7 جمله معروف گتسبی بزرگ اسکات فیتزجرالد

7 جمله معروف گتسبی بزرگ اسکات فیتزجرالد – تکه کتاب

  • 7 جمله معروف گتسبی بزرگ اسکات فیتزجرالد: در این مطلب 7 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب گتسبی بزرگ اسکات فیتزجرالد را گلچین کرده‌ایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به وسیله‌ی دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

     

    متن زیبا اسکات فیتز جرالد

     

    7 جمله معروف گتسبی بزرگ اسکات فیتزجرالد

     

    من عادت کرده‌ام که قضاوت‌هایم را توی دلم نگه دارم، و همین خصوصیت باعث شده که باطن عجیب و غریب خیلی از آدم‌ها برایم رو بشود و در عین حال گرفتار آدم‌های پرچانه کارکشته‌ای هم بشوم. (کتاب گتسبی بزرگ – صفحه ۱۹)

     

    خانه‌شان آراسته‌تر از حدی بود که انتظار داشتم. عمارت شوخ و شادِ سرخ و سفیدی بود به سبک مهاجرنشین‌های جورجیا و مشرف به خلیج. چمن از کنار آب شروع می‌شد، و بعد از یک ربع مایل دویدن و از روی ساعت‌های آفتابی و گذرگاه‌های آجری و باغچه‌های گر گرفته پریدن می‌رسید به در اصلی، و سرانجام که به عمارت می‌رسید به شکل پیچک‌های براق از دیوار بالا می‌رفت، انگار از فشارِ دویدن. نمای اصلی را یک ردیف از پنجره‌های قدی می‌شکافت که برق می‌زدند از رنگ طلا که در آن‌ها منعکس می‌شد، و کاملا هم باز شده بودند به روی هوای گرم و بادخیز آن عصر، و تام بیوکنن با لباس سوارکاری روی ایوان جلو ایستاده بود و پاهایش را از هم باز کرده بود. (کتاب گتسبی بزرگ – صفحه ۲۴)

     

    شب‌های تابستان، از خانه همسایه‌ام صدای موسیقی می‌آمد. در باغ‌های لاجوردی‌اش، مردها و دخترها مانند شب‌پره‌ها در میان نجواها و شامپانی و ستاره‌ها رفت و آمد می‌کردند. (کتاب گتسبی بزرگ – صفحه ۵۵)

     

    هرکسی حداقل یکی از فضیلت‌های مهم را برای خودش قائل است، و فضیلت من این است: من یکی از معدود آدم‌های باصداقتی‌ام که در عمرم شناخته‌ام. (کتاب گتسبی بزرگ – صفحه ۷۴)

     

    حُسن بزرگی است مشروب نخوردن وسط مشروب خورهای قهار. آدم می‌تواند زبانش را نگه دارد، و از این هم مهم‌تر، آدم می‌تواند هر نوع رفتار غیرعادی و بی‌نظمیِ جزئیِ خودش را طوری زمان‌بندی کند که بقیه کورِ کور باشند و نبینند یا اهمیت ندهند. (کتاب گتسبی بزرگ – صفحه ۹۱)

     

    جملات معروف کتاب گتسبی بزرگ اسکات فیتزجرالد

     

    رفیق، نمی‌تونم بگم چقدر تعجب کردم وقتی دیدم عاشقش شده‌م. حتی یه مدتی امید داشتم که ولم کنه، ولی نکرد، چون خودش عاشقم شده بود. فکر می‌کرد خیلی سرم می‌شه، چون چیزهایی که من می‌دونستم فرق داشت با چیزهایی که خودش می‌دونست… خب، بله، خیلی با آرزوهام فاصله داشتم، اما لحظه به لحظه هم عاشق‌تر می‌شدم. بعد یهو دیگه هیچی برام مهم نبود. چه فایده داشت کارهای مهم بکنم وقتی می‌تونستم براش بگم چه کارهایی می‌خوام بکنم و با گفتنش بیشتر بهم خوش می‌گذشت؟ (کتاب گتسبی بزرگ – صفحه ۱۶۲)

     

    باید یاد بگیریم دوستی‌مونو با آدم‌ها تا موقعی که زنده‌ن نشون بدیم، نه بعد از مردن‌شون. بعد از مردن‌شون، روال من اینه که بذارم‌شون به حال خودشون. (کتاب گتسبی بزرگ – صفحه ۱۸۴)

     

    گتسبی به نـور سبز باور داشت، به آن آینده سراسر سکر و لذت که سال به سال از برابر ما بیشتر پس می‌نشیند. پس، از چنگ ما گریخته است، اما مهم نیست – فـردا تندتر خواهیم دوید، دوست‌های‌مان را بیشتر خواهیم گشود… و روزی در صبحی خوش – پس همچنان می‌کوبیم، مانند قایق‌هایی خلاف جریان، و همواره به گذشته رانده می‌شویم. (کتاب گتسبی بزرگ – صفحه ۱۹۳)

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان گتسبی بزرگ اسکات فیتزجرالد

    شعر ای شاه سوار ملک هستی نظامی – لیلی و مجنون 2

    شعر پرنده ای در لوله ی تانک پوریا پلیکان

    حماسه ی نو در شعر احمد شاملو

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۴ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *