مفهوم-وطن-در-شعر-شاملو

مفهوم وطن در شعر نو

  • مفهوم وطن در شعر نو شاملو: احمد شاملو ( ۱۳۷۹-۱۳۰۴هـ) از نامبردارترین و تأثیر گذارترین شاعران دوره ی معاصر است. او بعد از نیما بیشترین تأثیر را برشعر و شاعران معاصر داشته و شعرش سرشار از اندیشه های ژرف ومضامین تأمل بـرانگیز است. یکی از موضوعاتی که در شعر شاملو جلوه ی فراوانی دارد موضوع ،وطن اجتماع و مردم است .

    از آرشیو مطالب نیز دیدن کنید:

    نقد ادبی احمد شاملو

    مفهوم وطن

    با مطالعه ی اجمالی شعر شاملو میتوان دو مفهوم کلی از وطن در شعر او به دست آورد:

    الف)مفهوم وطن در معنای سرزمین مادی
    ب) مفهوم وطن در معنای جهان و تمام آدمیان

    حوادث گوناگونی که در طول زندگانی شاعر رخ داده است موجب شده است تا شعر او نیز تحت تأثیر همین حوادث رنگ وبویی اجتماعی سیاسی به خو بگیرد نکته ی قابل توجه در شعر شاملو آن است که گستره ی شعر شاملو، تمامی جهان را در بر میگیرد از این رو شعر شاملو را میتوان آیینه تمام نما دانست که بازگو کننده ی تحولات تأثیرگذار در عرصه ی جامعه ی جهانی است.
    در شعر شاملو میتوان رد پای مبارزات سیاهان آفریقا و سرخ پوستان آمریکا و مردم آمریکای لاتین و جوانان ویتنامی را در کنار آزادی خواهان ایرانی جست وجو کرد. این افق گسترده به شعر شاملو رنگی جهانی بخشیده است.(۱)

    مقاله ی حاضر به موضوع وطن در شعر شاملو اختصاص دارد و با توجه به آنچه گفته شد مفهوم وطن در شعر شاملو علاوه بر سرزمین مادری گستره ای به ابعاد جهان مییابد و یا به تعبیر شاعرانه میتوان گفت هر جا انسانی هست، وطن شاملو هم هست علاوه براین دو مفهوم از وطن در شعر شاملو تعریف دیگری از وطن میتوان یافت که از آن می توان به آرمان شهر و مدینه فاضله تعبیر کرد. در این مقاله دیدگاههای شاملو دربارهی مفاهیم وطن مورد بررسی قرار گرفته است.

    ۱) وطن به معنای جهان(جهان وطنی)

    شاملو شاعر انسانیت و آزادی است او برای آدمی حد و مرزی نمیشناسد و به همین سبب برای انسان شعر می سراید. او تنها به ایران و ایرانیان تعلق ندارد و هر کس در هر نقطه از جهان میتواند از شعر او بهره مند شود و این عامل یکی از رازهای موفقیت ترجمه اشعار شاملو به دیگر زبانهاست از آنجا که شاملو در شعر خود به بنیادی ترین مسایل زندگی آدمیان میپردازد شعر او شعری جهان شمول به شمار میآید ،آزادی ،عشق ،درد، شور، رنج، مرگ و ،زندگی فقر و جهل کلمات مشترک تمامی انسانهاست شعر شاملو درد مشترکی است که با زبان هنر باز گو شده است و شاعر خود از این امر آگاه است.
    بیگانه نیست
    شاعر امروز
    با دردهای مشترک خلق
    او بالبان مردم
    لبخند میزند.
    درد و امید مردم را
    با استخوان خویش
    پیوند می دهد.
    (شاملو، ۱۳۸۴ هوای تازه)

    منظور شاملو از مردم تمام انسانهای زمین و نوع بشر است نه فقط مردمی که در محیطی خاص با هم به سره برند مردمی که در سراسر کره ی خاکی زندگی میکنند و نفس میکشند و وجودشان برای یکدیگر معنا دارد حرف میزنند، میگریند و میخندند مخاطبان شعر اویند.
    آحاد شعر من همه افراد مردم اند
    از زندگی که بیشتر مضمون قطعه است.
    تا لفظ و وزن و قافیه ی شعر جمله را
    من در میان مردم میجویم
    این طریق
    بهتر به شعر زندگی و روح میدهد
    دید واقع بینانه شاملو نسبت به اجتماع که در آن زندگی میکند و نسبت به دردها و بی عدالتیهای مسلط جامعه بر که مردم بیچاره با آن دست بگریبانند از آن نوع بینش های اختیاری نیست که شیوه ی رایج روز شده است و هر بی هنر با تمسک به آن میخواهد در عرصه ی نا آوری ترکتازی کند بلکه نتیجهی مستقیم زندگی و تجربه های اوست. (پور نامداریان، ۴۲:۱۳۵۷)
    حضور مردم در شعر شاملو به زندگی و شعر او روح میبخشد و این نهایت عشق او به مردم است که اگر مردم نباشند شعر نمی سراید. شاملو نام ایران را همراه نام دیگر کشورها میآورد و نشان میدهد که وطن او مفهومی جهانی دارد و این انسان است که ارزشمند است نه چیز دیگر .از دید شاملو این انسانها هستند که تاریخ را میسازند انسان جدا از وطنش وجود ندارد و گویی در تمام تاریخ،انسان و وطن دو مفهوم به هم پیوسته اند که وجود یکی بدون دیگری ارزش و معنایی ندارد. جهان از واژه های کلیدی شعر شاملوست او خود را گرفتار تمام مردم جهان و غمخوار آنها میداند شاملو مفهوم والای انسانیت را در اشعارش بسط میدهد و آن را از حیطه ی و سرزمینش فراتر میبرد و خود را در برابر تمام انسانها مسئول میداند.از دید او انسان فراتر از جغرافیا و مرزهاست.
    با کلمه ی ،انسان کلمه ی حرکت کلمه ی شتاب
    با مارش فردا
    که راه میرود
    میفتد و برمی خیزد
    برمیخیزد و میافتد
    برمی خیزد، برمی خیزد
    گام بر می دارد
    و به سرعت انفجار خون در نبض
    وراه میرود بر تاریخ بر چین بر ایران یونان
    انسان، انسان، انسان انسان … انسانها
    و که میرود چون خون شتابان در رگ تاریخ ، در رگ ویتنام ، در رگ آبادان انسان، انسان، انسان، انسان ، انسان ها
    (شاملو ۱۳۸۴: قطع نامه)

    وطن الان شهر تابلو به شادی معنوی بدل می شود. هر جا سخن از امید می گوید و رسیدن به مقصد رسیدن به وطن را هدف خود می دانیم وطنی که رسیدن به آن و ماندن و دوست داشتنش مقصد نهایی امیدوارانی است که براه افتاده اند.
    نه نومید مردم را معادی مقدر نیست ..
    چاووشی امید انگیز توست بی گمان
    که این قافله را به وطن میرساند
    (شاملو ، ۱۳۸۴ ترانه های کوچک غربت)
    گویی در این شعر بازگو میکند که در غربتی به سر میبرده و امید رسیدن و بازگشتن به وطن را دارد وطن و عشق به وطن در شعر شاملو خود را در نمودهای مختلفی نشان میدهد طرفداری از عدالت چنان که حتی خود در سخنانش میگوید: «عدالت دغدغه ی همیشگی من بوده و بی عدالتی همیشه دست اندر کار بوده تا به نوعی از من انتقام بگیرد.» (صاحب بختیاری، ۱۳۸۱:۷۵)
    وطن در شعر شاملو بیشتر امروزین ،است نماد معاصر بودن » به خوبی در آن هویداست مفهوم وطن خود را در گستره جهان و پهنه ی هستی نشان میدهد. آزادی خواهی ،انسانیت سیاست همه برای ساختن وطن بوده است.
    شاملو به آینده ی ایران امیدوار و خوشبین است آرزو میکند که روزی بیاید که وطن او چنین و چنان باشد .
    عوضش تو شهر ما آخ نمی دونین پریا
    در برجا وا میشن برده دارا رسوا میشن
    غلوما آزاد میشن، ویرونه ها آباد میشن.هر کی که غصه داره
    غم شو زمین میزاره
    قالی میشن حصیرا
    آزاد میشن اسیرا
    (شاملو، ۱۳۸۴ هوای تازه
    شهر در نگاه شاملو مفهومی کلی به خود میگیرد و سرتاسر ایران را در خاطر تجسم می کند. شاملو گاه برای دفاع از وطن و سرزمین جغرافیایی احساس خود را عمیقتر و زیباتر بیان میکند از وطن و سرزمینش به
    مجاز خاک را بر زبان جاری میکند و میسراید
    بی ریشه ولی چنان به جا ستوار که ش خود به تبر کنی زجای الاک
    چون گردوی پیری ریشه در اعماق
    می نعره زند که از من است این خاک
    با همه ی وجودش ایــن خــاک و سرزمین را از آن خود می داند و در جایی می گویــدی مــن ایــن جــایـی ام (دیانوش، ۷۷:۱۳۸۷)

    عشق به وطن در شعر شاملو به اندازه ای پر رنگ است که او حتی عشق به معشوق زمینی را در برابر آن زمینی را در برابر آن بی رنگ مـیشمارد. شاملو عشق به وطن را عشقی آسمانی میداند که تمام وجود شاملو را در بر گرفته است و آن را از آتش خـود بـه خاکستر بدل نموده است.
    گفت ام دختر !
    میدانی که عشق تو عشق که عشق تو عشق بزرگ و نابود کننده ی تو
    جسم کوچک مرا در خود غرق کرده است
    گفت :پسر
    با خبری که جز عشق کوچک
    وناتوان تو
    هیچ چیز نتوانست دل بزرگ و توانای مرا بلرزاند
    وجان مرا بسوزاند ؟!
    گفت :ام پس بیا ترک مسکو کن و با من ؛
    در ایران ما بمان
    تا زخم قلب هر دوی ما التیام پذیرد
    آن وقت با نخوتی شبیه
    قهرمان اسمولننک
    پیش از آن که عشق زمینی تو
    قلب مرا بسوزاند
    عشق آسمانی میهن
    جان مرا خاکستر کرده است
    روم
    فرخزاد، ۱۶۳:۱۳۸۳)
    این قطعه آشکارا عشق حقیقی شاملو را به وطن نشان میدهد که از زبان گالیا معشوق خود بیان میکند .او عشق سوزندهی خود را عشق زمینی و عشق به میهن را عشق آسمانی میداند التیام درد را در ماندن وطن میداند گویی وطن برای شاملو همچون مرهمی است که بر زخم مینهد و این نهایت ابراز احساسات اوست که حاضر است برای ایران از عشق خود بگذرد.
    جهان از واژهای کلیدی شعر شاملوست و در کمتر شعری از اشعار او واژه ی جهان دیده نمیشود.
    بیتوته ی کوتاهی است جهان
    در فاصله ی گناه و دوزخ مهتاب پاییزی
    کفری است که جهان را می آراید چشمه ها
    از تابوت ها میجوشند
    و سوگواران ژولیده آبروی جهان اند
    (شاملو، ۱۳۸۴ ترانه های کوچک غربت)

    وكاش
    در این جهان
    مرده گان را
    روزی ویژه بود
    تا چون از برابراین همه اجساد گذر میکنیم
    تنها دستمالی برابر بینی نگیریم –
    این پر آواز
    گند جهان نیست تعفن بیداد است.
    در این شعر میبینیم که جهان را به انسانیت و عدالت پیوند میزند و غم غصه ی او تنها وطن او نیست جهانی است که در آن دردهایی نهفته است که مختص یک جامعه نیست بلکه تمام انسان ها گرفتار آنند .
    تو کجایی؟
    در گستره ی بی مرز این جهان تو کجایی؟
    من در دور دستترین جای جهان ایستاده ام کنار تو
    تو کجایی؟
    من در پاکترین مقام جهان ایستاده ام
    جهان را بنگر
    که به رخت رخوت خراب تو
    از خویش بیگانه است .
    و جهان را بنگر
    جهان را
    در رخوت معصومانه ی خوابش
    که از خویش بیگانه است !
    (همان)

    جهان را که آفرید ؟ جهان را
    من آفریدم !
    به جز آنکه چون مناش انگشتان معجزه گر باشد
    که را توان آفرینش این هست؟
    جهان را
    من آفریدم
    جهان را چگونه آفریدی ؟
    در بعضی اشعار به وضوح میتوان پیوندی را که بین جهان ووطن و آزادی برقرار کرده دید .
    اما سکوت آدمی فقدان جهان و خداست
    غریو را تصویر کن
    تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم و
    آن نگفتیم که به کار آید
    یک سخن در میانه نبود
    آزادی!
    ما نگفتیم
    تو تصویرش کن.
    (شاملو، ۱۳۸۴ و دشنه در دیس)

    او خود اگر چه به صراحت به وطنش اشاره کرده و خود را از مآن سرزمینش می داند.
    «من این جایی ام، وطن من این جاست به جهان نگاه جاست به جهان نگاه میکنم اما فقط از روی این تخته پوست، دیگران خود بهتر می- دانند که چرا جلای وطن کردهاند من این جایی هستم ، چراغم در این خانه میسوزد آبم در این کوزه ایــاز مــی خــورد ونانم در این سفره است. این جا با زبان خودم سلام میکنم و من ناگزیر نیستم در جوابشـان بـن ژور و گودمرنینگ بگویم» (دیانوش (۲۷۵:۱۳۸۵)
    ولی با این همه باز خود را جهانی میداند و متعلق به تمام دنیا و مردمش.
    «من خویشاوند نزدیک هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند نه ابرو برهم می کشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق و نان و سایبان دیگران است نه ایرانی را به انیرانی ترجیح میدهم و نه انیرانی را بر ایرانی من یک لر بلوچ کرد فارسم یک فارسی زبان ،ترک یک آفریقایی اروپایی استرالیایی آمریکایی سیاه ام یک سیاه پوست زرد پوست سرخ پوست سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کمترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت تنهایی و مرگ را زیر پوستم احساس میکنم من انسانی هستم در جمع انسانهای دیگر در سیاره ی مقدس زمین که بدون دیگران معنایی ندارم » (همان: ۲۳۵)
    در شعر شاملو جهان نمادی از وطن و وطن نمادی از جهان است . او مرزهای جغرافیایی را در هم می شکند و خود را از اسارت آب و خاک و … رها میکند او شعر می سراید برای تمام انسانها و فضیلت هایشان . شاملو در لابلای اشعار از پادشاهان و ظالمانی چون ،چنگیز ،رضاخان، نادر و… یاد می کند
    نمی خواستم نام چنگیز را بدانم
    نمی خواستم نام نادر را بدانم
    کند.
    نام شاهان را
    محمد خواجه و تیمور لنگ.نام خفت دهنده گان را نمی خواستم و خفت چشندگان را
    پیداست استخوان
    زیرا که دوستان مرا
    زان پیش ترکه هیتلر-قصاب«آوش وتیس» در کوره های مرگ بسوزاند
    هم گام دیگرش
    بسیار شیشه ها
    از صمغ سرخ خون سیاهان سرشار کرده بود
    (شاملو، ۱۳۸۴: مدایح بی صله
    در هارلم و برانکس
    انبار کرده بود کند تا
    ماتیک از آن مهیا
    لابد برای یار تو لب های یار تو !
    (شاملو، ۱۳۸۴ آهن ها و احساس)
    شاملو در این قطعه از ستمهایی که ظالمان در حق دوستانش کرده اند به حسرت یاد می کند.
    آن که فره ریک وطن دوست
    دند
    آراست چون عروس در جامه ی زفاف
    زن اش را
    تا باز ستاند از ره گذر
    اش را
    مگر وطن اش را
    (شاملو، ۱۳۸۴ باغ آیینه)

    ۲) وطن به معنای آرمانی( آرمان شهر)

    در مفهوم وطن باید از آرمان شهر شاملو نیز یاد کرد که صاحبان واقعی این آرمان شهرها انسان های واقع بین و حقیقت یاب و پوینده و زنده اندیش وغم خوار مردم میباشند انسان آرمانی در واقع به شکل انسان تلاشگر ، مقاوم و مبارز تداعی و ظهور می یابد انسان واقعی یعنی الگو و تابلوی مقاومت و حماسه در برابر ناملایمات زمانه» صاحب بختیاری، ۱۳۸۱: ۵۹) آن جا که عشق
    غزل نه
    حماسه است
    هرچیز را صورت حال
    باژگونه خواهد بود رسوایی شهامت است و
    سکوت تحمل
    ناتوانی از شهری سخن میگویم که در آن شهر خدایید !
    (شاملو، ۱۳۸۴: درخت و خنجر و خاطره)

    یک نمونه ی دیگر برای وطن شهری شاملو قطعهی زیر است که بهرمندی از انسانیت را برای ساختن شهر (وطن) لازم
    می شمارد.

    اندکی بدی در نهاد تو
    اندکی بدی در نهاد من
    اندکی بدی در نهاد ما
    ولعنت جاودانه بر تبار انسان فرود می آید
    آب ریز کوچک به هر سراچه هرچند- که خلوتگاه عشقی باشد
    شهر را
    از برای آنکه به گنداب در نشیند
    کفایت است (شاملو. درخت و حنجر و خاطره)

    آرمان شهر شاملو جایی است که بدی حتی به مقدار اندک هم وجود نداشته باشد او میخواهد بگوید که وجود ذره ای بدی هم سبب آسیب رساندن به جامعه است، سبب از بین رفتن جهان و انسانیت و رود آرزوهای شاملو برای آرمان شهرش گویی هیچ گاه به حقیقت نبیود اشاهد دنیایی باشد که در آن انسانیت فرمانروایی کند و همه ی انسانها خدایی باشند جایی که هیچ تبعیضی بین انسان ها نباشد مدینه ی فاضله ی شاملو قلب تمام انسان هایی است که از آن صدای انسانیت شنیده می شود این که چن انسانها با احساس مسوولیت شان جامعه و وطن را می سازند و در حفظ و نگهداریش می کوشند و
    وكاش
    در این جهان
    مرده گان را
    روزی ویژه بود
    تا چون از برابراین همه اجساد گذر می
    تنها دستمالی برابر بینی نگیریم
    این پر آواز
    گند جهان نیست
    تعفن بیداد است
    (شاملو، ۱۳۸۴ ترانه های کوچک غربت)
    شاملو همان وجدان بیدار جامعه است که میخواهد انسانهایی که وطن دوستی در وجودشان خفته است را بیدار کند. شاملو از این که در جامعه ی زندگی کند که در آن ظلم و بی عدالتی باشد احساس نارضایتی می.کند. البته که این تنها درد شاملو نیست او جهان را در برابر بی عدالتی مقصر نمیداند بلکه این انسانها هستند که جهان را به گند و تعفن بیداد آلوده کرده اند با جستجو در آثار شاملو در مییابیم که سرودن شعرهای تک موضوعی درباره ی وطن بسیار اندک است ،اما شور و هیجان ملیگرایی و عشق به مردم وطن در پاره های شعر او نمودی فراوان دارد و بسیار اندک است شعرهایی که در آن به صراحت به وطن اشاره کرده باشد مثلاً این نمونه از شعر او در مجموعه «ترانه های کوچک غربت از معدود شعرهایی است که با وطن آغاز میشود و با وطن هم به پایان میرسد : وطن ، کجاست که آواز آشنای تو چنین دور مینماید ؟
    امید کجاست
    تا خود
    جهان به قرار باز آید
    هان ،سنجیده باش
    که نومیدان را مقدر نیست .
    جاودانگی اندیشه های شاملو از سه منبع سرچشمه میگیرد :
    جوهره ی آزادگی و آزادخواهی آرمان خواهی مردم گرایی و انسان دوستی
    (همان)
    در هر سه موضوع مراد شاعر البته انسان آزاد و مبارز و ثابت قدم و مستقل و پیکارگر میباشد با ظلمت و تباهی و جهل و فقر همراه با سلاح استقلال فکر و اراده » صاحب بختیاری، ۵۹:۱۳۸۱)
    شاملو آرزو دارد که روزی وطنش را مملو از عدالت ببیند جایی که همه ی مردم به آزادی رسیده باشند، برای انسایت ارزش قایل باشند و به مبارزه با ظلم و ستم برخیزند. انشگاه زنجان
    در وطن آرمانی شاملو همه ی آحاد مردم حضور داران مردمی که قلب هایتان پر از امید باشد که چرا شاملو مساوی نیستی میداند
    نه
    نومید مردم را.
    معادی مقدر نیست
    چاووشی امید انگیز توست
    بی گمان
    که این قافله را به وطن میرساند.
    (شاملو، ۱۳۸۴ ترانه های کوچک غربت)

    ۳)وطن به معنای زادگاه (ایران)

    الف) وطن شهری شاملو :
    واژه ی شهر و به تبع آن مفهوم شهر یکی از آن واژه های کلیدی وطن پرستی شاملو است از نگاه ادبی ؛ گویی شاملو از
    یک مجاز جز و کل سخن میگوید شهر در شعر او دو چهره دارد .
    الف) همان معنای اصلی شهر که گاهی اسامی و نامهایی از شهرهای ایران را در شعرمی آورد و مفهومی جغرافیایی بـه خود میگیرد .
    ب) معنای مجازی آن که سرزمین و خاک ایران است.
    او شعر می نویسد
    یعنی
    او دست مینهد به جراحات شهر پیر
    یعنی او قصه میکند
    به شب
    از صبح دلپذیر
    او شعر می نویسد
    یعنی
    او دردهای شهر و دیارش را
    فریاد می کند
    (شاملو، ۱۳۸۴ هوای تازه)

    منظور شاملو از شهر و دیار همه ی مردم سرزمیناش است. او خود را حامی مردمی میداند که قادر به دفاع از حق خود نیستند و یا قادر به فریاد زدن نیستند در این شعر او چهره ی یک مدافع را به خود میگیرد که میخواهد از حق هم وطنانش دفاع کند.شعر شاملو بازگو کننده ی اندوهها و اضطرابها، فراز و نشیبهاست شاملو شعر را از روی ضرورت شعری می سراید نه از روی تفنن شعر او قصه ی دست نهادن بر جراحات شهر پیر و تسکین آلام مردم است سرودن در شب از صبح امیدی که خواهد دمید. درونمایه ی شعرش زندگی و امید، به راه افتادن در جاده ی تلاش برای رسیدن به آرمانها و آرزوهاست. شاملو در اشعارش از نام شهرهای ایران به مراتب بیشتر از خودپروازی های ایرانی استادی کرده است را یک نمونه از شعرهایی که شاملو از نام شهرهایی چون نیشابور، آبادان، اصفهان اما با مفهومی معنوی یاد می کنند قطعه ی زیر است:
    خون اصفهان
    خون آبادان .
    در قلب من میزند تنبور .
    و نفس گرم و شور مردان بند محشور
    در احساس خشمگین ام
    میکشد شیپور
    (شاملو، ۱۳۸۴: قطع نامه)

    ب) کاربرد واژه ایران
    شاملو از خود واژه ایران بسیار اندک استفاده کرده باید همان نکته جهان وطنی را در اینجا مجدداً یادآوری کرد شاملو به ایران و ایرانی عشق میورزد و زادگاهش را دوست دارد اما نه خود و نه هیچ انسان دیگری را محبوس در جغرافیا نمیکند و به آزادی آنها میاندیشد برای او ایرانی یا غیر ایرانی فرقی نمیکند مهم انسانیت آنهاست
    با کلمه ی انسان کلمه ی حرکت کلمه ی شتاب
    با مارش فردا
    که راه می رود
    می افتد و برمی خیزد
    برمیخیزد و میافتد
    برمی خیزد بر می خیزد
    گام برمی دارد
    و به سرعت انفجار خون در نبض
    وراه میرود بر تاریخ، برچین برایران ، یونان
    ،انسان انسان ،انسان انسان …. انسانها و که میرود چون خون شتابان
    در رگ تاریخ، در رگ ویتنام ، در رگ آبادان
    نگاه شاملو به وطن را میتوان به دو دسته ی نگاه عاشقانه و نگاه نفرت بار نگریست

    الف) نگاه نفرت بار به وطن در اشعار شاملو:

    گاهی شاملو به خاطر درد و رنجهایی که از مردم دیده و به خاطر دردهایی که برای مردم و به خاطر آنها متحمل شده ولی درکش نکردند شعر می سراید و ازین وطن و مردمش احساس خستگی و نارضایتی میکند، آنجا که میسرایید :
    مرگ من سفری نیست هجرتی است
    از وطنی که دوست نمی داشتم به خاطر نامردمان اش
    (شاملو، ۱۳۸۴: آیدا ، درخت و خنجر و خاطره)
    مجموعه های «آیدا، درخت و خنجر و خاطره» «آیدا در آیینه» اغلب شکایت و گله از مردمی است که دست از مبارزه کشیدند و آنان که به ظلمت گردن نهادند و درد و دریغ به خاطر یارانی که شهید شدند. مردی که در قلب کوچه ها میکرد و مردم را با تمام وجودش دوست داشت و زمانی از
    دوست داشتن مردان
    و زنان
    دوست داشتن نی لبکها سگها و چوپان
    دوست داشتن چشم به راهی
    وضرب انگشت بلور باران بر شیشه ی پنجره
    دوست داشتن کارخانه ها مشتها تفنگها
    دوست داشتن بلوغ شهر و عشقش هم دوست داشتن سایه ی دیوار تابستان و زانوهای بیکاری در بغل
    دوست داشتن شالیزارها
    پاها
    و زانوها
    سخن میگفت از کوچه به خانه روی میآورد و عشق عمومی بدل به عشق خصوصی» میشود
    و حتی این بدبینی و نفرت از مردم به جایی میرسد که شاعر منکر سخنانی میشود که به خاطر مردم و دردهای آنان سروده است
    برویم ای یار ای یگانه من
    دست مرا بگیر
    سخن من از درد ایشان بود
    خود از دردی بود که ایشانند
    اینان دردند و بود خود را
    نیازمند جراحات به چرک اندر نشته اند
    و چنین است.
    که چون با زخم و فساد سیاهی به جنگ برخیزی
    کمر به جنگ استوارتر میبندند
    و این انزوا طلبی و یگانگی با مردم دلیلی جز ،شکست و ضربه روحی ناشی از شکست و نومیدی و تجربه های تلخ شاعر از نامردی ها و نامردمیها ندارد :
    آدمها و بویناکی دنیاهاشان یکسر دوزخی است در کتابی
    که من آن را لغت به لغت از بر کرده ام.پورنامداریان (۶۲:۱۳۵۷)
    در جایی دیگر می سراید:
    مرا پرنده ای به این دیار هدایت نکرده بود من خود از این تیره خاک
    رسته بودم
    چون پونه ی خود رویی
    که بی دخالت جالیز بان
    از رطوبت جو پاره یی
    این چنین است که کسان مرا از آن گونه می نگرند.
    که نان از دست رنج ایشان میخورم
    و آن چه به گند نفس خویش آلوده میکنم
    هوای کلبه ی ایشان است حال آن که
    چون ایشان بدین دیار فراز آمدند
    آنکه چهره و دروازه برایشان گشود
    من بودم !
    (شاملو، ۱۳۸۴ مرثیه های خاک )
    شاملو از واقعیتها و حقیقتها برای مردم میگوید اما این حقیقت گویی در آنها تأثیری ندارد چرا که آنها گویی در انتظار معجزه اند و این دور بودن مردم از واقعیت است که شاملو را بیش از هر چیزی دچار یأس می کند و این حس شاعر به حدی میرسد که از مردمی که روزی به خاطر آنها شعر می سرود متنفر شود .
    مرگ من سفری نیست هجرتی است
    از وطنی که دوست نمی داشت
    به خاطر نامردمان اش
    (شاملو، ۱۳۷۴ آیدا, درخت و خنجر و خاطره )

