علی عبدالهی

در چشم غم‌زده اشکی نیست

در چشم غم‌زده اشکی نیست

شعر در چشم غم‌زده اشکی نیست – هاینریش هاینه   در چشم غم‌زده اشکی نیست آن‌ها پشتِ دستگاهِ بافندگی نشسته‌اند و دندان‌های به‌هم‌فشرده‌ی‌شان را نشان می‌دهند: آلمان، ما کفنت را می‌بافیم، درونش نفرین ِ سه‌لایه را می‌بافیم ما می‌بافیم، ما می‌بافیم! نفرین بر خدایی که بر او نماز گزاردیم در سرمای زمستان و در قحطی[…]

نامه ای که نوشته ای هرگز نگرانم نمی کند

نامه ای که نوشته ای هرگز نگرانم نمی کند 

شعر نامه ای که نوشته ای هرگز نگرانم نمی کند – هاینریش هاینه   نامه ای که نوشته ای هرگز نگرانم نمی کند گفته ای بعد از این دوستم نخواهی داشت اما، نامه ات چرا اینقدر طولانی است؟ تمیز نوشته ای، پشت و رو و دوازده برگ این خودش یک کتاب کوچک است هیچ کس[…]

هر دو به هم عشق می ورزیدند

هر دو به هم عشق می ورزیدند – هردو عاشق هم بودند

هر دو به هم عشق می ورزیدند – شعر هردو عاشق هم بودند – هاینریش هاینه   هر دو به هم عشق می ورزیدند، اما هیچ یک را یارایِ اعتراف آن به دیگری نبود چه دشمن خو، به هم می نگریستند و بر آن بودند از عشق درگذرند عاقبت از هم جدا شدند و تنها،[…]

سالها از پی هم می گذرند

سالها از پی هم می گذرند

شعر سالها از پی هم می گذرند – هاینریش هاینه   سالها از پی هم می گذرند هر سال دریغ از سال قبل عشق هیچ گاه رهایم نمیکند و تو در قلب من جای داری کاش تنها یک بار میدیدمت در برابرت زانو میزدم و جان به لب رسیده میگفتم بانو ، من عاشق شما[…]

شب است

شب است – سرود شب

شب است – شعر سرود شب – فریدریش نیچه   شب است؛ اکنون چشمه‌های جوشان همه‌گی بلند آوا‌تر سخن می‌گویند. و روانم نیز، چشمه‌ای جهنده است. شب است؛ اکنون بیدار می‌شوند ترانه‌های دلدادگان و روانَم نیز نغمه‌ی دلداداده‌ای است. نا آرامی، آرام ناشدنی‌یی در من است که می‌خواهد بانگ بر آورد. آزمندی به عشق که[…]

اگر آزادانه مجال انتخابم بود

اگر آزادانه مجال انتخابم بود – خوش سلیقه

اگر آزادانه مجال انتخابم بود – شعر خوش سلیقه – فریدریش نیچه   اگر آزادانه مجال انتخابم بود، با رغبت جایی بر می‌گزیدم، در میانه‌ی بهشت؛ و ترجیحاً جلوی درگاه آن! مترجم: علی عبدالهی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: تا آن زمان که در پی بخت و اقبالی نظام دولت بهرامیان رشید الدین – ۲[…]

جهان، آرام نمی ماند

جهان، آرام نمی ماند – جهان

جهان، آرام نمی ماند – شعر جهان – فریدریش نیچه   جهان، آرام نمی ماند شب، روز روشن را دوست دارد «من می خواهم» طنین خوشی دارد؛ و خوش تر از آن «من دوست می دارم» مترجم: علی عبدالهی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: وقتی که کین و فتنه تمام است و جنگ نیست –[…]

چشم های آرام به ندرت دوست می دارند

چشم های آرام به ندرت دوست می دارند – چشم ها

چشم های آرام به ندرت دوست می دارند – شعر چشم ها – فریدریش نیچه   چشم های آرام به ندرت دوست می دارند؛ اما وقتی عاشق می شوند آذرخشی از آن ها بر می جهد هم چنانکه از گنج های طلا، آنجا که اژدهایی از حریم عشق پاسداری می کند. مترجم: علی عبدالهی  […]

دیگر بار، پیش از آنگه بکوچم

دیگر بار، پیش از آنگه بکوچم – به خدای ناشناخته

دیگر بار، پیش از آنگه بکوچم – شعر به خدای ناشناخته – فریدریش نیچه   دیگر بار، پیش از آنگه بکوچم و نگاهم را به بالا بردوزم، دست هایم را بلند می کنم به سوی تویی که از او گریزانم و به شکوهمندی، می ستایمش در محرابی در سویدای دلم که هماره صدای او را[…]

فرا تر از آدمی و حیوان

فرا تر از آدمی و حیوان – صنوبر و آذرخش

فرا تر از آدمی و حیوان – شعر صنوبر و آذرخش – فریدریش نیچه   فرا تر از آدمی و حیوان فرا تر روئیدم، و سخن می گویم کسی را با من سخنی نیست. بس بالیدم و بس بلند چشم به راهم؛ چشم به راه چه؟ بارگاه ابر ها، بس نزدیک است به من چشم[…]

هنگامی که تابستان از کوه‌ ها بالا میرود

هنگامی که تابستان از کوه‌ ها بالا میرود – بر یخ زار

هنگامی که تابستان از کوه‌ ها بالا میرود – شعر بر یخ زار – فریدریش نیچه   هنگامی که تابستان از کوه‌ ها بالا میرود کودک با چشمان خسته و ملتهب؛ لب وا می‌کند به سخن، ما امّا تنها سخن گفتن او را می‌بینیم. نفس‌اش چون بیماری به شمار می‌افتد به شمار می‌افتد در شبِ[…]

با شوخ طبعان نیک میتوان شوخی کرد

با شوخ طبعان نیک میتوان شوخی کرد

شعر با شوخ طبعان نیک میتوان شوخی کرد – فریدریش نیچه   با شوخ طبعان نیک میتوان شوخی کرد؛ آن که غلغلکی ست به سادگی می‌توان غلقلک‌اش داد. مترجم: علی عبدالهی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: وصل تو کجا و من مهجور کجا ابوسعید ابوالخیر – رباعی 3 زندگی را با رغبت زیستن – اصول[…]

زندگی را با رغبت زیستن

زندگی را با رغبت زیستن – اصول زندگی

زندگی را با رغبت زیستن – شعر اصول زندگی – فریدریش نیچه   زندگی را با رغبت زیستن؛ انگاره‌ای که ناگزیری با آن در اُفتی! از این رو، می‌آموزمت که سر بر کشی! می‌آموزمت که فرونگری! اصیل ترین غرایز را تآمل، شریف می‌گرداند؛ در اِزای هر مَن عشق یک حبّه خوارشماری بر گیر! مترجم: علی[…]

تا آن زمان که در پی بخت و اقبالی

تا آن زمان که در پی بخت و اقبالی

شعر تا آن زمان که در پی بخت و اقبالی – هرمان هسه   تا آن زمان که در پی بخت و اقبالی اما مهیای خوشبختی نشده‌ای خواستنی‌ها از آن تو نخواهد بود تا آن زمان که بر از دست رفته‌ها، شِکوه می‌کنی برای خود مقصدی داری و خستگی‌ناپذیری نخواهی دانست آرامش چیست. فقط آن[…]

می‌ خواهی در من درنگ کنی

می‌ خواهی در من درنگ کنی – برای نیون

می‌ خواهی در من درنگ کنی – شعر برای نیون – هرمان هسه   می‌ خواهی در من درنگ کنی آنگاه که زندگی‌ام تیره و تاریکست بیرون ستاره باران است و همه چیز غرقه در نور تو بر مدارت می‌چرخی کانون حیات را می‌شناسی تو و عشق خودت را برای من چون جانی نیک می‌نمایی.[…]

