10 جمله معروف کوچه ابرهای گمشده کوروش اسدی: در این مطلب 10 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب کوچه ابرهای گمشده کوروش اسدی را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا کوروش اسدی
10 جمله معروف کوچه ابرهای گمشده کوروش اسدی
قارقارِ کلاغ
درِ خانه را که بست میخکوبش کرد. انگار به دنیای دیگری آمده بود و سر از یک فضای دیگر درآورده بود.
تشنه بود.
یک آبسردکن – خواب دیده بود یا پشتِ در بود که دیده بود؟ پشتِ در نبود که آن زن میخواست هلاکش کند؟ زنی با دهان باز و آروارههای مهیب. سرش تا گردن در دهان زن بود. بود یا در خیال بود که تشنه بود و زن برایش انگشت، روی فشاری آبسردکن گذاشته بود؟ آب پاشیده بود توی صورتش و چشم که باز کرده بود لکهی ماه را دیده بود.
ناگهان خود را در هیاهوی بیداری گنجشکها دید. داشتند تندتند از درخت سقوط میکردند. انگار سردیشان شده باشد و گیج بلند شوند ببینند چیزی نمیبینند و سقوط کنند بیفتند زمین داشتند میافتادند زمین. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۹)
همهی زندگیش همین بود. رفتن دنبال مهرههای خیال. چرخیدن در گذشته. و برگشتن. و همیشه که برمیگشت، میگشت دنبال حال. حالی که گذشته بود و رفته بود. پس زندگیم تمامش در خیال، گذشته بود. در خیال گذشته و غیاب حال. حال اگر که بود فقط دری بود برای عبور – برای رفتن به گذشته و مرور قبل. توی قبل تمام چیزهایی که داشت و دوست میداشت باقی بودند. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۴۲)
کاش میشد با هر حمام آدم از داخل هم پاک شود. پیش از هر دوش گرفتن این حال را داشت که میرود تا تازه شود. آدم تازهای بشود برای بعد. ولی بیرون که میآمد دو دقیقه بعد میدید همان بوده که بوده. با همان فکرها و همان خیالها. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۷۰)
ادبیات، عرصهی وهم است – هرج و مرج موجودات ذهن که دنبال زبانند. میگردند تا بیایند، تا به زبان بیایند – برسند به صدا و صوت. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۷۵)
جملات معروف کتاب کوچه ابرهای گمشده کوروش اسدی
قبول دارم توی این مملکت قانونهای بازی روشن نیست. اصلا، فضای بازی روشن نیست. انگار همیشه وسط بازی برق میرود. بعد تو نمیدانی کجای بازی هستی. فقط چیزی که هست یک حس مشخصی از آغاز بازی داری. انگار آدم دارد به جای یک نفر با دو نفر بازی میکند. هم رقیب، هم تاریکی. قانونش این است. قانون اینجا این است. توی بازی، دو نفر هستید ولی باید حواست به چوب و ضربههای یک نفر غایبی هم باشد. نفر سوم کیست؟ کسی نمیداند. پیدا نیست. همیشه توی تاریکی است. ولی همه میدانیم که هست و ضرب دستش هم زیاد است. چیزی که هست فقط باید اطمینانش را جلب کنی. که به بازیت علاقهمند شود. که بگذارد کار خودت را بکنی. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۹۶)
فرهنگ ما فرهنگ پوشیدگی است. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۱۶۱)
توی همین فکرها بودم که دیدم کسی چند متر دورتر از من ایستاده لای درختها دارد نگاهم میکند. اول از حالت ایستادنش خوشم نیامد. حالت آدمی را داشت که انگار ایستاده تو هوا. بعد ولی دیدم انگار واقعا هم توی هوا ایستاده. یک آن لرزی تند دوید تو تنم. آهسته رفتم جلو. یکی خودش را از درخت آویزان کرده بود. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۱۶۸)
فکر آزارم میداد. تا تنها میشدم از هجوم یک احساسهای درهم و برهم مغزم میخواست منفجر شود. میدانستم که فکر کردن کار خطرناکی است. فکر، آدم را به کشتن میداد. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۲۵۶)
جغرافیای شهر را گم کرده بود. فقط میدید که میدوند. مدتی گذشت تا حس زمان و مکان را باز پیدا کند. منگ بود. نورِ گردانِ سرخ روی دیوار پاشیده میشد. دیوار انگار جان پیدا کرده بود و تکان میخورد. سایهها روی دیوار میدویدند، روی آسفالت خیس همراهِ حرفهای مبهمی در هوا همهمهای گنگ میدوید. نامفهوم بودنش ترسناک بود. سفیدی پیش میآمد. لکهی سفید دوندهای لای ماشینها میپیچید و میآمد طرفشان. انگار چیزی میگفت. میدوید و چیزی به جمعیت میگفت یا به هوا. کارون نمیشنید. شیشهی ماشین بالا بود. آمد و از برابرِ پنجره که گذشت یک آن چهرهاش را دید و بعد دیگر نبود. رفته بود و با هیاهو و ازدحام خیابان یکی شده بود. (کتاب کوچه ابرهای گمشده – صفحه ۳۸۷)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان کوچه ابرهای گمشده کوروش اسدی
5 جمله معروف تبر دانلد ای وست لیک تکه کتاب
9 جمله معروف راز فیلیپ گرمبر تکه کتاب
10 جمله معروف هـ هـ ـحـ هـ لوران بینه تکه کتاب
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023