13 جمله معروف عصیان یوزف روت: در این مطلب 13 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب عصیان یوزف روت را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا یوزف روت
13 جمله معروف عصیان یوزف روت
آندریاس پروانهی کار داشت، پروانهی کاری از طرف دولت برای نوازندگی، آن هم هر کجا و هر زمانی که دلش میخواست. او یک پای چوبی و یک پروانهی کار و یک مدال داشت. همه میدیدند که او معلول است، سربازی خونداده در راه میهن. مردانی چون او هنوز برای خود حرمتی داشتند. و وای بر آن کس که حرمت او را نگه ندارد! (رمان عصیان اثر یوزف روت – صفحه ۲۹)
خشمگین بود. احساس شرمساری میکرد و نومیدی تلخی به جانش چنگ میانداخت. چرا باید چنین بلایی سر او میآمد، سر او، آندریاس پوم، مردی که حکومت به او مدال داده بود؟! او پروانهی کار داشت، یک پایش را در جنگ از دست داده بود و صلیب افتخاری به سینه میزد. او یک جنگاور بود، یک سرباز! (رمان عصیان اثر یوزف روت – صفحه ۸۲)
هراستی که چه ناگوار است آدمی با چشمان خویش به نظارهی تباهیاش بنشیند. و تا زمانی که آدمی ناگزیر از دیدن چهرهی تباهشدهی خود نباشد، کمابیش چنین است که گویی هیچ چهرهای ندارد. یا هنوز صاحب همان چهرهی قدیمی است، همان چهرهی قدیمی روزگار پیش از تباهی.
همه در جنگ بازندهاند. (رمان عصیان – صفحه ۱۲)
همه میدانند که اقتدار زن محکمترین ستون هر خانه است. (رمان عصیان – صفحه ۴۴)
ما بهحق به پزشکان بیاعتمادیم. اتاقهای انتظارشان آدم را بیمار میکند. همچنانکه با دستها، ابزارها و دانش خود در پی کشف بیماریمان هستند، یک بیماری واقعی به ما هجوم میآورد، مرضی که پیش از آن هرگز دچارش نبودهایم. (رمان عصیان – صفحه ۵۰)
جملات معروف کتاب عصیان یوزف روت
پلیسهای بیسر و پا با تکبر به ما فرو مینگرند. فرومایگانِ اقشار فرودست جامعه، موجوداتی میخواره و ژندهپوش، از سر راهمان کنار نمیروند. پادوها با بار و بندیلشان به ما تنه میزنند. پسران شانزده ساله قیافهی جدی مردان بزرگسال را به خود میگیرند و از ما آتش میخواهند تا سیگارشان را روشن کنند. البته ما هیچ خیال نداریم لحظهای بایستیم و به این بچههای پررو لطفی کنیم. آدم در هر قدم گرایشهای مفسدهانگیز این دوران را تشخیص میدهد، این دوره و زمانهی تهی و دلگیر! (رمان عصیان – صفحه ۷۱)
آیا خدا در پس این ستارگان زندگی میکرد؟ آیا فلاکت یک انسان را میدید و دم برنمیآورد؟ پشت این پهنهی کبود یخین چه خبر بود؟ آیا ستمگر خودکامهای بر اورنگ شهریاری نشسته بود و بر جهان حکم میراند و بیدادگریاش بسان آسمانش بینهایت بود؟ (رمان عصیان – صفحه ۹۱)
آندریاس نومیدانه به آسمان چشم دوخت، زیرا میخواست از جنون زمین بگریزد. آخر آسمان از ابدیتی کبود و شفاف ساخته شده است، از رنگی ناب، ناب همچون خردمندی خداوند، مامن ابرهای جاودان. (رمان عصیان – صفحه ۱۱۸)
او همواره با سادهدلیِ مومنانهی خویش به جهان نگریسته بود، اما روزی معلوم شد که جهان آنقدرها هم ساده نبوده است. حکومت دادگر نبود. مسئولان حکومت فقط به تبهکاران و جیببران و کافران اکتفا نمیکردند و گریبان همه را میگرفتند. (رمان عصیان – صفحه ۱۲۷)
من به قوانین کشورم گردن نهادم، زیرا گمان میکردم خردی والاتر از عقل من آنها را وضع کرده و عدالتی سترگ، به نام پروردگاری که جهان را آفریده، آنها را به اجرا درآورده است. آه که باید بیش از چهار دهه زندگی میکردم تا دریابم که در روشنایی آزادی کور بودهام! آه که هنرِ دیدن را باید در ظلمت سیاهچال میآموختم! (رمان عصیان – صفحه ۱۴۳)
او پی برده بود که اغلب آرزوهای آدمی بسیار دیر تحقق مییابند، آنگاه که آدمی دیگر پیر و کم و بیش تهی از آرزو شده است. (رمان عصیان – صفحه ۱۶۰)
من آدم گناهکاری هستم، اما میخواستم کار نیکی انجام دهم! چرا نگذاشتی به آن پرندههای کوچک غذا بدهم؟ اگر خودت روزیشان میدهی، باید گفت این کار را درست انجام نمیدهی. آه، هنوز دلم میخواهد انکارت کنم. اما تو وجود داری، یکتا، قادر مطلق، رامناشدنی، داور بَرین، جاودان… و هیچ امیدی نیست که کیفری گریبانت را بگیرد، که مرگ تو را در دل ابرها محو کند، که قلبت از خواب بیدار شود. (رمان عصیان – صفحه ۱۷۵)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان عصیان یوزف روت
10 جمله معروف روز ملخ ناتانیل وست تکه کتاب
8 جمله معروف در رویای بابل ریچارد براتیگان تکه کتاب
7 جمله معروف مردی در تبعید ابدی نادر ابراهیمی تکه کتاب
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023