ازتو می مزدم

من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی

شعر من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی فروغ فرخزاد   من از تو می مردم اما تو زندگانی من بودی تو با من می رفتی تو در من می خواندی وقتی که من خیابان ها را بی هیچ مقصدی می پیمودم تو با من می رفتی تو در من می خواندی[…]

آفتاب سلامی دوباره

به جویبار که در من جاری بود – به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد

به جویبار که در من جاری بود – شعر به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد فروغ فرخزاد   به آفتاب سلامی دوباره خواهم داد به جویبار که در من جاری بود به ابرها که فکرهای طویلم بودند به رشد دردناک سپیدارهای باغ که با من از فصل های خشک گذر می کردند به دسته های[…]

مرز پر گهر

فاتح شدم – ای مرز پر گهر

فاتح شدم – شعر ای مرز پر گهر فروغ فرخزاد   فاتح شدم خود را به ثبت رساندم خود را به نامی ، در یک شناسنامه ، مزین کردم و هستیَم به یک شماره مشخص شد پس زنده باد 678 صادره از بخش 5 ساکن تهران دیگر خیالم از همه سو راحت است آغوش مهربان[…]

کوچیکه

علی کوچیکه علی بونه گیر – علی کوچیکه

علی کوچیکه علی بونه گیر – شعر علی کوچیکه فروغ فرخزاد   علی کوچیکه علی بونه گیر نصف شب از خواب پرید چشماشُ هی مالید با دَس سه چار تا خمیازه کشید پا شد نِشَس چی دیده بود ؟ چی دیده بود ؟ خواب یه ماهی دیده بود یه ماهی ، انگار که یه کپه[…]

باغ

آن کلاغی که پرید – فتح باغ

آن کلاغی که پرید – شعر فتح باغ فروغ فرخزاد   آن کلاغی که پرید از فراز سَر ِ ما و فرو رفت در اندیشهٔ آشفتهٔ ابری ولگرد و صدایش همچون نیزهٔ کوتاهی ، پهنای افق را پیمود خبر ما را با خود خواهد برد به شهر همه می دانند همه می دانند که من[…]

سبز

تمام روز در آیینه گریه می کردم – وهم سبز

تمام روز در آیینه گریه می کردم – شعر وهم سبز فروغ فرخزاد   تمام روز در آیینه گریه می کردم بهار ، پنجره ام را به وهم سبز درختان سپرده بود تنم به پیلهٔ تنهاییَم نمی گنجید و بوی تاج کاغذیَم فضای آن قلمرو بی آفتاب را آلوده کرده بود نمی توانستم ، دیگر[…]

در شب

و چهره شگفت – دیدار در شب

و چهره شگفت – شعر دیدار در شب فروغ فرخزاد   و چهرهٔ شگفت از آن سوی دریچه به من گفت ( حق با کسیست که می بیند من مثل حس گمشدگی وحشت آورم اما خدای من آیا چگونه می شود از من ترسید ؟ من ، من که هیچ گاه جز بادبادکی سبک و[…]

من از نهایت شب حرف می زنم – هدیه

من از نهایت شب حرف می زنم – شعر هدیه فروغ فرخزاد   من از نهایت شب حرف می زنم من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچهٔ خوشبخت بنگرم

های زمینی

آنگاه خورشید سرد شد – آیه های زمینی

آنگاه خورشید سرد شد – شعر آیه های زمینی فروغ فرخزاد   آن گاه خورشید سرد شد و برکت از زمین ها رفت و سبزه ها به صحراها خشکیدند و ماهیان به دریاها خشکیدند و خاک مردگانش را زان پس به خود نپذیرفت شب در تمام پنجره های پریده رنگ مانند یک تصوّر مشکوک پیوسته[…]

شب سیاهی کرد و بیماری گرفت – مرداب

شب سیاهی کرد و بیماری گرفت – شعر مرداب فروغ فرخزاد شب سیاهی کرد و بیماری گرفت دیده را طغیان بیداری گرفتدیده از دیدن نمی ماند ، دریغ دیده پوشیدن نمی داند ، دریغ رفت و در من مرگزاری کهنه یافت هستیَم را انتظاری کهنه یافت آن بیابان دید و تنهاییم را ماه و خورشید[…]

غروبی ابدی

روز یا شب – در غروبی ابدی

روز یا شب – شعر در غروبی ابدی فروغ فرخزاد   – روز یا شب ؟ – نه ، ای دوست ، غروبی ابدیست با عبور دو کبوتر در باد چون دو تابوت سپید و صداهایی از دور ، از آن دشت غریب ، بی ثبات و سرگردان ، همچون حرکت باد – سخنی باید[…]

من

معشوق من با آن تن برهنه بی شرم

 شعر معشوق من با آن تن برهنه بی شرم فروغ فرخزاد   معشوق من با آن تن برهنهٔ بی شرم بر ساقهای نیرومندش چون مرگ ایستاد خط های بی قرار مورّب اندامهای عاصی او را در طرح استوارش دنبال می کنند معشوق من گویی ز نسل های فراموش گشته است گویی که تاتاری در انتهای[…]

ماه

در تمام طول تاریکی – تنهایی ماه

در تمام طول تاریکی – شعر تنهایی ماه فروغ فرخزاد   در تمام طول تاریکی سیرسیرکها فریاد زدند : ( ماه ، ای ماه بزرگ … ) در تمام طول تاریکی شاخه ها با آن دستان دراز که از آنها آهی شهوتناک سوی بالا می رفت و نسیم تسلیم به فرامین خدایانی نشناخته و مرموز[…]

کوکی

بیش از اینها آه آری – عروسک کوکی

بیش از اینها آه آری – شعر عروسک کوکی فروغ فرخزاد بیش از اینها ، آه ، آری بیش از اینها می توان خاموش ماندمی توان ساعات طولانی با نگاهی چون نگاه مردگان ، ثابت خیره شد در دود یک سیگار خیره شد در شکل یک فنجان در گلی بیرنگ ، بر قالی در خطی[…]

جمعه ساکت جمعه متروک – جمعه

جمعه ساکت جمعه متروک – شعر جمعه فروغ فرخزاد   جمعهٔ ساکت جمعهٔ متروک جمعهٔ چون کوچه های کهنه ، غم انگیز جمعهٔ اندیشه های تنبل بیمار جمعهٔ خمیازه های موذی کشدار جمعهٔ بی انتظار جمعهٔ تسلیم خانهٔ خالی خانهٔ دلگیر خانهٔ دربسته بر هجوم جوانی خانهٔ تاریکی و تصوّر خورشید خانهٔ تنهایی و تفأل[…]

سلام ماهی ها – پرسش

سلام ماهی ها – شعر پرسش فروغ فرخزاد   سلام ماهی ها … سلام ماهی ها سلام قرمزها ، سبز ها ، طلایی ها به من بگویید ، آیا در آن اتاق بلور که مثل مردمک چشم مرده ها سرد است و مثل آخر شبهای شهر ، بسته و خلوت صدای نی لبکی را شنیده[…]

ای شب از رویای تو رنگین شده – عاشقانه

ای شب از رویای تو رنگین شده – شعر عاشقانه فروغ فرخزاد   ای شب از رویای تو رنگین شده سینه از عطر تواَم سنگین شده ای به روی چشم من گسترده خویش شادیَم بخشیده از اندوه بیش همچو بارانی که شوید جسم خاک هستیَم زآلودگی ها کرده پاک ای تپش های تن سوزان من[…]

آن تیره مردمکها آه – وصل

آن تیره مردمکها آه – شعر وصل فروغ فرخزاد آن تیره مردمکها ، آه آن صوفیان سادهٔ خلوت نشین من در جذبهٔ سماع دو چشمانش از هوش رفته بودنددیدم که بر سراسر من موج می زند چون هرم سرخگونهٔ آتش چون انعکاس آب چون ابری از تشنج بارانها چون آسمانی از نفس فصلهای گرم تا[…]

بیاوریم به آغاز فصل سرد

و این منم زنی تنها – ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد

و این منم زنی تنها – شعر ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد فروغ فرخزاد   و این منم زنی تنها در آستانهٔ فصلی سرد در ابتدای درک هستی آلودهٔ زمین و یأس ساده و غمناک آسمان و ناتوانی این دستهای سیمانی زمان گذشت زمان گذشت و ساعت چهار بار نواخت چهار بار نواخت امروز[…]

در حباب کوچک – دریافت

در حباب کوچک – شعر دریافت فروغ فرخزاد   در حباب کوچک روشنایی خود را می فرسود ناگهان پنجره پر شد از شب شب سرشار از انبوه صداهای تهی شب مسموم از هُرم زهر آلود تنفس ها شب … گوش دادم در خیابان وحشت زدهٔ تاریک یک نفر گویی قلبش را مثل حجمی فاسد زیر[…]

او ببخشایید

بر او ببخشایید بر او که گاه گاه

شعر بر او ببخشایید بر او که گاه گاه فروغ فرخزاد   بر او ببخشایید بر او که گاه گاه پیوند دردناک وجودش را با آب های راکد و حفره های خالی از یاد می برد و ابلهانه می پندارد که حق زیستن دارد بر او ببخشایید بر خشم بی تفاوت یک تصویر که آرزوی[…]

تاریکی

میان تاریکی تو را صدا کردم

شعر میان تاریکی تو را صدا کردم فروغ فرخزاد   میان تاریکی تو را صدا کردم سکوت بود و نسیم که پرده را می برد در آسمان ملول ستاره ای می سوخت ستاره ای می رفت ستاره ای می مرد تو را صدا کردم تو را صدا کردم تمام هستی من چو یک پیالهٔ شیر[…]

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی – غزل

چون سنگها صدای مرا گوش می کنی – شعر غزل فروغ فرخزاد   چون سنگها صدای مرا گوش می کنی سنگی و ناشنیده فراموش می کنی رگبار نو بهاری و خواب دریچه را از ضربه های وسوسه مغشوش می کنی دست مرا که ساقهٔ سبز نوازش است با بر گ های مرده هم آغوش می[…]

مارا خواهد برد

در شب کوچک من افسون – باد مارا خواهد برد

در شب کوچک من افسون – شعر باد مارا خواهد برد فروغ فرخزاد   در شب کوچک من ، افسوس باد با برگ درختان میعادی دارد در شب کوچک من دلهرهٔ ویرانیست گوش کن وزش ظلمت را می شنوی ؟ من غریبانه به این خوشبختی می نگرم من به نومیدی خود معتادم گوش کن وزش[…]

سفر

همه شب با دلم کسی می گفت – سفر

همه شب با دلم کسی می گفت – شعر سفر فروغ فرخزاد   همه شب با دلم کسی می گفت ( سخت آشفته ای ز دیدارش صبحدم با ستارگان سپید می رود ،می رود ، نگهدارش ) من به بوی تو رفته از دنیا بی خبر از فریب فرداها روی مژگان نازکم می ریخت چشمهای[…]

خاک

هرگز آرزو نکرده ام – روی خاک

هرگز آرزو نکرده ام – شعر روی خاک فروغ فرخزاد هرگز آرزو نکرده ام یک ستاره درسراب آسمان شوم یا چو روح برگزیدگان همنشین خامش فرشتگان شوم هرگز از زمین جدا نبوده ام با ستاره آشنا نبوده امروی خاک ایستاده ام با تنم که مثل ساقهٔ گیاه باد و آفتاب و آب را می مکد[…]

می شود

نگاه کن که غم درون دیده ام – آفتاب می شود

نگاه کن که غم درون دیده ام – شعر آفتاب می شود فروغ فرخزاد   نگاه کن که غم درون دیده ام چگونه قطره قطره آب می شود چگونه سایهٔ سیاه سرکشم اسیر دست آفتاب می شود نگاه کن تمام هستیم خراب می شود شراره ای مرا به کام می کشد مرا به اوج می[…]

تا به کی باید رفت – گذران

تا به کی باید رفت – شعر گذران فروغ فرخزاد   تا به کی باید رفت از دیاری به دیار دیگر نتوانم ، نتوانم جستن هر زمان عشقی و یاری دیگر کاش ما آن دو پرستو بودیم که همه عمر سفر می کردیم از بهاری به بهاری دیگر آه ، اکنون دیریست که فرو ریخته[…]

روزها

آن روزها رفتند – آن روزها

آن روزها رفتند – شعر آن روزها فروغ فرخزاد آن روزها رفتند آن روزهای خوب آن روزهای سالم سرشار آن آسمان های پر از پولک آن شاخساران پر از گیلاس آن خانه های تکیه داده در حفاظ سبز پیچکها به یکدیگر آن بام های بادبادکهای بازیگوش آن کوچه های گیج از عطر اقاقی ها آن[…]

آه ای زندگی منم که هنوز – زندگی

آه ای زندگی منم که هنوز – شعر زندگی فروغ فرخزاد   آه ای زندگی منم که هنوز با همه پوچی از تو لبریزم نه به فکرم که رشته پاره کنم نه بر آنم که از تو بگریزم همه ذرات جسم خاکی من از تو ، ای شعر ِ گرم در سوزند آسمانهای صاف را[…]