کجایی آخر – شعر رامشگر بینا – فریدریش هولدرلین
کجایی آخر، ای جوان، که همواره
سحرگاهان بیدارم میکنی، کجایی آخر تو ای روشنایی؟
قلبم بیدار است، اما شب همیشه
با جادوی مقدس خود میگیردم و میبندد.
در دمدمهی صبح گوش میدادم، خوشحال چشم به راهت
بر آن تپه، و نه هرگز بیهوده.
هیچ گاه پیکهایت، آن نسیمهای نوشین،
مرا نمیفریفتند، چون همواره خود میرسیدی،
همه را جانبخش با دلرباییات،
به راه همیشگی؛ کجایی آخر، ای روشنایی؟
دیگربار قلبم بیدار است، اما همواره
شبِ بیکران مرا میبندد و بازمیدارد.
زمانی برگها به هواداریام سبز میبالیدند؛ گلها
مانند دیدگانم میدرخشیدند؛
نه بسیار دور، سیماهایی از خویشتنم
به جانبم میدرخشیدند، و، هنگامی که
کودکی بودم، میدیدم بالهای سپهر
فراز و پیرامونِ درختزار را درمینوردند؛
اکنون ساکت و تنها نشستهام، از
ساعتی به ساعتی دیگر، میسازم شکلهایی
از عشق و دردی برآمده از روزهایی تابانتر،
تا تنها در خیالاتم آسایش یابم،
و دورادور سخت میکوشم تا دریابم انگار
نجات دهندهای مهربان به سویم میآید.
بدین رو اغلب بانگ تندرکوب را میشنوم
نیمروز، هنگامی که آن ارجمند میرسد،
هنگامی که میجنبد خانه، و به خواست او
پایبست به لرزه میافتد، و کوهسار طنین میافکنَد.
آن گاه شبانه درمییابم نجاتبخشم را، درمییابم
میکُشند وی را، این رهاییبخش را، تا زندگانی تازهای به بار آید؛
از طلوع تا غروب درمییابم تندرکوب را
میرانند، و تو در مسیرش بانگ برمیکشی،
زههای من! آوازم با او میزید،
و آن گونه که جویبار را سرچشمه پی میگیرد،
۳۵هر جا که او پنداری دارد، من نیز باید بروم،
بر بیراههاش به دنبال آن راسخ.
به کجا؟ به کجا؟ اینجا و آنجا درمییابم تو را،
شکوهت را! که در همهی اطراف زمین طنین میافکنَد.
به کجا میانجامی؟ و چیست، چیست آنجا،
فراسوی ابرها، و بر من چه خواهد رفت؟
روز! روز! بر فراز ابرهای غلتان،
بر تو خوشامد خواهم گفت! چشمانم به سبب تو خواهند شکفت،
ای فروغ جوانی، ای سرخوشی، دیگربار باز خواهی گشت،
هماکنون اهوراییتر، سرچشمهی طلایی
از جام مقدسش جاری میشود، و تو،
ای زمین خرم، در گاهوارهی آشتیات، و تو،
خانهی پدریام! و شما، ای دلبندان
که روزگاری در گذشته دیدارتان کردم، نزدیک شوید،
آی بیایید، که آن سرخوشی از آن شما خواهد بود،
که موهبت بینش را دریافت خواهید کرد!
آی برگیرید این زندگانی را از من، بادا
برتابم آن را، برگیرید از قلبم آن یزدانی را.
مترجم: شاپور احمدی
پیشنهاد ویژه برای مطالعه:
ای مانده دیر در سفر و دور از وطن
در صورتی که در متن بالا، معنای واژهای برایتان ناآشنا میآمد، میتوانید در جعبهی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهیست که برخی واژهها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شدهاند. شما باید هستهی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیکترین پاسخ برسید. اگر واژهای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاهها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.
از آرشیوهای مشابه دیدن کنید:
شعر جهان
کجایی آخر
شعری که خواندیم اثر «فریدریش هولدرین» بود،هولدرین از «شاعران آلمان» است. شعر بالا با سطر «کجایی آخر» شروع می شود. کدام سطرِ شعر برای شما جذابیتِ بیشتری ایجاد می کند؟
دیدگاه شما درباره شعر سرود رامشگر بینا
دیدگاهتان را درباره ی شعر رامشگر بینافریدریش هولدرین، این شاعر خوبِ آلمان بنویسید. اگر ترجمه ی دیگری از این شعر سراغ دارید، آن را در بخش دیدگاهها اضافه کنید تا روی صفحه کار شود. و اگر تمایل دارید می توانید این شعر را با صدای خودتان بخوانید یا ویدیویی از آن درست کنید و در بخش دیدگاهها به اشتراک بگذارید.
- هر که در من است پرنده است – در ستایش رَحِم - سپتامبر 1, 2023
- شهر وجود ندارد – شب پر ستاره - سپتامبر 1, 2023
- یک دسته نامه دارم – اختراع خداحافظی - سپتامبر 1, 2023