13 جمله معروف ما یوگنی زامیاتین: در این مطلب 13 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب ما یوگنی زامیاتین را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا یوگنی زامیاتین
13 جمله معروف ما یوگنی زامیاتین
ادبیات واقعی فقط آنجایی بهوجود میآید که خالقانش نه حقوقبگیران سختکوش و قابلاعتماد بلکه دیوانگان، عزلتگزیدگان، ملحدان، خیالبافان، نافرمانان و شکاندیشان باشند
شما باید موجودات ناشناسی را که در دیگر کرات زندگی میکنند – و شاید هنوز در همان حالت بیقیدی بدوی به سر میبرند – زیر یوغ مبارک عقل بیاورید. اگر آنها درک نکنند که سعادتی را برایشان به ارمغان آوردهایم، سعادتی از نظر ریاضی عاری از هرگونه خطا، وظیفه ماست که وادارشان کنیم سعادتمند باشند. (رمان ما اثر یوگنی زامیاتین – صفحه ۳۷)
هر صبح میلیونها نفر از ما در قالب تنی واحد با دقتِ ماشینی شش چرخه در یک ساعت و یک دقیقه از خواب برمیخیزیم. سر ساعتی واحد میلیونها نفر از ما در قالبی واحد همزمان کارمان تمام میشود. و آن موقع که در یک لحظه واحد و مقرر طبق جدول زمانبندی در قالب پیکری واحد با یک میلیون دست ادغام میشویم، قاشقها را به سمت دهان میبریم، در یک لحظه واحد برای پیادهروی میرویم بیرون و به تالار سخنرانی میرویم، به سالن تمرینات تیلور، و مهیای خواب میشویم… (رمان ما اثر یوگنی زامیاتین – صفحه ۵۴)
نکند او، این موجود زردچشم، در میان آن تودۀ درهمریخته و کثیف برگها، در آن زندگی بیحساب و کتابش، از ما خوشبختتر باشد. دستم را تکان دادم، زردچشم پلک زد، برگشت و رفت و لای برگها ناپدید شد. موجود رقتانگیز! چه یاوهای: مگر ممکن است او از ما خوشبختتر باشد؟ (رمان ما اثر یوگنی زامیاتین – صفحه ۱۷۷)
رک و راست بگویم: حتی در اینجا هم هنوز راهحلی قطعی برای مسئلۀ خوشبختی و سعادت به دست نیامده. (رمان ما – صفحه ۵۴)
به خانه که رسیدم، بیمعطلی به دفتر ساختمان رفتم، کوپن صورتیام را به متصدی دادم و برای کشیدن کرکرهها مجوز گرفتم. چنین مجوزی فقط در روزهای برقراری رابطۀ جنسی به ما داده میشود. در باقی مواقع، ما در میان دیوارهای شفاف، که گویی از هوای درخشان تنیده شدهاند، روزگار میگذرانیم، همیشه در معرض دید دیگران و غرق در نور. ما چیزی نداریم که از هم پنهان کنیم. جز آن، وظیفۀ دشوار و خطیر نگهبانها هم کمی سبکتر میشود. وگرنه چه اتفاقهایی که نمیافتاد. ذهنیت رقتانگیز و سلولیِ باستانیان احتمالاً زادۀ همان خانههای عجیب و غیرشفافشان بوده است. (رمان ما – صفحه ۶۴)
دانشی که به صحتوسقمش کاملاً اطمینان دارید اسمش باور است. (رمان ما – صفحه ۱۲۵)
جملات معروف کتاب ما یوگنی زامیاتین
سعادتمندتر از اعدادی که طبق قوانین متوازن و ابدیِ جدولضرب زندگی میکنند وجود ندارد. نه خبری از لغزش است، نه گمراهی. حقیقت یگانه است و راه راستین هم یگانه؛ حقیقت دودوتاست و راه راستین چهار. (رمان ما – صفحه ۱۳۵)
اما، خوشبختانه، شیشۀ دیوار، حایلی بود بین من و آن اقیانوس سبز و وحشی. آه ای خرد عظیم، ای خرد الهی و محدودکنندۀ همۀ دیوارها و مرزها! شاید بشود گفت که دیوار بزرگترینِ تمامِ اختراعهای بشر است. انسان تازه بعد از ساختن نخستین دیوار از سرشت وحشی و حیوانیاش فاصله گرفت. انسان تازه بعد از آنکه ما دیوار سبز را ساختیم از قالب انسان وحشی درآمد، همان وقت که ما با کمک دیوار دنیای ماشینی و بینقصمان را از دنیای نامعقول و زشت درختها، پرندهها، حیوانات و… جدا کردیم. (رمان ما – صفحه ۱۷۶)
این همیشه باشکوهترین لحظۀ مراسم است: همه همانطور ثابت و بیحرکت مینشینند و شادمان در برابر یوغ مبارک عددالاعداد سر خم میکنند. (رمان ما – صفحه ۲۵۲)
آنها من را یاد سرگذشت غمانگیز آن «سه معافشده» انداختند که ماجرایشان را در کشور ما هر کودکی میداند. ماجرای آنها داستان سه عددی است که بهطور آزمایشی برای یک ماه از کار معاف شدند. آنها مختار بودند هر کاری که میخواهند بکنند و به هرجا میخواهند بروند. بینواها نزدیک محل کار همیشگیشان پرسه میزدند و با حرص و ولع به داخل نگاه میکردند؛ در میدانها میایستادند و ساعتها همان حرکاتی را انجام میدادند که در ساعات مشخصی از روز بدنشان به آن عادت کرده بود: هوا را اره میکردند، بر هوا رنده میکشیدند و با چکشهای نامرئی بر سندانهای نامرئی میکوبیدند. در روز دهم سرانجام تاب نیاوردند، دستهای همدیگر را گرفتند، وارد آب شدند و همگام با طنین مارش بیشتر و بیشتر در اعماق فرومیرفتند تا اینکه آب به عذابشان پایان داد. (رمان ما – صفحه ۳۲۹)
از شما میپرسم: انسان، از همان کودکی، برای چه دعا میکرده است، در آرزوی چه بوده است؟ و برای چه عذاب میکشیده است؟ انسان همواره میخواسته کسی یکبار و برای همیشه به او بگوید سعادت چیست و بعد او را به آن سعادت زنجیر کند. (رمان ما – صفحه ۳۵۶)
در حالی که کناردستیام را تکان میدادم، گفتم: «گوش کنید، با شما هستم، گوش کنید! شما باید، شما باید به من جواب بدهید: آنجایی که کیهان شما تمام میشود، بعد از آن چیست؟» (رمان ما – صفحه ۳۸۴)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان ما یوگنی زامیاتین
10 جمله معروف ماجراهای تام سایر مارک توین تکه کتاب
5 جمله معروف قهرمانان و گورها ارنستو ساباتو تکه کتاب
7 جمله معروف روزها و رویاها پیام یزدانجو تکه کتاب
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023