9 جمله معروف بازگشت به کیلی بگز سرژ شالاندون: در این مطلب 9 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب بازگشت به کیلی بگز سرژ شالاندون را گلچین کردهایم. این جملات تکه کتاب ها نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا سرژ شالاندون
9 جمله معروف بازگشت به کیلی بگز سرژ شالاندون
وقتی پدرم کتکم میزد فریادهایش به انگلیسی بود، انگار فکر میکرد اگر به زبان خودمان دشنام بدهد این زبان آلوده خواهد شد. همانطور که دهانش کف میکرد، واژههای چارواداری از آن بیرون میریخت. وقتی پدرم کتکم میزد دیگر پدرم نبود، فقط پَتریک میین بود. میینی با پکوپوز لق، نگاهی سرد و زننده، باد بویناکی که همه را به آن طرف پیادهرو فراری میداد. پدرم که الکل میخورد از شدت خشم به زمین لگد میزد، هوا را میدرید، واژهها را دستوپاشکسته بیرون میداد. وارد اتاقم که میشد، ناگهان شب به لرزه درمیآمد. شمع را روشن نمیکرد، مثل حیوان وحشی پیری نفسنفس میزد.
پَت مییِن با جیبهای پر از سنگریزه مُرد. اینگونه بود که همه فهمیدند او میخواسته به زندگیش پایان دهد. در دسامبر ۱۹۴۰ تنهایمان گذاشت. در میان سکوت مادرم لباس روز یکشنبهاش را پوشید. یک روز صبح خانه را ترک کرد تا به جای همیشگیاش در کافه مولینز برود. مثل هر روز زیادی نوشید و اجازه هم نداد لیوانهای خالی را از جلوش بردارند. خوش داشت لیوانهای خالی روی میزش بماند تا نشان دهد که چه کاری از او ساخته است. به تنهایی نوشید، چیزی نخواند. با کسی حرفی نزد. آن شب ما منتظرش بودیم.
و آنوقت بود که اولین مردهی جنگی را دیدم، درست چند متر دورتر. برانکاری در پیادهرو بود و دست چسبیده به پتویی از آن بیرون زده بود. بازوی زنی با لباس شب چسبیده به گوشت بدن. شونا دستش را روی چشمانم گذاشت. دستش را کنار زدم.
ناعادلانه بود. همهچیز ناعادلانه بود. ما در دنیا تنها بودیم، جنگ ما با جنگ دیگری که جنگ ما نبود پس زده میشد. جهان بهتمامی رویش را از بدبختیهای ما برگردانده بود. چارهای جز تکیه به خودمان نداشتیم، فقط خودمان.
هر کاری را دیگران زیرنظر داشتند، دهها انگشت بهسوی هرکس دراز میشد. در این کار نه بدجنسی بود و نه تمسخر. ولی برداشت همه این بود که پشت پردههای پنجره همیشه قضاوتی هست. بریتانیا حرکات ما را زیرنظر داشت، ایرا مراقب تعهد ما بود، کشیشها مواظب اندیشههای ما بودند، پدر و مادرها کودکی ما را زیرنظر داشتند و پنجرهها عشق ما را ارزیابی میکردند.هیچچیز ما هرگز پنهان نمیماند.
سرزمین من؟ کدام سرزمین؟ ایرلند برای ما چه کار میکند؟ از ما چی درست کرده، میتوانی به من بگویی؟ مشکل تو، تایرون، میدانی چیست، تو از ته کوچهی خودت دنیا را نگاه میکنی. وقتی پیرمردی از کنارت رد میشود و نگاهت میکند، وقتی بچهای برایت کف میزند، وقتی دری برایت باز میشود، فکر میکنی همهی ملت پشت تو هستند. چرند است، برادر کوچولوی من! زندگیمان را پشت میلههای زندان میگذرانیم و وقتی از آنجا آمدیم بیرون برای این است که در فلاکت اشک بریزیم. و خب؟ چهکسی صدایمان را میشنود؟ کدام کشور از ما دفاع میکند؟ آلمان هیتلری؟ تبریک میگویم! چه درس سیاسی بزرگی! پشتیبانی از هر آنچه دشمن در پی نابودی آن است؟ همینطور است؟ رقصیدن با شیطان برای باقی عمر؟
جملات معروف کتاب بازگشت به کیلی بگز سرژ شالاندون
چشمهایت را باز کن، تایرون! بیدار شو! این یک دعوا نیست که آن را باخته باشیم، جنگ است. جنگ پدرمان. تمام شد، سرباز کوچولو! تمام شد، میشنوی! ما هزاران نفریم که با میلیاردها آدم کروکور دوره شدهایم. باید دست بکشیم، تایرون. آنچه باقی مانده زندگی تو، زندگی ماست. دلم میخواهد آونیه را در لباسی ببینم که از آن خجالت نکشد. میفهمی تایرون؟ دلم خنده میخواهد، چهرههای شاداب، کوچه و خیابان بیسرباز. دیگر این چیزی را که هستیم نمیخواهم، برادر کوچولو. ایرلند مرا از توان انداخته، از من بیش از حد خواسته، زیاده از حد مطالبه کرده. از پرچممان بهستوه آمدهام، از قهرمانهایمان، شهدایمان. دیگر نمیخواهم بیشتر از این از پا دربیایم تا شایستهاش شوم. من دست میکشم تایرون. میدانم تو هم بهقدر کافی که بیحرمتی دیدی همین کار را میکنی. میخواهم نفس بکشم. میشنوی؟ میخواهم مثل یکی از آدمهای کوچه و خیابان زندگی کنم. هر کسی. یک قهرمان امروزی. کسی که حقوق ماهیانهاش را به خانه میآورد، یکشنبه با سری بالاگرفته در مراسم عشای ربانی شرکت میکند.
دیگر نمیتوانستم این جنگ را تحمل کنم، این قهرمانان، این جامعهی خفه. خسته شده بودم. خسته از جنگیدن، بیانیه دادن. خسته از زندان، خسته از مخفی شدن و سکوت، خسته از تکرار دعاهای مستجابنشدهی از کودکی تا حالا، خسته از تنفر، از خشم و ترس، خسته از پوستهای خاکآلودمان، کفشهای سوراخمان، پالتوهای کهنهی همیشه خیسمان. برادرم شونا در گوشم فریاد میزد. شعارهای آرامشبخشش کلمه به کلمه خلع سلاحم میکرد. جمهوری برای من چهکار کرده بود؟ زیباییها، بزرگیها، حقایق، تام ویلیامز، دنی فینلی، همه با جوانی ما مُرده بودند! در کتاب تاریخمان دفن شده بودند، کانُلی، پییرز، همهی این مردان کراواتزده و یقهبرگشته! ما نسخهبرداران و مقلدان افتخار بودیم. مدام سرودهای کهن را تکرار میکردیم. بیروح بودیم، گوشت و آجر، چهرهی بدون قلبی از فولاد. ما خواهیم باخت. باختهایم. من باخته بودم. نمیخواستم زندگی دیگری را به ایرلند تقدیم کنم.
هرگز از بمب خوشم نمیآمد. پس از جنگ جهانی و حملهی ناگهانی بمبافکنهای آلمانی در آسمان بلفاست، بمب برای من واژهای آلمانی بود. از یکچنین مرگ برنامهریزیشدهای خوشم نمیآمد.
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان بارگشت به کیلی بگز سرژ شالاندون
شعر بگذار این وطن دوباره وطن شود لنگستن هیوز
شعر به یاد آور باربارا ژاک پره ور
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023