9 جمله معروف راز فیلیپ گرمبر: در این مطلب9 عدد از جملات معروف و درخشان کتاب راز فیلیپ گرمبر را گلچین کرده ایم.این جملات تکه کتاب های نابی هستند از نویسندگانی بزرگ که میتوانید به وسیلهی دکمههای زیر از آرشیو کاملشان دیدن کنید.
متن زیبا فیلیپ گرمبر
9 جمله معروف راز فیلیپ گرمبر
من یگانه پسر خانوادهای بودم که جز من فرزندی نداشت، اما تا مدتها برادری هم داشتم. در سفرهایی که مدرسه برای گذراندن تعطیلات ترتیب میداد، این قصه را به آشنایان تازه یا دوستان موقتم میگفتم و آنها هم ناگزیر حرفم را باور میکردند. من یک برادر داشتم، برادری خوشقیافهتر و قویتر از خودم، برادری بزرگتر، معرکه، نامرئی. (رمان راز اثر فیلیپ گرمبر – صفحه ۷)
یکی از آن تصاویر روی نیمکت میخکوبم کرد: تصویر زنی که سربازی اونیفورمپوش یک پایش را گرفته بود و او را روی زمین میکشید تا در گوری پیشاپیش پُر شده پرتابش کند. این بدن، با مفصلهای ازهمدررفته، زمانی یک زن بود، زنی که از مغازهای به مغازه دیگر میرفت، قد و بالای خود را در پیراهن تازهاش در آینه تماشا میکرد و چند تار موی بیرون جسته از شینیونش را سر جای خود میگذاشت. اما حالا دیگر هیچ نبود جز عروسکی ازهمگسیخته که همچون کیسهای روی زمین کشانده میشد و پشتش روی سنگریزههای کورهراه بالا و پایین میپرید. (رمان راز اثر فیلیپ گرمبر – صفحه ۵۳)
زندگی کودکانهام هر روز برایم ترس و اندوه تدارک میدید و من آنها را در تنهایی خود میپروراندم. به کسی نیاز داشتم که شریک اشکهایم شود. (رمان راز – صفحه ۸)
بعضی روزها که برای رازگویی و درد دل مناسب مینمود، لوییز برایم داستان کودکیِ دخترک لنگی را میگفت که همه مسخرهاش میکردند و او زیر سایه سنگین همکلاسیهای فرز و چابک خود روزگار میگذراند. خودم را در این داستان به جا میآوردم. (رمان راز – صفحه ۲۶)
جملات معروف کتاب راز فیلیپ گرمبر
در خانه سرهنگ بازنشستهای پناه میگیرند که با دخترش زندگی میکند، خانممعلم سابقی که سن و سالی از او گذشته است. روستا، برکنار از هیاهوی جنگ، جزیره آرامش است. دلواپسیها، محرومیتها و جیرهبندیهایی که مردم شهرهای بزرگ را رنج میدهد در این دهکده تاثیری نداشته است. (رمان راز – صفحه ۳۸)
آدمی هرگز در نبرد با یک مرده پیروز نمیشود. (رمان راز – صفحه ۶۶)
اتریش ضمیمه آلمان شده، لهستان به اشغال درآمده و فرانسه به آوردگاه پا نهاده است. صفحات یکی پس از دیگری ورق میخوردند: پیروزی آلمان نازی، امضای آتشبس و استقرار نظام ویشی. نامها با هیاهو اعلام میشوند، روزنامهفروشان آنها را در خیابان جار میزنند و چهره کسانی آفتابی میشود که فرانسه سرنوشت خود را به دست آنها خواهد سپرد. تانکها پشت سر هم در حرکتند و فاتحان با گامهای بلند در شانزهلیزه رژه میروند. (رمان راز – صفحه ۷۸)
شایعه رفتهرفته در خیابان، در مغازهها و طی گفتوگوها پراکنده میشود. دیگر نمیتوان واقعیت هراسانگیز را نادیده گرفت و گمان برد که موضوع تنها جابهجایی ساده جمعیت است. از این پس، از کشتار برنامهریزیشده و اردوگاههای مرگ سخن میرود. این خبر از درگاه خانه عبور میکند و تصویرهایی از تبعیدهای دستهجمعی و سیمهای خاردار را روی دیوارها به نمایش درمیآورد. (رمان راز – صفحه ۱۲۳)
پدرم، هنگام گردشهایمان در پاریس، اغلب مرا به دیدن مزار مردگان نامدار پرلاشز میبرد، اما هیچگاه برای رفتن به قطعه یهودیان راهمان را کج نکرده بودیم. چرا باید به دیدار سنگ گوری برود که نام مادرش بر آن حک شده بود؟ مردهها در درون او بودند: عزیزترین کسانش گوری نداشتند و نامشان روی هیچ سنگ مرمری کنده نشده بود. (رمان راز – صفحه ۱۳۴)
پیشنهاد مطالعه برای علاقمندان راز فیلیپ گرمبر
دانلود آلبوم کاشفان فروتن شوکران 2 با صدای احمد شاملو دکلمه شعر
7 جمله معروف آوای کوهستان یاسوناری کاواباتا تکه کتاب
- رستَم ازین نفس و هوی، زنده بلا مرده بلا-38 - فوریه 21, 2023
- یارْ مرا، غارْ مرا، عشقِ جگَرخوار مرا-37 - فوریه 18, 2023
- خواجه بیا، خواجه بیا، خواجه دِگَربار بیا -36 - فوریه 18, 2023