لمیده زیر کاج‌های نقره‌ای

لمیده زیر کاج‌های نقره‌ای – بر فراز هیرزو

لمیده زیر کاج‌های نقره‌ای – شعر بر فراز هیرزو – هرمان هسه   لمیده زیر کاج‌های نقره‌ای در یاد گذشته‌ها هنگامی که در نخستین ترانۀ کودکی‌ام عطر همین جنگل می‌دوید. آنجا — من غنوده بر خزه‌ها با آزرم و نشاط کودکی غرقه در رؤیای دختری باریک میان و گیسو طلایی: نخستین گل سرخِ حلقۀ گلم.[…]

باد در بوته‌‌ زار و آوای پرنده

باد در بوته‌‌ زار و آوای پرنده

شعر باد در بوته‌‌ زار و آوای پرنده – هرمان هسه   باد در بوته‌‌ زار و آوای پرنده آن بالا در بالاترین آبی لطیف کشتی ابری آرام و مغرور… می‌راند. من رؤیای زنی زرین مو می‌بینم، من رؤیای جوانی‌ام را می‌بینم، آیا بلند آسمانِ آبی و بی‌کران گهواره‌ی اشتیاق من است؟ آن‌جا که آرام[…]

دیدن سرخوشی کسی هنگام قدم زدن

دیدن سرخوشی کسی هنگام قدم زدن

شعر دیدن سرخوشی کسی هنگام قدم زدن – راینر مالکوفسکی   دیدن سرخوشی کسی هنگام قدم‌زدن پس از بندآمدن باران. جدیت مرد جوانی هنگام حرف زدن از دلدارش. قوها، درپرواز. خواندن بی‌باکی از مردمک چشم کسانی که دوستشان می‌داریم. و تاج به هر سو گسترده‌ی تک درختی رها. ترجمه : علی عبدالهی   پیشنهاد ویژه[…]

نکند اشیا را بیش از آدمها دوست می دارم

نکند اشیا را بیش از آدمها دوست می دارم

شعر نکند اشیا را بیش از آدمها دوست می دارم – راینر مالکوفسکی   نکند اشیا را بیش از آدمها دوست می دارم؟ درست نیست این، ولی حقیقت دارد. قطاری کوچک در دوردست ناقوس‌های سنگین، سنگ ــ پس می‌ توانم چیزی بیاغازم. روی کلمات رها نمی‌ شوم. آنچه را در خودش است دوست می‌ دارم.[…]

با هر کلام ورود به حقیقت را دشوارتر می‌ سازیم

با هر کلام ورود به حقیقت را دشوارتر می‌ سازیم

شعر با هر کلام ورود به حقیقت را دشوارتر می‌ سازیم – راینر مالکوفسکی   با هر کلام ورود به حقیقت را دشوارتر می‌ سازیم. به همان‌ گونه مؤکد تر هر آنچه حقیقی‌ تر بنماید. آنچه فهم شدنی است، می‌ تواند حقیقت نباشد. ترجمه : علی عبدالهی   پیشنهاد ویژه برای مطالعه: چه لطیفست قبا[…]

زمانی به تو نزدیک بودم

زمانی به تو نزدیک بودم

شعر زمانی به تو نزدیک بودم – راینر مالکوفسکی   زمانی به تو نزدیک بودم. آرام می‌روییدم در رگ و پی‌ات. پلک‌هایم را می‌گذاشتم درست زیر پلک‌های تو. چشم می‌گشودیم با هم و می‌دیدم: سه قدم جلوتر، یک صندلی حصیری، و در آن، مردی، که روزنامه می‌خواند. ترجمه : علی عبدالهی   پیشنهاد ویژه برای[…]

اتاقی که در رویای من است

اتاقی که در رویای من است

شعر اتاقی که در رویای من است – راینر مالکوفسکی   اتاقی که در رویای من است یک میز دارد، دو صندلی و دیگر هیچ. روی میز اما یک رز است و روی صندلی‌ها نشسته‌ایم، من و تو. روشنی پشت شیشه‌ها کنار می‌زند تاریکی را. تاریکی، روشنی را کنار می‌زند. در تاریکی، می‌درخشد رز سفید[…]

