پیرمردی که در آن سوی درختان خزان - ای زمین ای گور ای مادر

پیرمردی که در آن سوی درختان خزان – ای زمین ای گور ای مادر

  • پیرمردی که در آن سوی درختان خزان – ای زمین ای گور ای مادر

     

    پیرمردی که در آن سوی درختان خزان دیده قدم می زد
    روح چل سالگی من بود
    روحی آشفته تر از سایه ی صدها برگ
    و پراکنده تر از
    لرزه ی صدها موج
    روحی آماده ی مردن بود
    پیرمردی که سر تیز عصای او
    صلح آن چشمه ی خندان را پیوسته به هم می زد
    روح من بود که در پشت درختان خزان دیده قدم میزد
    آه می دانم
    دیگر این روح ، از آن پنجره ی روشن رؤیاها
    آسمان را نتواند دید
    به درختان و به
    خورشید ، نگاهی نتواند بست
    دیگر احساس غریب او
    در سحرگاه پس از باران
    عطر نمناک چمن را نتواند نفسی بویید
    دلش از وحشت شب های کهولت نتواند رست
    دیگر او پیر است
    پیری اش تیره و دلگیر است
    پیری اش تیره اتاقی است کز آن روزنه ای رو به خیابان نیست
    نه خیابان ، نه بیابان نیست
    آه ، می دانم
    دیگر آن عشق که در صبح جوانبختی
    پنجه بر پنجره ی کلبه ی او می سود
    روی ازین روح نگونبخت نهان کرده ست
    روی رغبت به حریفان جوان کرده ست
    دیگر او پیر است
    پیری اش تیره و دلگیر است
    دیگرش چهذه بدانگونه که باید نیست
    گر شبی آینه در مخمل خوابیده ی زلفان سیاه او
    تار تنهای سپیدی را دزدانه نشان می داد
    دیگر امروز ، در ابریشم پوسیده ی موهای سپید او
    تار تنهای سیاهی نتواند یافت
    آفتاب اینجا ، جز بر شب برفی نتواند تافت
    آه ، می دانم
    زیر این برف پریشان غم آلود
    کهنسالی
    زیر این توده ی خاکستر سنگین فراموشی
    اخگری چند به جا مانده ز دوران سبکبالی
    اخگری چند به جا مانده از آن شب ها
    که پس پرده ی نارنجی ، باران چون دم اسب فرو می ریخت
    و ، زنی کودک گریان را در بارش گیسوی نوازشگر خود می شست
    و نگاه گم کودک را در چشم پدر می جست
    اخگری چند به جا مانده از آن ایام
    که در آن سوی اتاق آینه ی کوچک دیواری
    جنبش دائم گهواره و پیشانی مادر را
    منعکس می کرد
    و در آن گوشه ی رف ، ساعت شماطه
    عقربک های درازش را
    پیش و پس می کرد
    و زن دهفان با دست حنا بسته
    صبح را از سر پستان
    ورم کرده ی گاوانش می دوشید
    و پدر آن را در برگ گل زنبق می نوشید
    نور در جام برنجین طنین افکن می جوشید
    و به خورشید ، شتک می کرد
    و پس از غلغل جوشان سماورها
    استکان های کمر تنگ طلایی لب
    چای را با نفس صبح ، خنک می کرد
    اخگری چند به جا مانده از آن شب ها
    که در ایوان حیاطش دل فانوس کهن می سوخت
    و در آتشدان ، رؤیای بهار گذران می مرد
    گل یخ ، عطر غریبانه ی غمگین غروبش را
    تا سراپرده ی رنگین سحر می برد
    و سحر ، چشم به تاریکی ان روح جوان می دوخت
    اخگری چند به جا مانده از آن شب ها
    که دلش از وزش عطری می لرزید
    و تنش از تپش قلبی پر می شد
    و لبش با مدد بوسه
    دم به دم ترجمه می کرد زبانش را
    اخگری چند به جا مانده از آن ایام
    که در او خشم جگر سوز نفس می زد
    نفسش حق بود
    نعره اش در همه آفاق ، صدا می کرد
    و نهیب غضبش ، جار شبستان خدایی را
    خرد می
    کرد و فرو می ریخت
    و سرانگشتش ، گلمیخ زراندوده ی عصیان را
    در دل خام ترین پرتو فیروزه ای صبح ، فرو می کوفت
    و حقیقت را از بند رها می کرد
    آه ، دیری است که در خاطر ویران پر آشوبش
    دیگر از این همه ، جز یادی
    گنگ و پیچان و گریزان و پریشان نتواند یافت
    در شبستان غمش ، نور نشاطی نتواند تافت
    گاه ، راهی به فراموشی می جوید
    از سر حسرت می گرید و می گوید
    آه ای پیری ، ای موسم فرزانگی و تسلیم
    آه ، ای پیری ، ای دوره ی تدبیر و خردمندی
    ای فراموشی ، ای مایه ی خاموشی و خرسندی
    این همه یاد پریشان را از خاطر من بردار
    ای زمین ، ای گور ، ای مادر
    کی در آغوش تو خواهم خفت ؟
    نوبتم را به کسی مسپار
    نوبتم را به کسی مسپار
    آه ، می بینی ؟
    پیرمردی که در آن سوی درختان خزان دیده قدم می زد
    پیرمردی که سر تیز عصای او
    صلح آن چشمه ی حندان را پیوسته به هم میزد
    روح چل سالگی من بود
    روحی آشفته تر از سایه ی صدها برگ
    و پراکنده تر از لرزه ی صدها موج
    روحی آماده ی مردن بود

     

    پیشنهاد ویژه برای مطالعه

    تطبیق تصویر استعاره ای زنان در اشعار دو بانو

    خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند – 250

    تاریکی پیچک وار به چپر ها پیچید – هنگامی

    به آفتاب بگویید – پوستی تازه

     

     

    در صورتی که در متن بالا، معنای واژه‌ای برایتان ناآشنا می‌آمد، می‌توانید در جعبه‌ی زیر، آن واژه را جستجو کنید تا معنای آن در مقابلش ظاهر شود. بدیهی‌ست که برخی واژه‌ها به همراه پسوند یا پیشوندی در متن ظاهر شده‌اند. شما باید هسته‌ی اصلیِ آن واژه را در جعبه جستجو کنید تا به نزدیک‌ترین پاسخ برسید. اگر واژه‌ای را در فرهنگ لغت پیدا نکردید، در بخش دیدگاه‌ها گزارش دهید. با سپاس از همکاری شما.

    جستجوی واژه

    لیست واژه‌ها (تعداد کل: 36,098)

    آ

    (حر.) «آ» یا «الف ممدوده» نخستین حرف از الفبای فارسی ؛ اولین حرف از حروف ابجد، برابر با عدد "۱".

    آ

    هان! هلا! آی!


    پیرمردی که در آن سوی درختان خزان دیده قدم می زد

    شعری که خواندیم به این شکل شروع شد: «پیرمردی که در آن سوی درختان خزان دیده قدم می زد روح چل سالگی من بود
    روحی آشفته تر از سایه ی صدها برگ و پراکنده تر از لرزه ی صدها موج روحی آماده ی مردن بود
    » آیا با این سطر ها برای شروعِ این شعر موافق هستید؟ به نظر شما غیر از این شروع نیز می‌توانستیم شروعِ دیگری داشته باشیم و شعر از چیزی که حالا هست جذاب‌تر و زیباتر باشد؟ به طور یقین نادر نادرپور که از شاعران مهم معاصر ماست دیدگاه و دلایلِ خاص خودش را برای این شروع داشته است، به نظر شما چرا این سطر ها را برای شروع شعر انتخاب کرده؟ شما اگر جای نادر نادرپور بودید، این شعرر را چگونه شروع می‌کردید؟ و به جای سطر های پایانی یعنی : «پیرمردی که سر تیز عصای او صلح آن چشمه ی حندان را پیوسته به هم میزد روح چل سالگی من بود روحی آشفته تر از سایه ی صدها برگ و پراکنده تر از لرزه ی صدها موج روحی آماده ی مردن بود» از چه سطرهایی استفاده می‌کردید؟

     

    دیدگاه شما برای ای زمین ای گور ای مادر

    دیدگاه خودتان را در بخش دیدگاه‌ها برای شعر ای زمین ای گور ای مادر نادر نادرپور بنویسید. اگر از شعر لذت برده‌اید، بنویسید که چرا لذت برده‌اید و اگر لذت نبرده‌اید، دلیل آن را بنویسید.

    اگر نقد یا پیشنهادی برای سایت دارید، به گوش جان می‌شنویم.

    اگر عکس‌نوشته‌ای با این شعر درست کرده‌اید، در بخش دیدگاه‌ها اضافه کنید تا با نام خودتان منتشر شود.

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    فاطمه

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *