25 جمله معروف طاعون آلبر کامو

25 جمله معروف طاعون آلبر کامو – تکه کتاب

  • 25 جمله معروف طاعون آلبر کامو: در این مطلب 25 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب طاعون  آلبرکامو را گلچین کرده‌ایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به وسیله‌ی دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

     

    متن زیبا آلبرکامو

     

     

     

    25 جمله معروف طاعون آلبر کامو

     

    در دنیا همانقدر که جنگ بوده طاعون هم بوده است. با وجود این، طاعون‌ها و جنگ‌ها پیوسته مردم را غافلگیر می‌کنند. وقتی که جنگی در می‌گیرد، مردم می‌گویند: «ادامه نخواهد یافت، ابلهانه است.» و بی‌شک جنگ بسیار ابلهانه است، اما این نکته مانع ادامه یافتن آن نمی‌شود. بلاهت پیوسته پابرجاست و اگر انسان پیوسته به فکر خویشتن نبود آن را مشاهده می‌کرد. همشهریانِ ما نیز در برابر این وضع مانند همه مردم بودند، به خویشتن فکر می‌کردند یا به عبارت دیگر اومانیست بودند. بلاها را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از این‌رو انسان با خود می‌گوید که بلا حقیقت ندارد و خواب آشفته‌ای است که می‌گذرد و انسان‌ها هستند که از خواب آشفته‌ای به خواب آشفته دیگری دچار می‌شوند، و قبل از همه این خواب‌های آشفته گریبان اومانیست‌ها را می‌گیرد زیرا آن‌ها پیش‌بینی‌های لازم را نکرده‌اند. همشهریان ما را نمی‌شد بیشتر از دیگران متهم ساخت. آنها فقط فراموش می‌کردند که متواضع باشند. و گمانان می‌بردند که هنوز همه چیز امکان دارد. و در نتیجه این تصور پیش می‌آمد که بلا ناممکن است. به داد و ستدها ادامه می‌دادند. آماده‌ی سفر می‌شدند و عقایدی داشتند. چگونه می‌توانستند به طاعون فکر کنند که آینده را، سفرها را و بحث‌ها و مشاجرت‌ها را از میان می‌برد؟ خود را آزاد می‌شمردند ولی تا بلا وجود دارد هیچ کس آزاد نخواهد بود. (کتاب طاعون – صفحه ۷۱)

     

    آنچه ضرورت داشت شناختن صریح آن چیزی بود که باید شناخت. به دور ریختن سایه‌های بیهوده و اتخاذ تدابیر بود. آنگاه طاعون متوقف می‌شد، زیرا مردم تصوری از طاعون نداشتند یا تصور نادرست داشتند. (کتاب طاعون – صفحه ۷۴)

     

     

    بعد لازم شد مردنِ انسان‌ها را ببینم. می‌دانید کسانی هستند که نمی‌خواهند بمیرند؟ هرگز صدای زنی را شنیده‌اید که در لحظه‌ی مرگ فریاد می‌زند: «هرگز!» من شنیده‌ام. و بعد متوجه شده‌ام که نمی‌توانم به آن خو بگیرم. آن وقت من جوان بودم و نفرت من متوجه نظام عالم می‌شد. از آن وقت متواضع‌تر شدم. فقط هیچ وقت به دیدنِ مرگ خو نگرفتم. (کتاب طاعون – صفحه ۱۶۰)

     

     

    سوال من این است: «چرا خود شما اینهمه فداکاری به خرج می‌دهید در حالی که به خدا ایمان ندارید.»

     

     

    ریو بی‌آنکه از تاریکی خارج شود گفت که به این سوال قبلا جواب داده است و اگر به خدای قادر مطلق معتقد بود از درمان مردم دست برمی‌داشت و این کار را به خدا وا می‌داشت. (کتاب طاعون – صفحه ۱۵۹)

     

     

    رامبر گفت که باز هم فکر کرده است و به آنچه معتقد بود باز هم معتقد است اما اگر برود خجالت خواهد کشید. و این خجالت مزاحم عشقی خواهد شد که نسبت به او دارد. اما ریو اندامش را راست کرد و با صدای محکمی گفت که این بی معنی است و ترجیح خوشبختی خجالت ندارد. رامبر گفت: بلی، اما وقتی که آدم تنها خودش خوشبخت باشد خجالت دارد. (کتاب طاعون – صفحه ۲۴۱)

     

     

    او ظاهرا با این اندیشه که زیاد هم ابلهانه نیست زندگی می‌کند که وقتی کسی دستخوش یک بیماری بزرگ و یا دلهره عمیق باشد، از بیماری‌ها و دلهره‌های دیگر معاف است. به من گفت: «توجه کرده‌اید که نمی‌توان بیماری‌های مختلف را در خود جمع کرد؟ فرض کنید که شما یک بیماری سخت و یا علاج ناپذیر مانند سرطان جدی و یا سل حسابی داشته باشید، هرگز دچار طاعون و یا تیفوس نخواهید شد. غیرممکن است. حتی مساله از این حد هم فراتر می‌رود، زیرا شما هرگز ندیده‌اید که یک سرطانی در حادثه اتومبیل بمیرد.» این عقیده، چه درست باشد و جه نادرست، کتار را همیشه سرحال نگه می‌دارد. (کتاب طاعون – صفحه ۲۲۷)

     

    راه ساده برای آشنایی با یک شهر این است که انسان بداند مردم آن چگونه کار می‌کنند، چگونه عشق می‌ورزند و چگونه می‌میرند. (کتاب طاعون – صفحه ۳۸)

     

     

    در اران نیز مانند جاهای دیگر، بر اثر فقدان وقت و تفکر، انسان ناگزیر است ندانسته دوست بدارد. (کتاب طاعون – صفحه ۳۹)

     

     

    روزنامه‌ها که در ماجرای موش‌ها آن همه پرگویی کرده بودند، دیگر حرفی نمی‌زدند. زیرا موش‌ها در کوچه می‌میرند اما انسان‌ها درون خانه‌ها. و روزنامه‌ها فقط با کوچه کار دارند. (کتاب طاعون – صفحه ۶۹)

     

     

    برای همه مردم همینطور است: با هم ازدواج می‌کنند، باز هم کمی همدیگر را دوست دارند و کار می‌کنند. آنقدر کار می‌کنند که دوست داشتن را فراموش کنند. (کتاب طاعون – صفحه ۱۱۴)

     

     

    من تو را دوست داشتم، اما حالا خسته‌ام… از اینکه می‌روم خوشبخت نیستم، اما برای از سر گرفتن هم احتیاجی به خوشبخت بودن نیست. (کتاب طاعون – صفحه ۱۱۵)

     

     

    هیچ کس نمی‌خندد، مگر مست‌ها، و آنها هم زیادی می‌خندند. (کتاب طاعون – صفحه ۱۵۰)

     

     

    طاعون می‌تواند به عظمت یافتن کسی کمک کند. با وجود این وقتی انسان فلاکتی را که طاعون همراه می‌آورد می‌بیند باید دیوانه یا کور و یا بزدل باشد که در برابر آن تسلیم شود. (کتاب طاعون – صفحه ۱۵۸)

     

     

    حال که نظام عالم به دست مرگ نهاده شده است، شاید به نفع خداوند است که مردم به او معتقد نباشند و بدون چشم گرداندن به آسمانی که او در آن خاموش نشسته است، با همه نیروهاشان با مرگ مبارزه کنند. (کتاب طاعون – صفحه ۱۶۰)

     

    جملات معروف کتاب طاعون آلبر کامو

     

    شر و بدی در دنیا وجود دارد پیوسته از نادانی می‌زاید و حسن نیت نیز اگر از روی اطلاع نباشد ممکن است به اندازه شرارت تولید خسارت کند. مردم بیشتر خوبند تا بد و در حقیقت، مساله این نیست. بلکه آنها کم یا زیاد نادانند و همین است که فضیلت یا ننگ شمرده می‌شود. نومیدکننده‌ترین ننگ‌ها، ننگ آن نادانی است که گمان می‌کند همه چیز را می‌داند و در نتیجه به خودش اجازه آدم کشی می‌دهد: روح قاتل کور است و هرگز نیکی حقیقی یا عشق زیبا بدون روشن بینی کافی وجود ندارد. (کتاب طاعون – صفحه ۱۶۴)

     

     

    پیوسته در تاریخ ساعتی فرا می‌رسد که در آن، آنکه جرئت کند و بگوید دو دوتا چهارتا می‌شود مجازاتش مرگ است. (کتاب طاعون – صفحه ۱۶۵)

     

     

    حال می‌دانم که انسان لیاقت کارهای بزرگی را دارد. اما اگر لایق احساس بزرگی نباشد، برای من جالب نیست. (کتاب طاعون – صفحه ۱۹۶)

     

     

    روشن است که شما قادرید در راه یک اندیشه بمیرید. و من از آدم‌هایی که در راه اندیشه می‌میرند خسته شده‌ام. من به قهرمانی عقیده ندارم. می‌دانم که آسان است. به این نتیجه رسیده‌ام که کشنده است. آنچه برای من جالب است این است که انسان زندگی کند و از آن چیزی که دوست دارد بمیرد. (کتاب طاعون – صفحه ۱۹۶)

     

     

    یگانه راه مبارزه با طاعون شرافت است. (کتاب طاعون – صفحه ۱۹۷)

     

     

    معمولا زندان یک محیط زندگی دسته جمعی است و بهترین دلیل آن این است که در زندان شهر ما زندانبانان نیز مانند زندانیان باج خود را به طاعون می‌پرداختند و بر طبق نظر عالیه‌ی طاعون، همه کس، از مدیر زندان گرفته تا پست‌ترین زندانیان محکوم بودند و شاید بدای نخستین بار در زندان عدالت مطلق برقرار می‌شد. (کتاب طاعون – صفحه ۲۰۳)

     

     

    در واقع چه کسی می‌توانست ادعا کند که ابدی بودن یک شادی می‌تواند یک لحظه رنج بشری را جبران کند؟ (کتاب طاعون – صفحه ۲۵۷)

     

     

    فهمیده‌ام همه بدبختی انسان‌ها از این است که به زبان صریح و روشن حرف نمی‌زنند. از این رو تصمیم گرفته‌ام که صریح حرف بزنم و صریح رفتار کنم تا در راه درست بیفتم. (کتاب طاعون – صفحه ۱۸۶)

     

     

    گمان می‌کنم که من قهرمانی و تقدس را زیاد نمی‌پسندم. آنچه برایم جالب است انسان بودن است. (کتاب طاعون – صفحه ۲۸۸)

     

     

    قصد مردن ندارم و مبارزه خواهم کرد. اما اگر بازی را باخته باشم می‌خواهم که خوب تمام کنم. (کتاب طاعون – صفحه ۳۱۶)

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان طاعون آلبر کامو

     

    شعر خواب دیدم که خدا بال و پری داده مرا ایرج میرزا

    شعر رنج دیرینه هوشنگ ابتهاج

    شعر تنهایی هوشنگ ابتهاج

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»