نقد-روانشناختی-شعر فروغ-فرخزاد-بر-اساس-مبانی-روانکاوی-فروید

نقد روانشناختی شعر بر اساس مبانی روانکاوی فروید

  • نقد روانشناختی شعر فروغ فرخزاد بر اساس مبانی روانکاوی فروید : روان کاوی مثل سایر علوم در اثر احتیاج به وجود آمده است. روانکاوی تنها یک روش درمانی نیست بلکه به تجزیه و تحلیل خصوصیات روانی هر کس – اعم از بیمار یا تن درست می پردازد فروید بر این باور بود که «امروز دیگر روانکاوی تنها یک روش درمانی نیست بلکه با تجزیه و تحلیل خصوصیات روانی مردم سالم وارد میدان پهناور علوم انسانی شده و توجه خاص و عام را به سوی خود جلب کرده است.» (فروید، ۱۳۸۲، ۶) لذا کار نقاد روان شناس موشکافی دل و روح است نصرالله امامی در این باره می نویسد: «بی آن که مدعی شویم که تمام جوانب و جنبه های یک اثر میتواند در پرتو نقد روان شناختی مورد مطالعه قرار گیرد اما اعتراف میکنیم که نقد روان شناختی قادر است تا بعضی از جوانب و ابعاد اثر را که نقد ادبی در گذشته مورد غفلت قرار میداده است، برای ما تفسیر کند.» (امامی، ۱۳۷۷،)
    هر چند این نوع نقد در مقایسه با نقدهای معمول و کلاسیک نقدی مدرن محسوب می شود و ظهور جدی آن مربوط به قرن بیستم است، اما در برخی آثار قدما و پیشینیان میتوان ردپایی از توجه به این نوع خاص را پیگیری کرد. در حقیقت، رنسانس نقطه ی اوج نقد و نیز یک تحول و شروع دیگرگونه از نقادی است و در این زمان با قدرت گرفتن نقد و منطق ،علمی، پسوند (Logy) (به معنای شناسایی) از ارزش و اعتبار فوق العاده ای برخوردار میشود و به شکل یک ضرورت فراگیر درمی آید.» (روشنی، ۱۳۸۳، ۹) به احتمال زیاد، ارسطو نخستین کسی است که گونه ای از نقد روان شناختی را پی ریزی کرد و با طرح نظریهی (کاثارسیس) یعنی تزکیه ی روان یا روان پالایی به پیوند میان ادبیات و روان توجه کرد.
    فروید در سده بیستم میلادی آغازگر و پرچمدار نقد روان شناختی بود. زمانی که وی دو رساله معروف خود را درباره لئوناردو داوینچی و هولدرن نوشت به تبعیت از او، صدها کتاب و رساله در شرح و تحلیل روانشناختی آثار مختلف نوشته شد و بیشتر نقادان اقناع شدند که شیوههای چون روی کرد نقد زیباشناختی یا اخلاقی به تنهایی برای نقد اثر مکفی نیستند. ادبیات با علوم مختلفی چون ،نجوم فلسفه ،عرفان هندسه و روان شناسی… یا حداقل با اصطلاحات آنها در ارتباط است چراکه در گذشته تنها شیوهی بسط و گسترش علوم به شکل ،تعلیمی از طریق نظم و نثر میسر بوده است لذا ادیب را گزیری جز آشنایی با این علوم نیست. نصر الله امامی در مبانی و روشهای نقد ادبی مینویسد: «شاید یکی از علل عمده ی گرایش به ملاحظات روان شناختی در آثار شاعران و نویسندگان گذشته استنباط آنان از نوعی ناخودآگاه ،روانی پیش از طرح آن به وسیله ی (فروید) باشد. آنها با کشف ناخودآگاه ذهن انسان بسیاری کشاکشهای روانی را در آثار خود متجلی کرده اند و این نکته ای است که فروید نیز خود بارها بدان اعتراف کرده است، و آثاری چون برادران کارامازوف اثر داستایوسکی نویسنده ی نامدار روس، و تراژدی هملت از شکسپیر نمایش نامه نویس بزرگ انگلیسی را گواه چنین واقعیتی میداند.» (امامی، ۱۳۷۷،۱۳۱)

    اما آنچه مبنای سوء تفاهم و نقطه ی ضعف نسبت به نقد روان شناختی محسوب میشود، عدم دریافت درست از اصطلاحات خاص روان شناسی است. در هر رشته ای متخصصان در تفسیرها و تحلیل های ، خود ،تعبیرات واژه های تخصصی و به اصطلاح، سخنانی درون گروهی به کار میبرند که برای غیر اهل فن ناآشناست؛ بسیار پیش آمده است که ادیبان ناآشنا با مفاهیم دقیق روان شناسی به صرف آشنایی سطحی و در درک بعضی از اصطلاحات تحلیلهای را به دست داده اند که موجب ضعف اساس نقد روان شناسی شده و آنگ سطحی نگری بر خود گرفته اند.» (همان، ۱۳۲) عکس این قضیه نیز صادق است؛ گاه روان شناسانی که با ماهیت اثر ادبی، آشنایی ندارند، از دقایق و رموز ادبی غفلت می ورزند و همین نکته سبب نوعی یک سونگری سبب نوعی یک سونگری نسبت به آثار ادبی میشود. نسبت به آثار ادبی می شود. «جنبه ی دیگری از بدبینی محصول پافشاری و اصرار منتقدان روان شناس بر دیدگاهها و دریافتهای خودشان است و بدین سبب است که کار آنان را به کردار “پروکراسیتوس” راه زن یونانی تشبیه کرده اند. گفته میشود که پروکراستوس برای مجازات افراد افراد آنان را بر تخت یا بستری میخواباند و برای آن که قامتشان به اندازه آن تخت در آید اندامشان را می کشید و یا پایشان را میبرید.» (همان، ۱۳۳)

    توجه به این نکته هم ضروری است که به کارگیری روان شناسی و روانکاوی در ادبیات مستلزم احتیاط کامل ،است زیرا ،ادبیات جنبههای روانی و شخصیت انسانی را با دید توصیفی و با توجه به جزئیات می،نگرد حال آن که روانشناسی، دارای اصول و طبقه بندیهای کلی است و رفتار روانی و شخصیت قهرمانان اثر را با نگرشی کلی مورد ملاحظه قرار میدهد هرچند به گفته ی خود فروید انسان پیچیده ترین موجودی است که حتی گاه رفتارش قابل پیش بینی نیست؛ لذا نباید افراد بشر را که دارای شاخصه ها و شخصیتهای متفاوتی هستند به برگهای یک درخت تشبیه کرد و همگی را به یک شکل و صورت دید و یا در ملاحظات ،انتقادی جنبههای زیباشناختی و ادبی را نادیده گرفت. به هر حال تحقیق روان شناختی دربارهی ،مصنفاتی ،معین، گاه ممکن است ما را یاری دهد تا دریابیم چرا آن ،مصنفان خصایص معینی را در آثار خود ارائه کرده اند.» (دیچز، ۱۳۶۹، ۵۱۷) در این مقاله سعی بر آن بوده است تا اشعار فروغ بر اساس نظریات ۵۱۷،۱۳۶۹) اختصاصی و برجسته ی فروید و آدلر مورد تحلیل واقع شود. جامعه ی آماری این پژوهش تمامی اشعار فروغ فرخزاد است و نمونهی آماری نیز آن دسته از اشعار فروغ میباشد که در چارچوب نقد روان شناختی مورد مطالعه ی ما قرار میگیرد.

    نویسندگان : دکتر علی دهقان، سهیلا قاسمی

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی فروغ فرخزاد

    نقد روانشناختی شعر فروغ فرخزاد بر اساس مبانی روانکاوی فروید

     بررسی اشعار فروغ بر اساس دیدگاه های فروید

    ۱- غریزه ی زندگی و مرگ
    غریزه ی زندگی نوعی تنازع برای بقاست در جست وجوی ی نیازهای طبیعی چون نیاز به آب، غذا، هوا و … که همگی در جهت رشد و نمو هستند. انرژی روانی ای که توسط غرایز زندگی آشکار میشود لیبیدو است. اما آن غریزه ی زندگی که فروید وجودش را برای شخصیت، بسیار مهم می دانست میل جنسی بود. البته مقصود وی صرفا امیال شهوانی نبودند بلکه همهی رفتارها و اعمال لذت بخش را شامل این غریزه میدانست چرا که معتقد بود مردم عمدتا موجوداتی لذت جو هستند و بخش عمده نظریه ی شخصیت او، در ارتباط با لزوم بازداری از آرزومندیهای جنسی است. (شولتز ۱۳۷۹ ۵۸ )فروغ از گسستن زنجیر سنتها برای رسیدن به خواسته هایش بهره میجوید تا بتواند از زندگی آن گونه که میخواهد کسب تمتع کند ،فروغ گاه در عالم رؤیا و در اوهام خود نحوه ی تلذذ و گذشتن از اصل حقیقت را برای رسیدن به اصل لذتی که فروید از آن نام می برد بیان میکند

    در این فکرم که در یک لحظه غفلت از این زندان خامش پر بگیرم / به چشم مرد زندانیان بخندم کنارت زندگی از سر بگیرم… ا ز پشت میله ها هر صبح روشن / نگاه کودکی خندد به رویم/ چو من سر میکنم آواز شادی / لبش با بوسه میآید به سویم (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۳۸)
    غریزه ی مرگ در مقابل غریزهی زندگی است که فروید از آن به عنوان غریزهی ویران گر نیز یاد می.کند فروید با الهام از علم زیست شناسی این مسأله را مطرح نمود که همه ی موجودات زنده فاسد میشوند و میمیرند او معتقد بود که انسانها میل ناهشیاری به مردن دارند یکی از مؤلفه های این نوع غریزه، سایق پرخاشگری است. این سایق ما را به غلبه کردن و کشتن وا میدارد فروید پرخاشگری را همچون میل جنسی از ضروریات ماهیت انسان می.داند اما مفهوم این ،غریزه حتی بین پیروان متعهد فروید، پذیرش محدودی کسب کرد یکی از روان کاوان نوشته است: «این فکر را قطعاً میتوان به زباله دان تاریخ انداخت (شولتز، ۱۳۷۹، ۵۹)

    فروغ نیز همچون بسیاری از شاعران و بزرگان ،ادب میل به جاودانگی داشت. شاید روی آوردن وی به شعر، عاملی برای مقابله با فناپذیری و مرگ باشد. فروغ بارها و بارها واژه ی مرگ را در ابیات خود به کار برده و نارضایتی خود را از وجود این پدیده ی شگرف و ابهام حکمت ،آن ابراز داشته است. فکر مرگ در ذهن فروغ رسوخ کرده بود و دمی او را آرام نمی گذارد. خود او در خاطرات سفرش به ایتالیا بعد از دیدن مومیایی پیکر زنی در موزه ی واتیکان که داخل جعبه ای شیشه ای محافظت میشد، نوشته بود: «وقتی آدم به صورتش نگاه میکند، یک احساس شومی از مرگ و فنا قلبش را می لرزاند و بی اختیار به طرف زندگی کشیده میشود (طاهباز، ۱۳۷۶، ۱۳۰) بخت اگر از تو جدایم کرده میگشایم گره از بخت چه باک / ترسم این عشق سرانجام مرا بکشد تا به سراپرده خاک (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۶۴)

    ۲- رشک آلت مردی (Penis Envy):
    «فروید معتقد بود که دخترها نداشتن اندام جنسی را در برابر پسران، عمیقاً احساس می کنند و به این دلیل خود را حقیرتر از آنان میبینند و این ،رشک، منشأ تمام واکنشهای زنانه است.» (شولتز، ۱۳۷۹ (۷۵ از دید فروید این رشک عاملی برای ایجاد عقده ی الکترا و وابستگی دختر به پدرش است. وی بر این باور بود که این ،رشک، با داشتن فرزند پسر برای زن تا حدی جبران می.شود فروغ در اشعار و خاطرات خود از شیوع این باور که در پیکر اجتماع ریشه دوانده باعث ضعیف پنداشتن زن و مانع ابراز توانمندیهای جنس مؤنث میشود شکوه سر داده و گله کرده است. گویی همین نام زن بر پیشانی داشتن داغ اسارت و بردگی او در برابر آزادی بی چون و چرای مرد است و مانع از آن میشود تا قد علم کند از نظر او گویی این باور و تسلیم سرنوشت مرقوم زن است آن داغ تنگ خورده که میخندید بر طعنه های بیهوده، من بودم/ گفتم که بانگ
    هستی خود باشم اما دریغ و درد که “زن” بودم (فرخزاد، ۱۳۵۱، ۱۸۰) بیا ای مرد ای موجود خودخواه / بیا بگشای درهای قفس را / اگر عمری به زندانم کشیدی / رها کن دیگرم این یک نفس را / منم آن مرغ آن مرغی که دیری است / به سر اندیشه ی پرواز دارم ۸ سرودم ناله شد در سینه ی تنگ / به حسرتها سرآمد روزگارم(همان، ۶۰)

    ۳- انواع اضطراب
    فروید اضطرابها را به سه دسته ،واقعی روان رنجوری یا بنیادی و اخلاقی تقسیم کرده است» (کری، ۱۳۸۵، ۶۶)

    ۱-۳- اضطراب واقعی (Reality anxiety)
    این اضطراب که اضطراب عینی هم نامیده میشود اولین نوع اضطراب است اضطراب های دیگر از آن ناشی میشوند که شامل ترس از خطرهای ملموس و طبیعی در دنیای واقعی است. اغلب ما به شکلی ،موجه از توفان ،سیل، زلزله و انواع بلایای طبیعی می هراسیم.
    در اشعار فروغ نیز ،اضطراب از نوع نگرانیها و دلواپسیهای است که هر انسانی به نوعی با آن مواجه میباشد این اضطرابها اغلب اضطراب از آینده است یا واهمه و هراس به خاطر کاسته شدن محبت همسر یا از دست دادن فرزندش جز غم چه میدهد به دل شاعر / سنگین غروب تیره و خاموشت؟ / جز سردی و ملال چه میبخشد / بر جان دردمند من آغوشت؟ (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۴۶)

     ۲-۳- اضطراب روان رنجوری / بنیادی (Neurotic anxiety) :
    ریشه ی این نوع اضطراب در کودکی است؛ در تعارض بین ارضای غرایز و واقعیت چرا که کودکان اغلب به خاطر ابراز تکانه های جنسی یا حتی پرخاشگری، تنبیه میشوند. لذا میل به ارضای این نوع تکانه های نهاد ایجاد اضطراب می.کند این اضطراب روان رنجور ترس ناهشیار از تنبیه شدن به خاطر رفتار تحت سلطه ی نهاد .است. توجه به این نکته ضرورت دارد که این نوع ،ترس از غرایز ناشی نمیشود بلکه از آنچه ممکن است در نتیجه ی ارضای غرایز اتفاق بیفتد ناشی میگردد این ،تعارض به تعارضی بین نهاد و من تبدیل میشود و منشأ آن، در واقعیت ریشه دارد.
    تلقی ها و برداشتهای نادرست از سوی جامعه و سرزنش ،اغیار، فروغ را در برابر ابراز احساساتش مضطرب میکند و گاه ترس از مکافات اخروی یا عواقب بعدی ابراز مستقیم خواسته ها و امیال لگام گسیخته اش او را در عمل، مردد میسازد:
    ناله می لرزد، می رقصد اشک آه، بگذار که بگریزم من / از تو، ای چشمه ی جوشان گناه / شاید آن به که بپرهیزم من فرخ زاد، ۱۳۸۳، ۴۸)

    ۳-۳- اضطراب اخلاقی (Moral anxiety):
    چنین اضطرابی، از تعارض بین نهاد و فرامن ناشی می.شود. در واقع، اضطراب اخلاقی، ترس از وجدان است و همان طور که در مبحث فرامن مطرح شد، شکل حاد آن در فرد باعث پیدایش عقدهی گناه (Guilt complex می.شود زمانی که شخص، برای ابراز آن نوع تکانه های غریزی که با کدهای اخلاقی ،مغایرند برانگیخته میشود، فرامن، موجب میگردد که احساس شرم یا گناه کند و به اصطلاح فرد دچار عذاب وجدان میشود. فرويد معتقد بود که فرامن، خواهان عذاب وحشتناکی برای تخلف از اصولش است. این نوع اضطراب نیز همچون اضطراب روان رنجوری ریشه در واقعیت دارد. اضطراب به شخص هشدار میدهد که اوضاع درون ،شخصیت آن گونه که باید مساعد نیست. اضطراب همچنین موجب تنش در ارگانیزم میگردد و همچون گرسنگی و تشنگی که فرد برای ارضای آن برانگیخته میشود به شکل یک ،سابق عمل میکند فرد برای محافظت خود در برابر سرنگونی و عذاب ،وجدان راههایی را انتخاب میکند:
    ۱- گریختن از موقعیت
    ۲- جلوگیری کردن از نیاز تکانشی که منبع خطر است.
    ۳-اطاعت کردن از دستورات وجدان
    در صورتی که هیچ یک از این روشها کارساز نباشد شخص به مکانیزمهای دفاعی روی می آورد.»
    (شولتز، ۱۳۷۹، ۶۵)

    ،فروغ برای فرار از عذابی که دامن وجدانش را فرا میگیرد اغلب راه حلهای دوم و سوم را برمیگزیند و هرگاه درمانده میشود دست به سرکوب خواسته هایش میزند تا خود را از عذاب وجدان دمی هم که شده برهاند:
    میبندم این دو چشم پرآتش را تا بگذرم ز وادی رسوایی / تا قلب خامشم نکشد فریاد ا رو میکنم به خلوت و تنهایی (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۳۱)

    ۴- انواع مکانیزمهای دفاعی

    ۱-۴- سرکوب واپس رانی (Repression):
    مفهوم سرکوب در نظریه ی شخصیت ،فروید نقش مهمی دارد و در کل رفتار روان رنجور درگیر است. سرکوب، نوعی فراموشی ناهشیار وجود چیزی است که موجب رنجش یا ناراحتی ما میشود و اساسی ترین و رایج ترین مکانیزم دفاعی است. فرد سعی میکند امیال یا خاطراتی را که بیش از حد آزاردهنده و اضطراب آور هستند یا افکار و انگیزه های نامقبول و خاطراتی که باعث شرمندگی و احساس گناه فرد میشوند) از حیطه ی خودآگاهی حذف و از به خاطر آوردن آنها خودداری کند مانند شخصی که پس از گذشت سه سال از حادثه ی تصادفش تنها خاطرات مبهمی و را از آن به یاد می آورد و یا اصلاً نمی خواهد تصویری از آن حادثه را یادآوری کند زیگموند فروید در کتاب ناخوشایندهای فرهنگ درباره ی این مکانیزم مینویسد: سرکوب» در حکم نوعی پدیده ی تاریخی است. به اسارت درآوردن مؤثر غرایز بر پایه و به قصد نظارت سرکوب گرانه که نه از سوی طبیعت بلکه از جانب خود انسان تحمیل شده است. فروید، (۱۳۸۲)، (۱۳۶) فروغ نیز از این مکانیزم فراگیر مبرا نیست. او در بسیاری از ابیات خود دست به سرکوب غرایزی زده که در چهارچوب زندگی اجتماعی جایگاه قابل قبولی ندارند یا امیدی به برآورده شدن آنها نیست و گاه برای فرار از خاطرات تلخ گذشته تمامی آن صحنه های رنج آور را از صفحه ی ذهنش واپس میراند
    میبندم این دو چشم پرآتش را/ تا ننگرد درون دو چشمانش تا داغ و پرتپش نشود قلبم / از شعله ی نگاه پریشانش / میبندم این دو چشم پرآتش را / تا بگذرم ز وادی رسوایی / تا قلب خامشم نکشد فریاد رو میکنم به خلوت و تنهایی (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۳۱)

    ۲-۴- فرافکنی (Projection):
    از طریق این مکانیزم ،فرد افکار ،ناپسند تمایلات نامقبول و ناخودآگاه خویش و هم چنین تقصیرها و اشتباهات خود را به دیگری نسبت میدهد و بدین وسیله رضایت خاطر و آرامش خود را فراهم میسازد لذا تکانه های شهوانی پرخاشگری و تکانه های غیر قابل قبول دیگر، به صورتی دیده میشود که دیگران از آنها برخوردارند و نه خود شخص. گاه دیده میشود که فرد میگوید من از او متنفر نیستم او از من متنفر است.» (کری ۱۳۸۵، ۱۰۱) بنابراین این تکانه به صورتی که برای ،فرد کمتر تهدید کننده است آشکار می شود. فروغ نیز برای توجیه برخی حالات روحی خود این مکانیزم را به کار بسته و دوش خود را از بار تکانه های نامطلوب، خالی کرده است: فردا اگر ز راه نمی آمد من تا ابد کنار تو میماندم / من تا ابد ترانه ی عشقم را / در آفتاب عشق تو می خواندم (فرخزاد، ۱۳۵۱، ۱۹۸)

    ۳-۴- برگشت واپس روی (Regression):
    «هنگامی که فرد در ارضای تمایلات درونی خود با شکست مواجه و دچار ناکامی شود، از واقعیتهای تلخ قبلی عقب نشینی می کند و به الگوهای رفتاری مراحل قبلی رشد، یعنی دورانی که لذت بخش تر و بدون ناکامی و اضطراب بوده اند بازمی گردد.» (شولتز، ۱۳۷۹،۶۷)
    با توجه به وضع زندگی ،فروغ تلاطم های زندگی و ازدواج ناموفق وی، می توان پرنده ی خیال شاعر را همواره بر افقهای دور دستی که سرشار از شادی و به دور از محنت و الم بوده اند، جستجو کرد. کاربرد این مکانیزم هم در اشعار فروغ بسیار است چرا که بازگشت بدان دوران خوش و خرم ،گذشته دردهایش را التیام می بخشید اکنون منم که در دل این خلوت و سکوت / ای شهر پرخروش، تو را یاد میکنم / دل بسته ام به او و تو او را عزیز دار/ من با خیال او دل خود شاد میکنم (فرخ زاد، ۱۳۸۳، ۴۴)

    ۴-۴- دلیل تراشی عقلانی سازی (Rationalization):
    این مکانیزم تعبیری است مجدد از رفتارمان تا آن را منطقی تر و پذیرفتنی تر جلوه دهد. برای این که فکر یا عمل تهدید کننده ای را موجّه جلوه دهیم، خودمان را متقاعد می سازیم که توجیهی منطقی برای آن وجود دارد» (شولتز، ۱۳۷۹، ۶۸) فروغ گاه ناکامیها بددلیها و رفتارهای را که از منظر ،اجتماعی قابل پذیرش نیستند توجیه میکند و برای بسیاری از اعمال خود دلیل میتراشد و به شیوه ادبی حسن تعلیلی
    شاعرانه به کار میبندد و پیش روی خواننده قرار میدهد :نه امیدی که بر آن خوش کنم دل / نه پیغامی نه پیک آشنایی / نه در چشمی نگاه
    فتنه سازی / نه آهنگ پر از موج صدایی (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۴۹)

    ۵-۴- جابه جایی (displacement): اگر موضوعی که تکانه ی نهاد را ارضا میکند در دسترس ،نباشد، ممکن است شخص آن تکانه را با چیز دیگری جابه جا کند یعنی انتقال احساس روانی و حالت عاطفی را از یک شخص یا شی که مبدأ آن ،بوده به شخص یا شیء دیگری که معمولاً خطر و تهدید کم تری نسبت به منبع اصلی آن احساس دارد جابه جایی گویند. «مانند مادری که به علت مشاجره با همسرش عصبانی است کودک را به خاطر انداختن تصادفی لیوان آب، کتک میزند. یا همان کودک چون نمیتواند در برابر مادرش ایستادگی کند، پرخاشگری و ناراحتی خود را با کتک زدن برادر و خواهر کوچکترش ابراز کند.» (فروید، ۱۳۸۳، ۶۰) در شعر فروغ نمونه های اندکی از کاربرد این مکانیزم به چشم میخورد وی ناراحتی و فشار روحی خود را بر روی چیز دیگری تخلیه میکرده است: من که پشت پا زدم به هرچه هست و نیست / تا که کام او از عشق خود روا کنم / لعنت خدا به من اگر به جز جفا / زین سپس به عاشقان با وفا کنم (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۹۷)

    ۶-۴- والایش/ تصعید :(Sublimatio)
    در حالی که جابه جایی به یافتن جانشینی برای ارضای تکانههای نهاد مربوط میشود والايش، مستلزم تغییر دادن تکانه های نهاد است نه اجانشین سازی برای آن. یعنی انرژی غریزی، به کانالهای دیگر ابراز منحرف میشود کانالهای که جامعه، آنها را پذیرفتنی و قابل تحسین میداند. فروید معتقد با بود غالب ،هنرمندان شاهکارهای هنری خود را با تصعید عقده ها و امیال د عقده ها و امیال واپس زده ی خود، خلق کرده اند. فردی که میل به پرخاشگری دارد به ورزشهای رزمی، روی می آورد و موفقیتهای زیادی کسب می کند. خود وی در این باره آورده است: والایش سایقها یکی از جنبههای بسیار برجسته تکامل تمدن است و این امکان را به وجود می آورد که فعالیتهای عالی ،روانی ،علمی هنری و ایدئولوژیک، یک چنین نقش پر اهمیتی را در زندگانی ایفا کنند در نظر ،اول ممکن است بگوییم که والایش سرنوشتی است که فرهنگ به سایقهای ما تحمیل میکند» (فروید، ۱۳۸۳، ۶۰) در مورد فروغ هرجا که سخن از تعالی فکر و روح است رد پایی از والایش به چشم میخورد جایی که ذهن شاعر در افقهای دور دست سیر میکند و خواستار بنیاد نهادن دنیایی دیگر است دنیایی متفاوت با آنچه هست:
    به لبهایم مزن قفل خموشی که من باید بگویم راز خود را / به گوش مردم عالم رسانم / طنین آتشین آواز خود را / بیا بگشای در تا پر گشایم / به سوی آسمان روشن شعر / اگر بگذاریم پرواز کردن / گلی خواهم شدن در گلشن شعر (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۶۰) در اتاقی که به اندازهی یک تنهایی است / دل من که به اندازه ی یک عشق است / به
    بهانه های ساده ی خوش بختی خود مینگرد (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۳۴۸)

     بررسی اشعار فروغ بر اساس دیدگاههای آدلر

    ۱- عقده ی حقارت:
    آدلر معتقد بود که احساس حقارت، نیرویی برانگیزاننده در رفتار انسان است. او نوشت: «انسان بودن یعنی خود را حقیر احساس کردن چون این حالت در همگی ما مشترک است، نشانه ی ضعف یا نابهنجاری نیست آدلر اعلام نمود که احساسهای حقارت منبع همه ی تلاشهای انسان هستند پیشرفت رشد و ترقی فرد در نتیجه ی جبران (Compensation) است؛ یعنی ناشی از تلاشهای ما برای غلبه کردن بر حقارتهای واقعی یا تخیلی مان. در سراسر زندگی خود به وسیله ی نیاز به غلبه کردن بر این احساس حقارت و تلاش برای سطوح به طور روز افزون بالاتر رشد، برانگیخته میشویم.» (شولتز، ۱۳۷۹، ۱۳۹) از دید آدلر، احساس حقارت به جای این که علامت نابهنجاری باشد، می تواند سرچشمه ی خلاقیت انسان گردد احساسهای حقارت ما را برای تلاش کردن، جهت مهارت موفقیت و برتری با انگیزه میک کنند.» (کری، ۱۳۸۵، ۱۶)

    در مورد فروغ رشک نسبت به مرد با احساس حقارت توأم بوده است. البته بنا به نظر آدلر نه آن حقارت به معنای مطلق ، بلکه به عنوان نیروی رشد دهنده که در نهایت او را به سوی شعر و تکامل و والایش شعری سوق میدهد چنان که خطاب به پسرش کامیار می گوید:
    آن داغ ننگ خورده که میخندید بر طعنههای بیهده من بودم / گفتم که بانگ هستی خود باشم/ اما دریغ و درد که “زن” بودم… روزی رسد که چشم تو با حسرت / لغزد بر این ترانه ی دردآلود جویی مرا درون سخنهایم گویی به خود که مادر من او بود (فرخزاد، ۱۳۵۱، ۷۳)

    ۲- عقدهی برتری
    جبران افراطی عقده موجب ایجاد عقدهی برتری (Superiority complex) میشود. این عقده شامل نظری اغراق آمیز درباره ی تواناییها و موفقیتهای فرد است. چنین شخصی ممکن است از درون احساس برتری و رضایت از خود نیازی به نشان دادن برتری همراه با پیشرفت و موفقیت نداشته باشد. یا این که امکان دارد شخص چنین نیازی را احساس کند و بکوشد تا بسیار موفق شود. در هر مورد، افرادی که عقدهی برتری دارند به خود می بالند دچار ،نخوت، غرور و خودمحوری می شوند و به تحقیر کردن دیگران گرایش دارند.» (شولتز، ۱۳۷۹، ۱۴۱) به عقیده ی آدلر، تلاش برای برتری واقعیت اساسی زندگی به شمار می آورد. یا برتری هدفی است نهایی که همه ی ما انسانها برای رسیدن به آن در تلاشیم. البته منظور آدلر از برتری به مفهوم عادی آن یعنی احساس عجب و غرور نیست بلکه منظور او از این مفهوم، تلاش برای “کمال”(Perfection)، از کلمه ی لاتین به معنی “کامل کردن” یا “تمام کردن یک ویژگی فطری است در جهت کامل شدن به سوی آینده در حالی که فروید معتقد بود که رفتار انسان، به وسیله ی گذشته تعیین میشود (یعنی به وسیله ی غرایز و تجربیات کودکی آدلر انگیزش انسان را بر حسب انتظارات برای آینده میدید (شولتز، ۱۳۷۹، ۱۴۱) عقده ی برتری در فروغ نوعی تلاش و تکاپو برای ارز رشد و کمال است نه خود بزرگ بینی و عجب کاذب چنان که می سراید:
    کتابی، خلوتی، شعری، سکوتی مرا مستی و سکر زندگانی است/ چه غم گر در بهشتی ره ندارم که در قلبم بهشتی جاودانی است/ (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۶۱) این ترانه ی من است /دل پذیر دل نشین پیش از این نبوده بیش از این (فرخزاد ۲۳۳ ،۱۳۸۳)

    ۳- غایت نگری
    آدلر اصطلاح غایت نگری (Finalism) یا هدف نهایی و نیاز به حرکت به سوی آن را نیز به کار برده است. از دید ،وی ما برای آرمانهای تلاش میکنیم که به صورت ذهنی در ما وجود دارند و نمیتوانند در برابر ،واقعیات آزمایش شوند. این آرمانهای خیالی بر شیوه تعاملمان با دیگران، تأثیر میگذارند. «آدلر این مفهوم را با غایت نگری خیالی (Fictional finalism) بیان کرد، یعنی این عقیده که وقتی ما در جهت حالت کامل هستی یا وجود تلاش میکنیم، اندیشه های خیالی، رفتار ما را هدایت میکنند شولتز (۱۳۷۹ ۱۴۲) فروغ حتی در خواب بیداری این غایت را مینگرد:
    گفتم ای خواب ای سر انگشت کلید باغهای سبز / چشمهایت برکه ی تاریک ماهی های آرامش/ کوله بارت را به روی کودک گریان من بگشا / و ببر با خود مرا به سرزمین صورتی رنگ پریهای فراموشی( فرخزاد، ۱۳۸۳، ۱۱۲)

    ۴- ارتباط جمعی
    بر خلاف نظر فروید، به عقیده ی آدلر انسانها عمدتاً به واسطه ی ارتباط اجتماعی و نه امیال جنسی با انگیزه می.شوند از نظر ،آدلر رفتار آدمی هدفمند و هدف گراست و علی رغم دیدگاه فروید که بر ناهشیار تأکید داشت هوشیاری بیشتر از ناهشیاری، کانون درمان است. «آدلر بر خلاف فروید بر انتخاب و مسئولیت، معنی در زندگی و تلاش برای موفقییت و کمال تأکید دارد.» (کری، ۱۳۸۵ (۱۰۶) به نظر روانشناسان «شخصیت فرد در رابطه شکل میگیرد و رشد مییابد و این سایه دیگران است (ابژه که بر “من” او می افتد در واقع من فرد از همان اوان زندگی در جست وجوی “ابژه” است. در جست وجوی کسی یا چیزی که خود را به آن پیوند دهد» (صنعتی، ۱۳۸۰، ۸۷) ایجاد ارتباط با مخاطبان و برانگیختن حس آنان یکی از ز اهداف گریزناپذیر فروغ و بلکه اغلب ادیبان است. او همواره سعی داشته معنایی متفاوت از زندگی را به خوانندگان خود ارائه دهد و ایشان را برای مبارزه با پلشتیها آماده سازد:
    کسی به فکر گلها نیست/ کسی به فکر ماهیها نیست/ کسی نمیخواهد باور کند که باغچه دارد میمیرد /که قلب باغچه در زیر ورم کرده است/ که ذهن باغچه دارد آرام آرام / از خاطرات سبز تهی میشود و حس باغچه انگار / چیزی مجرد است که در انزوای باغچه پوسیده است (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۳۸۰)

    ۵- سبک زندگی
    عقاید و فرضهای اساسی که فرد از طریق آنها واقعیت خودش را سازمان میدهد و در رویدادهای زندگی معنا پیدا میکند سبک زندگی او را تشکیل میدهند. برنامه ی زندگی”، “جنبش زندگی راهبردی برای زیستن و نقشه ی زندگی” مترادفهای این اصطلاح هستند. سبک زندگی ما از تمام ارزشها و برداشتهای ما در ارتباط با خود دیگران و ،زندگی تشکیل میشود کری ۱۳۸۵ (۱۰۹) سبک زندگی اتصال دهنده ی تمام اعمال و روش خاص ما برای رسیدن به هدف و مقصودمان است. آدلر آدمیان را هنرپیشه، آفریننده و هنرمند در نظر میگیرد و میگوید «ما» هنگام تلاش برای اهدافی که برایمان معنی دارند سبک زندگی منحصر به فرد خود را تشکیل میدهیم.» (کری
    (۱۰۹ ،۱۳۸۵
    که فروغ در زندگی برای خود بر میگزیند وجه تمایز او با سایر زنان است. او هنرمندی و آفرینندگی را برای خود برگزیده و نادی حیاتی آزادانه برای جامعه و قشر زنان است به لبهایم مزن قفل خموشی / که من باید بگویم راز خود را / به گوش مردم عالم رسانم / طنین آتشین آواز خود را / بیا بگشای در تا پر گشایم / به سوی آسمان روشن شعر / اگر بگذاریم پرواز کردن/ گلی خواهم شدن در گلشن شعر (فرخزاد، ۱۳۵۱، ۶۰)

    ۶- علاقه ی اجتماعی
    علاقه ی اجتماعی که نوعی تلاش برای آینده ای به تر را برای بشریت به همراه دارد. از دید آدلر، فرایند جامعه پذیری در کودگی آغاز می شود، یافتن جایگاهی در جامعه کسب احساس تعلق پذیری و همکاری جزو علایق اجتماعی شمرده می شوند. آدلر علاقه ی اجتماعی را با احساس همانندسازی و همدلی با دیگران برابر دانست «دیدن با چشمان دیگران، شنیدن با گوشهای دیگران یا احساس کردن با قلب دیگران علاقه ی اجتماعی، شاخصه ی اصلی سلامت روان است (کری، ۱۳۸۵، ۱۱۰)
    چرا توقف کنم چرا؟ / پرندهها به جست وجوی جانب آبی رفته اند / افق عمودی است / افق عمودی است و حرکت فواره وار و در حدود بینش تنها صداست که میماند (فرخزاد۳۹۳ ،۱۳۸۳)
    ما یک دگر را با نفس هامان / آلوده میسازیم / آلوده ی تقوای خوش بختی / ما از صدای باد میترسیم / ما از نفوذ سایههای شک/ در باغهای بوسه هامان رنگ میبازیم / ما در تمام میهمانیهای قصر نور از وحشت آوار میلرزیم (فرخزاد، ۱۳۸۳، ۲۴۲)

     نتیجه گیری نقد روانشناختی شعر فروغ فرخزاد بر اساس مبانی روانکاوی فروید

    بنابر مکانیزم جابه جایی ،فروید هرکس برای تخلیه ی اضطرابها ناراحتی ها و افسردگیهایش به چیزی روی می آورد اما آنچه مایه ی آرامش خاطر و تعدیل روحی فروغ میشود پناه بردن به شعر است.
    فروغ توانست پس از شکست در زندگی زناشویی با جابه جایی انرژی خود از خانواده به شعر، به نوعی تصعید و والایش روحی دست یابد. هر چند در اشعار فروغ صراحتاً ، اشاره ای به مکانیزم “جبران” به چشم نمی خورد، اما او همواره برای فرار از خاطرات تلخ گذشته و یا حتی برای گریز از سنتهای اجتماعی دست به سرکوب علایق و خواسته هایش میزند. از سوی دیگر از یاد بردن عامدانه ی خاطرات ناملایم زندگی ،گذشته، بارزترین شکل استفاده از مکانیزم واپس رانی یا سرکوب از سوی اوست. بنابر نظریات روان کاوی فروید، فروغ عمدتاً زنی است مضطرب، اضطرابی که همه ی هستی اش را به آیه ی تاریکی مبدل می سازد. اما اضطراب عظیمی که سراپای وجود او را چون تار، به هم می تند و مانع حرکت آزادانه ی وی می گردد، اضطراب روان رنجوری است. آن چه این اضطراب را موجب میشود شکستن و زیر پا گذاردن تابوهای است که جامعه ی سنتی ایران به شدت نسبت به آنها متعصب است و او از واکنش و سرزنش مردم و از جانب دیگر از آتش مجازات در قبال ابراز خواسته هایش می هراسد، حال آن که از دیدگاه خود او زن هم میتواند همچون مرد به ابراز آزادانهی امیال نفسانیاش بپردازد. از منظر مبانی فروید، فروغ در این برهه، در میان دو اصل الذت و اصل واقعیت قرار دارد. اما حقیقت اصل واقعیت سدی بزرگ در برابر رسیدن به خواسته هایش پیش رو می گذارد و شاعر به شکلی جبری، تسلیم واقعیتی می شود که جامعه و سنت ها برایش رقم زده اند. اما گاه این اضطراب شکل اخلاقی به خود میگیرد و در مقابل سنتها، عصیان نمیکند بلکه میپذیرد که باید طلب مغفرت .کند فروغ در سه مجموعه ی اول شعری اش در میان گرداب امیال دوران جوانی و کامهای وازده متلاطم و پریشان است و در مجموعه ی سومش چون خود را در مقابله با نفس و امیال نفسانی عاجز میبیند دست به فرافکنی میزند و حلقه ی تقصیر را از گردن خود باز کرده و به گردن شیطان می آویزد. بعد از عصیان ذهن و روح ،فروغ آرام و قرار میگیرد پالودگی مییابد به والایش میرسد

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۴ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»

    دانلود اپلیکیشن «شعر و مهر»