به درناها در طاق آسمان بنگر

به درناها در طاق آسمان بنگر – عاشقان

به درناها در طاق آسمان بنگر –  شعر عاشقان – برتولت برشت   به درناها در طاق آسمان بنگر! همراهانِ دیرینِ‌شان، ابرها با آنان کوچیدند، چنان‌ که گویی می‌پریدند از زندگی‌یی به زندگی دیگر. در اوجی برابر و با شتابی همسان هردو پابه‌پای هم چه نزدیک می‌نمایند. و بدین‌سان قسمت می‌کند دُرنا با ابر آسمان[…]

زعفران و ترنج و خون

زعفران و ترنج و خون

شعر زعفران و ترنج و خون – دنیس بروتوس   زعفران و ترنج و خون این چنین در سپیده‌دمان پیش در آسمان نشت می‌کردند. در کامیون ارتشی به سوی زندان رفتن از میان میله‌ها روز جزیره را نگریستن و چه بسیار روزها پیش از آن. خشمی سرخ از ذهنم برون می‌تراود چون جویباری از خون آه،[…]

در این دیار در این هوا

در این دیار در این هوا

شعر در این دیار در این هوا – دنیس بروتوس   در این دیار در این هوا جائی که این درختان می‌روید. آنجا که هوای پاک روان است در پیش، در پس و در فراز و از میان حنجره‌ات در انحنای آغوشی گشوده تا پای گنبدهای سفید شیری. جویباری خنک و بلورین جاری است. در[…]

در زندان

در زندان

شعر در زندان – دنیس بروتوس   در زندان ابرها معنی می‌ یابند همچنان که پرندگان با پاره‌ای خرد از آسمان بریده شده با دیوارها جدا شده با خصومتی سرد منگنه شده به دست سرکرده ناانسان فقط روح برمی‌آید اگر که بتواند آنجا امیدی به دیدن ستارگان نیست لامپ‌ها و چراغ‌های قوی آنها را فرو[…]

ولی اکنون پنهان می‌کنیم همین لبخند را - شعر ما در درون خود لبخند می‌زنیم - تو یانیس ریتسوس

ولی اکنون پنهان می‌کنیم همین لبخند را – ما در درون خود لبخند می‌زنیم

ولی اکنون پنهان می‌کنیم همین لبخند را – شعر ما در درون خود لبخند می‌زنیم – یانیس ریتسوس ما در درون خود لبخند می‌زنیم ولی اکنون پنهان می‌کنیم همین لبخند را. لبخندِ غیر قانونی بدان سان که آفتاب غیر قانونی شد و حقیقت نیز. ما لبخند را نهان می‌کنیم، چنانکه تصویر معشوقه‌مان را در جیب[…]

پیرمرد بر درگاه خانه می‌نشیند، شب ها ، تنها - شعر قایق سیاه - یانیس ریتسوس

پیرمرد بر درگاه خانه می‌نشیند، شب ها ، تنها – قایق سیاه

پیرمرد بر درگاه خانه می‌نشیند، شب ها ، تنها – شعر قایق سیاه – یانیس ریتسوس پیرمرد بر درگاه خانه می‌نشیند، شب ها ، تنها سیبی را توی دستش سبک و سنگین می کند. دیگران زندگی‌شان را به امان ستاره‌ها بخشیدند. تو چی داری به آنها بگویی؟ شب شب است و حتی نمی دانیم بعد[…]

بگذار با تو بیایم چه مهتابی است امشب! - شعر سونات مهتاب - یانیس ریتسوس

بگذار با تو بیایم چه مهتابی است امشب – سونات مهتاب

بگذار با تو بیایم چه مهتابی است امشب! – شعر سونات مهتاب – یانیس ریتسوس بگذار با تو بیایم چه مهتابی است امشب! چه مهربان است ماه، احدی پی نخواهد برد که موهایم خاکستری شده‌اند. ماه، از نو، آن رنگ طلا می‌زند. و تو به آن پی نخواهی برد. بگذار با تو بیایم. ماه که[…]