پاییز

پاییز

  • پاییز

     

    من در این فصل خزان

    می شود با خبری خوب مواجه بشوم ؟

    دو سه روزی برود

    بعد از آن همه دوری باز باران بشود ؟

    از دور بینمش و آفتاب کج بشود

    سایه ام زودتر از من به سمتش بخزد

    من اگر ، کوله در دست به سویش بروم

    شاید از کف بروم

    تو چه دانی ، روی ماهش اگر دیده شود

    شاید از دست بروم

    تو چه دانی که آن لحظه چقدر شیرین است

    شاید این کوله را بندازم

    و به سویش بدوم

    شاید اصلا مثل عیسی(ع) بشوم

    بال ها را بگشایم و بسویش بپرم

    نفسم را بدمد ، نفسش را بدمم

    شاید اصلا زندگی را ، به من هدیه دهد

    چند قدم مانده به او ، قلبم تند بزند

    در وصالش همه ی صبر و قرارم برود

    اضطرابم که چنین افزون گشت

    شاید اصلا بزند من به سرم

    من به او گر برسم

    شاید اصلا ؛ نه

    مطمئنم ؛ که روحم که جانم برود

    بگذریم …

    او اگر می فهمید ، می توانست این فصل ، از نو آغاز شود

    و خدا می داند این عیسی ، می تواند مثل سابق بشود

    که اگر امکان داشت ، عشق در او زنده شود

    بشود یا نشود می خواهم ، بعد از این شعر شاعر بشوم … !

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    عیسی علی نیا
    Latest posts by عیسی علی نیا (see all)

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *