12 جمله معروف رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته: در این مطلب 12 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب رنج های ورترجوان یوهان ولفانگ فون گوته را گلچین کردهایم. این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا یوهان ولفانگ فون گوته
12 جمله معروف رنج های ورتر جوان یوهان ولفگانگ فون گوته
چهقدر خوشحالم که گذاشتهام و رفتهام! دوست عزیز، راستی که قلب آدمی چیست! من، تویی را که دوست دارم و دلبستهاش هستم میگذارم و میروم و خوشحالم! میدانم که تو میبخشیام. آخر مگر آشناییهای دیگرم را هم سرنوشت برای آن دستچین نکرده بود که به دل مثل منی رنج برساند؟ (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۱۳)
صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بیاعتنا با مردم عادی رفتار میکنند که انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد میدهد. وانگهی برخی مسخرهپردازان تهیمغز هم هستند که صرفاً بهظاهر، و برای آن با مردم همسویی نشان میدهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان کام این بینوایان را تلخ کنند. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۱۸)
آدمها که خدا میداند چرا چنین خمیرهای دارند، بسیار کمتر رنج میبردند اگر که اینقدر به خیال تن نمیسپردند و از تلخیهای گذشته یاد نمیکردند، یا بهجای بیخیالی و پرداختن به اکنون، در حال و هوای خاطرات ناگوار گذشته غرق نمیشدند. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۱۴)
صاحبان منصب و مقام چنان سرد و بیاعتنا با مردم عادی رفتار میکنند که انگاری معاشرت با آنها شأنشان را بر باد میدهد. وانگهی برخی مسخرهپردازان تهیمغز هم هستند که صرفاً بهظاهر، و برای آن با مردم همسویی نشان میدهند تا در عمل هرچه بیشتر ناز بفروشند و با نخوتشان کام این بینوایان را تلخ کنند. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۱۸)
همهٔ بزرگان و آموزگاران و مربیان معتقدند بچه خودش نمیداند برای چه این یا آن چیز را میخواهد. ولی اینکه بزرگترها هم مثل بچه در دامان زمین تاتی میکنند و مثل بچه نمیدانند از کجا آمدهاند و به کجا میروند، و در کار و کردارشان حتی آن هدف راستین و روشنِ بچه هم نیست و مثل بچه هم به حکومت با ابزار نانقندی و توسری تن درمیدهند، واقعیتیست که بسا بسیاری نپذیرند، حالی که بهگمان من این واقعیت روشنی روز را دارد! (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۲۲)
دل من سخت میگیرد وقتی میبینم آدمها به همدیگر آزار میرسانند، و بهویژه جوانان، جایی که میتوانند در بهار زندگیشان در قبال همهٔ شادیها بیشترین گشادهرویی را داشته باشند، این چند روزهی شیرین را با بدخلقی برای هم خراب میکنند و روزی میفهمند چه گوهر جبرانناپذیری از دستشان رفته که دیگر دیر شده است. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۴۷)
جملات معروف کتاب رنج های ورتر جوان یوهان ولفانگ فون گوته
امان از دست شما جماعت عاقل. احساسزدگی! مستی! جنون! شما آدمهای منزه و پاک، خونسردید و بیاعتنا. و با همین خونسردی و بیاعتنایی مست را سرزنش میکنید و دیوانه را تحقیر. مثل زاهد دامن میکشید و رد میشوید و مثل واعظ شکر میکنید که خداوند شما را مثل آنها نیافریدهاست. من بیشتر از یکبار مست بودهام و شوریدگیام با جنون خیلی فاصله نداشتهاست. از هیچکدام این حالات هم پشیمان نبودهام. با معیارهایی که دارم، عمیقن فهمیدهام که مردم هر آدم فوق معمولی را که به کاری بزرگ یا در ظاهر ناممکن دست زده، از قدیم و ندیم با انگ مستی یا دیوانگی بدنام کردهاند. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۶۷)
اینها چه آدمهایی هستند که همهٔ جانشان به تشریفات بند است، و تمامی فکر و ذکرشان در طول سال به اینکه از چه راه میتوانند شده حتی یک صندلی به شاه نزدیکتر بنشینند! تو نه خیال کنی که هیچ کار و باری ندارند. نه! برعکس، دارند. منتها کارهاشان سر این خرده بدقلقیها ناکرده میماند و تلنبار میشود. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۹۳)
این مردم چیزی نیست که در یکدیگر نبینند و خرابش نکنند؛ سلامتی، خوشنامی، دوستی، آسایش! و دلیل عمدهٔ آنهم بلاهت است و کجفهمی و تنگنظری. چون که وقتی پای حرفشان مینشینی، بهراستی هیچ منظور بدی نداشتهاند. گاهیوقتها دلم میخواهد به پایشان بیفتم و تمنا کنم اینقدر دیوانهوار توی دل و رودهٔ هم نکاوند. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۹۶)
سکوت را بر گفتن از آنچه قاطبهٔ مردم دربارهاش دید و دانشی بهمراتب کمتر از من دارند، ترجیح میدهم. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۱۲۴)
تو خیال میکنی اگر که دولت هلند حقوقت را میپرداخت، چه آدمی بودی؟ راستی که رستگار است اویی که میتواند نقص و نبود خوشبختیاش را به یک مانع زمینی ربط بدهد! تو نمیفهمی، نمیفهمی که بیچارگیات از آن دل خراب و آن مغز پریشان خودت سرچشمه میگیرد و در چارهٔ کار تو همهٔ پادشاهان زمین هم حیران میمانند. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۱۳۰)
کاش خوشبختی آن را داشتم که در راه تو بمیرم! خود را فدای تو کنم! اگر که بتوانم آرامش و شادی زندگیات را دوباره به تو برگردانم، با شجاعت و خوشحالی میمیرم. ولی افسوس که سعادتِ ایثارِ خون در راه خویشان، و برافروختن زندگیای هزارگانه برای دوستان در پرتو گذشتن از جان، تنها ارزانی شماری اندک از سعادتمندان میشود. (رمان رنجهای ورتر جوان – صفحه ۱۷۶)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان رنج های ورتر جوان یوهان ولفانگ فون گوته
شعر پرنده مردنی ست فروغ فرخزاد
شعر در دکان عدلتان معصومه شفیعی
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023