8 جمله معروف آدم خواران ژان تولی

8 جمله معروف آدم خواران ژان تولی – تکه کتاب

  • 8 جمله معروف آدم خواران ژان تولی: در این مطلب 8 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب آدم خواران  ژان تولی را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به وسیله‌ی دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

     

     

    متن زیبا ژان تولی

     

     

    8 جمله معروف آدم خواران ژان تولی

     

    من چه‌طور می‌توانم توی چشم پدر و مادری که پسرشان به جای من به جنگ رفته نگاه کنم؟ از خجالت آب می‌شوم.

     

     

    زندگی آرام و خاطرات خوش گذشته‌اش به‌سرعت از جلوی چشمانش عبور کردند. او از عرش وقار به زمین بی‌مقدار افتاده بود. زمینی که حالا او را روی خاکش می‌کشاندند تا ببرند و اعدامش کنند.

     

     

    کشتن آلن به یک سیرک تبدیل شده بود. مضحکه‌ای از لوده‌بازی‌های عده‌ای مجنونِ غضبناک. مردم با پای چپ از روی آلن رد می‌شدند، چون اعتقاد داشتند این کار برای‌شان شانس می‌آورد. آن‌ها طوری آلن را می‌زدند انگار دارند گندم یا خرمن می‌کوبند. «به خاطر آشغالی مثل تو امسال چیزی درو نکردیم! کثافت! لِبِرو!» آلن را با لِبِرو مقایسه می‌کردند؛ هیولای اسطوره‌ایِ پریگو که محکوم شده بود شب‌ها نزدیک روستاها گشت بزند. طبق افسانه‌ها لِبِرو تن‌پوشی از پوست حیوانات می‌پوشید؛ غذایش سگ بود و زن‌ها را آبستن می‌کرد؛ شب‌ها اگر رهگذر تنهایی می‌دید به پشتش می‌پرید و از او سواری می‌گرفت ولی همین که صبح می‌شد تبدیل به آدمی مهربان می‌شد.

     

     

     

    سرش توپچهٔ خون شده بود. مرگ در چشم راستش لانه کرده بود. صورتش باد کرده و از درد می‌سوخت. بر تپهٔ خون صورتش، چال و حفره‌های زخم دیده می‌شد. چهره‌اش دیگر قابل شناسایی نبود و نمی‌شد تشخیص داد که او کیست. آلن تبدیل به موجودی خوار و مفلوک شده بود. نیم‌تنهٔ برهنه‌اش از ریخت افتاده و کل اندامش وا رفته بود. در انعکاس آبگینه مردی را پشت سرش دید که با تبری در دست به سوی او می‌آمد. او ژان برویه بود، یکی از خرده‌مالکان این اطراف.

     

     

    جملات معروف کتاب آدم خواران ژان تولی

     

     

    آلن را کف زمین به‌پشت خواباندند و دست‌وپایش را مثل ستارهٔ دریایی از هم باز کردند. برادران کامپو با کمک شامبُر و مَزیر، مچ پا و قوزک‌های متورمِ آلن را محکم با طناب بستند و به چهار جهت، دست مردم دادند تا بکِشند. همه از چهار طرف شروع کردند به کشیدن. آلن میان زمین و هوا معلق شد. طناب‌ها او را حدود یک متر بالای زمین نگه داشته بودند. همه از شوق فریاد می‌زدند. وقتی شکنجه‌گران طناب را می‌کشیدند، آلن به هوا می‌رفت و وقتی طناب را شُل می‌کردند دوباره به کف سفالی زمین می‌خورد. حرکات‌شان ریتم هماهنگی داشت و خیلی زود دست‌شان آمد تا چه‌طور آلن را پایین‌وبالا ببرند. مردم می‌خندیدند و روی خونِ آلن پس‌وپیش می‌رفتند. این کار برای‌شان سرگرمی شده بود وگرنه اگر می‌خواستند می‌توانستند آلن را تکه‌تکه کنند.

     

     

    شبیه سگان تازی که شکارشان را بو می کشند، مردم هم به دنبال آلن می دویدند و رگباری از فحش و ناسزا به سویش حواله می کردند. زبان تیزشان فس‌فس می‌کرد و کلمات زهردار بیرون می ریخت. چنین رفتار شرم آور و ننگینی تا به حال از انسان ها سر نزده بود. آلن دیگر از این جنگ، از این جامعه و از این بازی کشت و کشتار جانش به لب رسیده بود و دیگر تحمل حمله ای تازه را نداشت. با کلماتی نامفهوم کمک خواست.

     

     

    جمعیت همه شادوشنگول بودند. سوختن آدم زمان زیادی می برد. خورشید، در افق، خون گریه می کرد. منظره ی مخوفی بود. باد خاکستر آلن را به همه طرف می پراکند. قدری از این گرد سیاه به زیر پای مردمی رفت که دهن های چرب شان را با آستین های چرک شان پاک می کردند. آن ها سیر و خوشحال بودند.

     

     

     

    گردِ سوخته‌ی پسر ماگدولن لویٔیز و اَمدی دو مونِی در هوا شناور شد و به سمت جنوب رفت. آن شب، ماه نوری سنگین و غمگین داشت. برگ‌ها چرخان از شاخه‌ها می‌ریختند و باد آن‌ها را به جاده‌ای می‌برد که به برتانی می‌رسید. جوانی فانوس‌به‌دست به‌سوی خانه‌ای در دوردست می‌دوید. مادری رنجور پشت پنجره‌ی باز خانه‌ منتظر فرزندش بود. هوا تاریک اما خفه بود. زن به‌سوی پیانو رفت و درِ چوبی شستی‌ها را بست. به بیرون نگریست. دود باریک و سیاهی از اوتفای به سمت ماه می‌رفت. صدای دویدن یک نفر مثل رگبار ناگهانی تگرگ به گوش او خورد. نوکرشان بود، پاسکال. مادرِ آلن با تعجب از خود پرسید چرا پاسکال دارد می‌دود.

     

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان آدم خواران ژان تولی

     

    شعر درد غریب لنگستون هیوز

     

    شعر غریبانه هوشنگ ابتهاج

    شعر غریبانه احمد شاملو

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»