در آن جا نیلوفر نماد معصومیت و پاکی است. گوینده داستان، نیلوفر را همیشه با بی گناهی و پاکی زن تداعی میکند در بخش اول که تصویر داده شده از زن بسیار دست نزدنی و معصومانه است گل نیلوفر دائماً ذکر میشود در این رمان، نیلوفر نماد معصومیت است چون حتی وقتی که از نیلوفر روی زمین صحبت می کند، اضافه کند تا کنون پایش را در این محل نگذاشته بود بنابراین وقتی که درباره زن، گل نیلوفر را به کار میبرد شاید منظورش این باشد که کسی تا کنون دستش به او نرسیده است….. در بخش آخر رمان اگر اشاره هایی به نیلوفر بشود، تنها هنگامی است که گویندۀ داستان از عالم واقعیت دور میشود و به اصطلاح به بخش اول رمان بازگشت می کند. بنابراین تنها در آن بخش از آگاهی ضمیر گوینده داستان، که با پاکی و معصومیت تداعی میشود نماد نیلوفر به کار رفته است و چون بخش اول کتاب از واقعیت تلخ زندگی به دور است این نماد بیشتر در آن قسمت قابل مشاهده است. ( مقدادی، ۱۳۷۸ ص ٣٦)

    پشت کوه یک محوطۀ خلوت آرام و با صفا بود یک جایی که هرگز ندیده بودم و نمیشناختم ولی به نظرم آشنا .آمد مثل اینکه خارج از تصور من نبود، روی زمین از بته های نیلوفر کبود بی بو پوشیده شده بود؛ به نظر می آمد که تا کنون کسی پایش را در این محل نگذاشته بود» (هدایت، ٢٥٣٦: ص ٢٧)
    بعضی از منتقدان گل نیلوفری را که زن اثیری تعارف می کند مظهر دانسته اند. (متحدین ص ٥٤٨)
    آگاهی دیدم در صحرای پشت اتاقم پیرمردی قوز کرده زیر درخت سروی نشسته بود و یک دختر جوان ،نه یک فرشته آسمانی جلو او ایستاده خم شده بود و با دست راست
    گل نیلوفر کبودی به او تعارف می کرد.» ( هدایت، ص ۱۳)

    نتیجه مقالۀ بررسی سمبل های سیب، کبوتر، گل سرخ و نیلوفر در شعر سهراب سپهری

    سهراب سپهری در کنار سایر آرایههای ادبی از آرایه، سمبل و نماد برای بیان اندیشه های خویش بهره میگیرد سمبلهای شعر او برگرفته از عقاید و اندیشه های عرفانی ، فلسفی و اجتماعی اوست برخی از این سمبل ها به فرهنگ های مختلف نظیر؛ مسیحیت، هندو چین باستان شباهت پیدا میکند البته تأثیر پذیری او از ادبیات عرفانی و ایران نیز غیر قابل انکار است.
    سمبل و بیان نمادین در شعر سهراب ، تاحدودی با سمبلهای نیما ، اخوان و شاملو متفاوت است. او اگرچه در شکستن وزن و عدم رعایت قافیه پیرو نیماست ، اما به لحاظ محتوای شعری راهش از نیما جداست شعر سپهری کمتر اجتماعی و بیشتر تجریدی ، فلسفی و غنایی است. عدم پایبندی سهراب به جریانات خاص سیاسی ، شعر اورا به سمبو لیست ها بیشتر نزدیک می.کند چرا که آنان نیز هنر متعهد را بر نمی تابند . بلکه دنیای فراواقعی ذهن خویش را به تصویر میکشیدند یکی از اصول سمبولیست ها ابهام است. در شعر سهراب نیز ابهام به وفور دیده می شود.اگر چه سمبل در شعر سپهری دارای بسامد بالایی است اما کاملاً با معیارهای سمبولیست ها مطابق نیست . آنچه مسلم است بسیاری از واژه های کلیدی اشعار سهراب سپهری دارای بافت سمبلیک است و بدون در نظر گرفتن معنای نمادین آنها شعرهای او قابل فهم نیست.

    منابع و مآخذ

    اسماعیل پور (۱۳۷۷) اسطوره بیان نمادین تهران: انتشارات سروش انوشه ، حسن (۱۳۸۱). فرهنگ نامه ی ادبی فارسی . چاپ دوم. تهران: سازمان چاپ و انتشارات فرهنگ و ارشاد اسلامی
    پورنامداریان ، تقی (۱۳۸۱). خانه ام ابری است. چاپ دوم. تهران: انتشارات
    سروش
    (۱۳۷۵) رمز و داستانهای رمزی در ادب فارسی چاپ چهارم
    . تهران: انتشارات علمی و فرهنگی
    چدویک ، چارلز (۱۳۷۸). سمبولیسم . ترجمۀ مهدی سحابی چاپ دوم
    . تهران : نشر مرکز
    حافظ، لسان الغيب. (١٣٧٤) دیوان اشعار تصحیح علامه قزوینی و دکتر قاسم .
    غنی . به کوشش عبدالکریم جربزه دار. تهران : انتشارات اساطیر. حسینی، سید رضا (۱۳۸۱). مکتب های ادبی چاپ یازدهم . تهران: انتشارات نگاه . خاقانی، افضل الدين (۱۳۶۸). دیوان اشعار به کوشش دکتر ضیاء الدین سجادی چاپ سوم، تهران: انتشارات زوار
    دوبوکور، مونیک (۱۳۷۳). رمزهای زنده جان ترجمه جلال ستاری. تهران: نشر
    مركز.
    دهلوی امیر خسرو (۱۳۸۰). دیوان اشعار مقدمه و تصحیح محمد روشن . تهران: انتشارات نگاه
    رجب زاده هاشم (١٣٧٤) چنین گفت بودا. تهران: انتشارات اساطیر.  رشیدیان بهزاد (۱۳۷۰) بینش اساطیری در شعر معاصر فارسی. تهران: نشر گستره.
    ،رضی ،هاشم (۱۳۸۲) آیین مغان. تهران: انتشارات سخن.

     

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»