شعر در چشم غمزده اشکی نیست – هاینریش هاینه در چشم غمزده اشکی نیست آنها پشتِ دستگاهِ بافندگی نشستهاند و دندانهای بههمفشردهیشان را نشان میدهند: آلمان، ما کفنت را میبافیم، درونش نفرین ِ سهلایه را میبافیم ما میبافیم، ما میبافیم! نفرین بر خدایی که بر او نماز گزاردیم در سرمای زمستان و در قحطی[…]
علی عبدالهی
شب است – شعر سرود شب – فریدریش نیچه شب است؛ اکنون چشمههای جوشان همهگی بلند آواتر سخن میگویند. و روانم نیز، چشمهای جهنده است. شب است؛ اکنون بیدار میشوند ترانههای دلدادگان و روانَم نیز نغمهی دلدادادهای است. نا آرامی، آرام ناشدنییی در من است که میخواهد بانگ بر آورد. آزمندی به عشق که[…]
به درناها در طاق آسمان بنگر – شعر عاشقان – برتولت برشت به درناها در طاق آسمان بنگر! همراهانِ دیرینِشان، ابرها با آنان کوچیدند، چنان که گویی میپریدند از زندگییی به زندگی دیگر. در اوجی برابر و با شتابی همسان هردو پابهپای هم چه نزدیک مینمایند. و بدینسان قسمت میکند دُرنا با ابر آسمان[…]