باصفائی

باصفائی

باصفائی دوست دارم چشمه باشم، با صفا برویم از چشمه ی پایین ده صفا را پر کنیم در میان هر دو مشت! آخر آنجا، جریان زندگی هم جاری است آخر آنجا، مادربزرگ ظرفهایش را شسته است از جوانی هایش گفته است… عکس روی دختران ده خنده هاشان، رازهاشان در خاطر چشمه مانده است.. کودکان گل[…]

دستت را بده باید برویم

دستت را بده باید برویم

دستت را بده باید برویم دستت را بده باید برویم! آوازی که دوست داری، از آنسوی کوه است که از گلوی فرو در بغض فرهاد می پیچد! دستت را بده باید برویم! دردی که دوست داری در دل شیرین است که از آنسوی تاریخ، داغش بجا مانده هنوز.. دستت را بده باید برویم! هوای امروز[…]

فریاد

فریاد

فریاد فریاد از راز هر فریاد.. فریاد از فرجام آنان که دلباخته اند و فردا را نظاره گرند به امید حادثه ای فریاد از احساسی که زیبا بود به زیبائی دوست داشتن، اما هیچگاه پاسخی نداشت.. فریاد از سکوت تلخ و ناگزیر آنکه به بن بست عاطفی رسید… ….. فریاد از نامه ای که پر[…]