9 جمله معروف آخرین دختر نادیا مراد

9 جمله معروف آخرین دختر نادیا مراد – تکه کتاب

  • 9 جمله معروف آخرین دختر نادیا مراد: در این مطلب 9 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب آخرین دختر نادیا مراد را گلچین کرده‌ایم. این جملات تکه کتاب ها نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به  دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

     

     

    متن زیبا نادیا مراد

     

     

    9 جمله معروف آخرین دختر نادیا مراد

     

    چند ساعت پیش، داعش حملات غافلگیرانه‌ای به چندین روستا در این منطقه کرده بود؛ هزاران ایزدی را از خانه‌هایشان به‌سمت گروهی از مردم سرگردان و مضطرب در کوه شه‌نگال هدایت کرده بود که خیلی زود به لشکر شکست‌خورده تبدیل شده بودند. پشت سر آنها، شبه‌نظامیان هرکسی که دین اسلام را نمی‌پذیرفت، یا هرکسی که برای فرار خیلی سرکش بود یا سراسیمه بود را می‌کشتند و آنهایی که آهسته‌تر می‌رفتند و عقب مانده بودند را تعقیب کرده و به آنها شلیک می‌کردند یا گلویشان را می‌بریدند. (کتاب آخرین دختر – صفحه ۸۵)

     

     

     

    زمانی که صدام در جایگاه قدرت بود مدرسه یک هدف مشخص داشت: او امیدوار بود با ارائه آموزش دولتی، هویت ایزدی ما را از بین ببرد. در هر درس و کتاب درسی مشخص بود که در آنها هیچ اشاره‌ای به ما، خانواده‌های ما، دین ما یا فرمن‌های علیه ما نشده بود. هرچند بیشتر ایزدی‌ها با صحبت‌کردن به زبان کردی بزرگ می‌شدند، ولی درس‌های ما به زبان عربی بودند. کردی زبان شورش بود و حتی ایزدی‌های کردزبان می‌توانستند تهدید بزرگی برای دولت باشند. (کتاب آخرین دختر – صفحه ۵۸)

     

     

     

    داعش در اوایل صبح روز ۳ اوت ۲۰۱۴، پیش از طلوع خورشید، به مرزهای خارجی کوچو رسید. من روی تشک بین آدکی و دیمال روی پشت‌بام دراز کشیده بودم که اولین کامیون رسید. (کتاب آخرین دختر – صفحه ۸۴)

     

     

     

    شبه‌نظامیان را می‌دیدیم که از کوچه‌های خالی‌شده به‌سمت خیابان‌های اصلی در حرکت بودند. آنها ما را تماشا می‌کردند و سلاح‌هایشان را آماده نگه داشته بودند. حتی نگاه‌کردن به آنها هم ما را می‌ترساند. زنان روسری پوشیده بودند، انگار روسری قرار بود از آنها در برابر نگاه خیره شبه‌نظامیان محافظت کند. (کتاب آخرین دختر – صفحه ۱۲۷)

     

     

     

    آرام گفت: «خیلی طول نمی‌کشه. اونها می‌آن تو رو هم می‌برن و بهت تجاوز می‌کنن. بعضی دخترا روی صورتشون خاک و خاکستر می‌مالیدن، یا موهاشون رو به‌هم می‌ریختن؛ اما فرقی نمی‌کرد، چون اونها رو می‌بردن حموم و دوباره خوشگل می‌شدن. بعضی از دخترا خودکشی کردن یا رگ دستشون رو زدن، دقیقا همون‌جا…» به حمام اشاره کرد. (کتاب آخرین دختر – صفحه ۱۷۰)

     

    جملات معروف کتاب آخرین دختر نادیا مراد

     

    در طول سه سال گذشته داستان‌های بسیاری از زنان ایزدی شنیده بودم که داعش آنها را دستگیر کرده بود و به اسارت برده بود. در هر صورت همگی قربانیان همان خشونت بودیم. ما را در بازار خریدو‌فروش می‌کردند یا به‌عنوان هدیه به تازه‌سربازها یا یک فرمانده ارشد می‌دادند و بعد به خانه او می‌بردند که در آنجا به ما تجاوز شود؛ تحقیر می‌شدیم و بیشترمان نیز کتک می‌خوردیم. سپس دوباره فروخته می‌شدیم یا به‌عنوان هدیه بخشیده می‌شدیم و دوباره موردتجاوز و ضرب و شتم قرار می‌گرفتیم. (کتاب آخرین دختر – صفحه ۲۰۸)

     

     

     

    تا از زبان خواهران، عموزاده‌ها، همسایگان و همکلاسی‌هایتان نشنوید نمی‌توانید تصور کنید که داعش چه جنایاتی می‌تواند انجام دهد؛ و بعد متوجه می‌شوید که فقط شما نبوده‌اید که بدشانسی آوردید یا به‌خاطر گریه‌کردن یا تلاش برای فرار مجازات شدید. آن مردان همه مثل هم بودند؛ آنها همه تروریست‌هایی بودند که تصور می‌کردند حق دارند به ما آسیب بزنند. (کتاب آخرین دختر – صفحه ۲۴۴)

     

     

     

    در بیمارستان به‌سمت تخت سعید رفتم. زخم‌هایش او را زجر می‌دادند، اما نه به‌اندازه خاطره قتل‌عام و احساس گناه زنده‌ماندن، آن هم زمانی که بسیاری دیگر جان خود را از دست داده بودند. حتی افرادی که داعش موفق نشده بود آنها را بکشد زندگی خود را از دست داده بودند. نسلی از ایزدی‌های آسیب‌دیده مانند من و برادرانم، بدون هیچ‌چیزی در وجودمان جز خاطره خانواده‌هایمان و بدون هیچ‌چیزی در ذهن‌هایمان غیر از به‌محاکمه کشیدن داعش، در این دنیا سرگردان شده‌ایم. سعید به بخش ایزدی پیش‌مرگان پیوسته بود و مشتاق نبرد بود. (کتاب آخرین دختر – صفحه ۳۳۵)

     

     

     

     

    چند ماه پس از اقامت من در اردوگاه پناهندگان، یکی از فعالان به من نزدیک شد؛ یکی از کسانی که از من عبایه‌ام را خواست. او گفت: «دارم از اون نسل‌کشی مدرک جمع می‌کنم. یه روزی می‌خوام یه موزه افتتاح کنم.» و دیگر اینکه، پس از گوش دادن به سرگذشت من، می‌خواست بداند که دوست دارم به بریتانیا بروم و به مقامات بگویم چه اتفاقی برایم افتاده یا نه. من گفتم بله و نمی‌دانستم که آن سفر زندگی مرا تغییر می‌دهد. (کتاب آخرین دختر – صفحه ۳۶۰)

     

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان آخرین دختر  نادیا مراد – جنا کراجسکی

     

    12 جمله معروف فلسفه ای برای زندگی ویلیام اروین – تکه کتاب

     

    10 جمله معروف عدالت چه باید کرد مایکل سندل – تکه کتاب

     

    15 جمله معروف سفرهای گالیور جاناتان سویفت – تکه کتاب

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *