باصفائی

باصفائی

  • باصفائی

    دوست دارم چشمه باشم، با صفا
    برویم از چشمه ی پایین ده
    صفا را پر کنیم در میان هر دو مشت!
    آخر آنجا، جریان زندگی هم جاری است
    آخر آنجا، مادربزرگ ظرفهایش را شسته است
    از جوانی هایش گفته است…
    عکس روی دختران ده
    خنده هاشان، رازهاشان در خاطر چشمه مانده است..

    کودکان گل بازی خود را تا به پای چشمه ها آورده اند

    چشمه قصه های ده بالائی و
    ده های بالاتر را آورده بود
    شعر ها و نغمه ها و قصه های ده ما را برده است
    لیک!
    لیک دردها را در سینه پنهان میکند!
    چشمه میشوید غبار و خود زلال است تا ابد

    چشمه دوست دارد

    چشمه میخواهد باصفا باشد

    ” همین “

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    میراث
    Latest posts by میراث (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *