14 جمله معروف لبه تیغ ویلیام سامرست موام

14 جمله معروف لبه تیغ ویلیام سامرست موام – تکه کتاب

  • 14 جمله معروف لبه تیغ ویلیام سامرست موام: در این مطلب 14 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب لبه تیغ ویلیام سامرست موام را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که می‌توانید به وسیله‌ی دکمه‌‌های زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.

     

    متن زیبا ویلیام سامرست موام

     

     

    14 جمله معروف لبه تیغ ویلیام سامرست موام

     

    می‌دانید من چه فکر می‌کنم؟ من نمی‌گویم در شناخت روح بشر چیره‌دست هستم، اما فکر می‌کنم بعد از سی سال طبابت، تا اندازه‌ای از آن سر دربیاورم. به نظر من، جنگ در روح لاری تغییر بزرگی داده. لاری وقتی از جنگ برگشت، آن آدمی که رفته بود، نبود. علت این تغییر آن نیست که سنش بیشتر شده. مثل اینکه در جنگ برایش پیشامدی کرده که روحیه او را به کلی دگرگون کرده است. (کتاب لبه تیغ اثر سامرست موام – صفحه ۳۵)

     

     

    گمان نمی‌کنم تا وقتی همه‌چیز را برای خود حل کنم، روحم آرام بگیرد. نمی‌توانم آنچه را احساس می‌کنم به زبان بیاورم. هر وقت می‌خواهم این کار را بکنم، بیشتر ناراحت و از خود خجل می‌شوم. اغلب به خودم می‌گویم: تو که هستی که بیهوده فکرت را در اندیشه‌های گوناگون خسته می‌کنی؟ پیش خود می‌اندیشم شاید همه این‌ها به خاطر آن است که آدم خودخواه و متکبری هستم. از خودم می‌پرسم: بهتر نبود من هم راهی را که دیگران رفته‌اند، بروم و بگذارم هرچه بر سرم آمدنی است، بیاید؟ و آن‌وقت به یاد آن یارویی می‌افتم که یک ساعت پیش پر از شور زندگی بود و اکنون مرده افتاده است. چقدر ظالمانه و بی‌معنی است! آدم بی‌اخیتار از خود می‌پرسد: این زندگی چیست؟ چه معنی دارد؟ آیا راستی از آن منظوری هست یا بودن آن، فقط معلول یک اشتباه کورکورانه تقدیر است؟ (کتاب لبه تیغ اثر سامرست موام – صفحه ۶۰)

     

     

    زندگی این است. خود را در میان زندگان احساس می‌کرد. این‌ها حقیقت بود. آن اتاق وسیع، آن قالی‌های گران‌بها که زمین آن را فرش می‌کرد، آن نقاشی‌های زیبا که بر دیوارها آویخته بود، آن صندلی‌های ظریف و میزهای کوچک که در گوشه‌ها دیده می‌شد، آن قفسه‌ها و گنجینه‌ها که هریک شایسته موزه‌ای بود و برای هریک پول هنگفت رفته بود، همه ارزش داشتن داشت. (کتاب لبه تیغ اثر سامرست موام – صفحه ۱۰۱)

     

     

     

    هر انسانی ترکیبی است از بخشی که در آن به جهان چشم گشوده، خانه شهری یا کلبه روستایی‌ای که در آن راه‌رفتن آموخته، بازی‌هایی که به کودکی کرده، افسانه‌هایی که از دیگران بازشنیده، غذایی که خورده، مدرسه‌ای که به آن رفته، ورزش‌هایی که دنبال کرده، شاعرانی که شعر آنان را خوانده و خدایی که در او ایمان نهاده است. این‌ها همه دست به دست هم داده تا او را آنچه هست، ساخته است و این‌ها نه چیزی است که انسان از راه شنیدن، به هستی و کیفیت آن پی تواند برد. این‌ها را تنها هنگامی درک می‌توانیم کرد که خود، جزءجزء آن را به تجربه زندگی دیده و آمیغی از آن شده باشیم و چون مردم کشورهای دیگر را که بیگانه ما هستند، جز به ظاهر نمی‌توانیم شناخت، آنان را در صفحات کتاب زنده نمی‌توانیم کرد. (رمان لبه تیغ – صفحه ۵)

     

     

     

    از خودم می‌پرسم: بهتر نبود من هم راهی را که دیگران رفته‌اند، بروم و بگذارم هرچه بر سرم آمدنی است، بیاید؟ و آن وقت به یاد آن یارویی می‌افتم که یک ساعت پیش پر از شور زندگی بود و اکنون مرده افتاده است. چقدر ظالمانه و بی‌معنی است! آدم بی‌اختیار از خود می‌پرسد: این زندگی چیست؟ چه معنی دارد؟ آیا راستی از آن منظوری هست یا بودن آن، فقط معلول یک اشتباه کور کورانه تقدیر است؟ (رمان لبه تیغ – صفحه ۶۱)

     

     

    من جوان هستم و دلم می‌خواهد از زندگی خودم لذت ببرم. دلم می‌خواهد همه کارهایی را که دیگران می‌کنند، بکنم. دلم می‌خواهد به مهمانی بروم، به مجالس رقص بروم، گلف بازی کنم، اسب سوار بشوم. دلم می‌خواهد لباس‌های قشنگ بپوشم. تو هیچ می‌توانی بفهمی وقتی دختر جوانی سرووضعش از دوروبری‌هایش بدتر است، چقدر سرافکنده می‌شود؟ (رمان لبه تیغ – صفحه ۹۲)

     

     

    آدم بی‌عشق هم می‌تواند سعادتمند زندگی کند. (رمان لبه تیغ – صفحه ۲۰۷)

     

     

    جملات معروف کتاب لبه تیغ ویلیام سامرست موام

     

     

    آیا در دنیا چیزی عملی‌تر و مفیدتر از این هست که آدم راه درست‌زندگی‌کردن را یاد بگیرد؟ (رمان لبه تیغ – صفحه ۲۶۶)

     

     

     

    زندگی روی‌هم‌رفته جهنم است، اما اگر آدم تاآنجایی که می‌تواند از آن لذت نبرد، خیلی احمق است. (رمان لبه تیغ – صفحه ۲۸۲)

     

     

     

    کم‌کم دریافتم که می‌توانم به دیگران کمک کنم. نه‌تنها دردهایشان را از بین ببرم، بلکه ترس را هم در دلشان بکشم. نمی‌دانید چه تعداد زیادی از مردم دچار این مرض هستند. منظورم تنها ترس از بلندی و ترس از جاهای محدود نیست. عده زیادی از مردم از مرگ و حتی از زندگی هم می‌ترسند و این‌ها بیشتر، مردمی هستند که در عین سلامتی و راحتی و به ظاهر، بی‌نگرانی خاطر زندگی می‌کنند و با وجود این، هر لحظه، ترس، جانشان را شکنجه می‌کند. من بعضی‌وقت‌ها فکر می‌کنم ترس بیش از هر احساس دیگر جان آدمی را آزار می‌کند. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۱۱)

     

     

     

    فکر می‌کردم اگر خدایی به بزرگی آنکه ما فرض می‌کنیم، وجود داشته باشد، بی‌شک بهترین ستایش برای او آن خواهد بود که هرکس به مقتضای آنچه می‌فهمد، بکوشد و خوب باشد. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۲۰)

     

     

     

    خیلی زود تصمیم خودم را گرفتم. تصمیم گرفتم دیگر به کشتی برنگردم. جز یک کوله‌بار کوچک، چیزی در کشتی جا نگذاشته بودم. آرام‌آرام به راه افتادم تا برای خودم هتلی پیدا کنم. بعد از چند دقیقه، جایی پیدا کردم و اتاقی گرفتم. دارایی‌ام عبارت بود از یک دست لباسی که به تنم داشتم، مقداری پول نقد، یک گذرنامه و یک اعتبارنامه بانکی. چنان احساس آزادی می‌کردم که بلندبلند خندیدم. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۳۰)

     

     

     

    شاید در آینده دور، روزی بیاید که بشر بر اثر بینش بیشتری بفهمد که باید تسلا و تشویق را در روح خودش جست‌وجو کند. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۳۸)

     

     

     

    لذت‌های این جهانی همه گذران است و تنها «نامحدود» است که می‌تواند خوشی جاویدان بدهد. اما تاابدبودن، خوب را بهتر، و سفید را سفیدتر نمی‌کند. اگر گل سرخی آن زیبایی را که سحر داشت، گاه نیمروز از دست داد، آنچه حقیقت دارد، همان زیبایی سحرگاهی آن است. در دنیا هیچ‌چیز پایدار نیست و اگر انسان توقع بقای چیزی را داشته باشد، احمق است. اما اگر از آنچه برای مدت کوتاهیدارد، لذت نبرد، از آن‌هم احمق‌تر است. (رمان لبه تیغ – صفحه ۳۴۹)

     

     

     

    پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان لبه تیغ ویلیام سامرست موام

     

     

    12 جمله معروف ماه و شش پنی ویلیام سامرست موام تکه کتاب

     

    شعر خبر داری که سیاحان افلاک در استدلال نظر و توفیق

     

    13 جمله معروف ما یوگنی زامیاتین تکه کتاب

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»