    ب) نگاه عاشقانه به وطن

    شاملو را نگاهی میتوان عاشق وطن دانست که او برای مردم وطنش دل میسوزاند و همراه آنان سختیها را تحمل می کند و برای آنها و رنج هایشان و زندگیشان شعر می سراید. او دردهای خود را همراه با مردم دردمند میبیند و با آنها همدردی و خود را از آنها و آنها را از خود میداند او انسانی است که در هیأت یک شاعر ظهور می یابد تا وجدان بیدار جامعه اش باشد و اکنون که فرصت و توان فریاد زدن یافته است دردهای مردم و همنوعانش را فریاد کند.
    او شعر می نویسد
    یعنی
    او قلب های سرد و تهی مانده را
    ز شوق
    سرشار میکند
    یعنی
    او رو به صبح طالع چشمان خفته را
    بیدار می کند
    او شعر می نویسد
    یعنی
    او افتخار نامه ی انسان او افتخار نامه ی انسان عصر را تفسیر می کند
    یعنی
    او فتح نامه های زمان اش را
    تقریر می کند
    او دردهای شهر و دیارش را
    فریاد می کند.
    (شاملو ۱۳۷۴ هوای تازه)

    شاملو گاه از این که برای انسانها برای آزادری شعر می سراید در درونش احساس شادی و شعف و گاهی هم احساس شگفتی مثبتی میکند.
    آه، مختوم قلی
    من گه گاهی
    سر دستی
    به لغت نامه
    نگاهی می اندازم
    چه معادلها دارد پیروزی (محشر!)
    چه معادلها انسان !
    چه معادل ها آزادی !
    مترادف ها شان
    چه طنین پرو پیمانی دارد
    وای مختوم قلی.
    شعر سرودن با آنها چه شکوه و هیجانی دارد
    (شاملو، ۱۳۸۴: مدایح بی صله)
    شاید هم شاملو به طنز میخواهد به نبودن آنها اشاره کند و این که آروز دارد همان گونه که معادل های انسانیت و آزادی و واژه هایی از این قبیل چه بار معنایی والایی دارند که آنها را در همنوعانش نمیبیند افسوس می خورد، افسوس میخورد از این که این واژگان پر مفهوم را تنها باید در لغت نامهها ببیند نه در مردمی که در کنار او زندگی می کنند و مفهوم انسانیت و آزادی را نمیفهمند و وجودشان از داشتن فضیلتها خالی است در جایی دیگر می سراید :
    در به درتر از باد زیستم
    در سرزمینی که گیاهی در آن نمیروید
    ای تیز خرامان لنگی پای من
    از ناهمواری راه شما بود.
    (شاملو، ۱۳۸۴ آیدا در آینه)
    در این شعر گویی از مردمی سخن میگوید که از آنها اندوهی در سینه دارد که او را آزرده اند و این زبان گلایه است . در هر صورت چه در نگاه مثبت شاملو به مردم وعن تواجه دیگران منفی دادن می توان حضور مردم و اهمیت آن ها را در شعرش ملاحظه کرد، این که گاهی شاملو از مردم انتقاد می کند یو پر از گشودن چیزهایی در وجود هموطن هایش
    اندوهگین است؛ حس نوع دوستی او را نشان میدهد و این که درد مردم برای او اهمیت ویژه ای دارد عشق شاملو به وطن در شعر او باقی نمیماند بلکه او به کنش می رود ولی همچنان دردهای جامعه آش را فریاد میکند.
    آهنگ زنده یی که به زندانها می پردازد و برای آرمان های خود به زندان نیز میرود.
    زندانیان پر دل و آوازه ی جنوب
    با تارهای قلب پر امید و پرتپش
    آهنگ زنده یی
    پر شور می نوازد
    کان در شکست و فتح و
    بایست خواند و رفت
    بایست خواند و ماند!
    (شاملو، ۱۳۸۴: قطع نامه)

    بحث بعد در ارتباط تنگاتنگ با این موضوع است زیرا که شاعر معروفترین اشعار خود مثل پریا و سرود ابراهیم در آتش که عنوان یکی از مجموعه های شعری شاملو شد را در وصف شهیدان وطن سروده است .

    یاد کردن شهیدان وطن

    یکی از موضوعاتی که در شعر شاملو حضوری جدی دارد یاد کرد شهیدان وطن .است شهیدانی که در راه آزادی وطن جان خود را نهادند و عاشقانه رفتند. شهید در شعر شاملو بازتاب شگفتی دارد نمادی است که هربار با آن به یکی از دوستان مبارزش اشاره میکند که برای رسیدن به آزاددی جنگیدند و جان بر سر آرمانها نهادند این مبارزان همان انسانهای آرمانی او هستند که در شعرش متجلی شده اند از دید او شرافت انسانی برازنده ی دلاوریهای از خود گذشتگانی است که فروتنانه به کشف جام شوکران آگاهی و تعهد نایل گردیده اند.» (دستغیب، ۵۹:۱۳۵۴)
    از هر خون سبزه یی میروید از هر درد لبخنده یی
    چرا که هر شهید درختی است
    من از جنگلهای انبوه به سوی تو آمدم
    تا تو طلوع کردی
    من مجاب شدم
    من غریو کشیدم
    و آرامش یافتم
    برادرهای یک بطن !
    یک آفتاب دیگر را
    پیش از طلوع روز بزرگ اش
    خاموش
    کرده اند
    (شاملو، ۱۳۸۴ هوای تازه)
    شاملو این شعر را در مرثیه ی نوروز علی غنچه کارگر نفت سرود که مدت ده سال در زندان ماند نظر این که به. بیماری شدید آزادش کردند و بلافاصله پس از رهایی درگذشت.
    چه بسیار
    که دفتر شعر زندگی شان را با کفن سرخ یک خون شیرازه بستند
    چه بسیار
    که کشتند برده گی زندگی شان  را
    تا آقایی تاریخ شان زاده شود
    (شاملو، ۱۳۸۴: قطع نامه)

    این قطعه شعر به مناسبت روز ۱۴ بهمن سالگرد قتل کرکتر تقی ارانی در زندان به دستور رضاخان سروده شده است.(۳)
    از زخم قلب آبایی
    در سینه ی کدام شما خون چکیده است …..
    بین شما کدام
    صیقل می دهد
    سلاح آبایی را
    برای
    روز
    انتقام؟
    آبایی دبیر ترکمن بود که نیمه های دهه ی ۲۰ در گرگان به ضرب گلوله کشته شد.
    و در شعر نازلی می سراید
    نازلی سخن نگفت
    نازلی ستاره بود
    یک دم در ین ظلام درخشید و جست و رفت
    نازلی سخن نگفت
    نازلی بنفشه بود
    گل داد و
    مژده داد زمستان شکست!
    و رفت….
    (شاملو، ۱۳۸۴ هوای تازه)
    شاعر این شعر را برای وارتان سالاخانیان سروده است که به سبب شکنجه های فراوان جان باخت شاملو او را در زندان دیده بود و در حاشیه هایی که بر این شعر نوشته است میگوید شعر نخست مرگ «نازلی نام گرفت تا از حد سانسور بگذرد اما این عنوان شعر را به تمامی وارتانها تعمیم داد و از صورت حماسه ی یک مبارز بخصوص در آورد(۴)
    کیوان
    سرود زندگی اش را در خون سروده است
    وارتان
    غریو زندگی اش را
    در قالب سکوت.

    شاملو در حقیقت با زیرکی نوع مرگ وارتان را در این شعر نشان داده به ویژه در بندهای آخر با تکرار «نازلی سخن نازلی نگفت این نکته را به خواننده القا میکند که مرگ نازلی به شکل طبیعی اتفاق نیفتاده بلکه به سبب باز نکردن دهان و عدم افشای نام هم رزمان او را به قتل رسانده اند. در جود سیاسی حاکم بر جامعهی که شاملو در آن زندگی میکند بهترین روش برای پاد مبارزان آزادی همان است که نام آنها به شکلی مستعار بیان کند.
    بیرون
    رنگ خوش سپیده دمان
    ماننده ی یکی نوت گم گشته
    سوراخهای نی دنبال خانه اش
    در قفل در کلیدی چرخید
    (شاملو، ۱۳۸۴ هوای تازه)

    این شعر در اعدام سرهنگ سیامک که با نه تن دیگر از نخستین گروه سازمان نظامی اعدام شد، سروده شده.
    (شاملو، ۱۰۶۲:۱۳۸۴)

    به خاطر تو
    به خاطر هر چیز کوچک و هر چیز پاک به خاک افتادند
    به یاد آر
    عموهایت را میگویم
    از مرتضی سخن میگویم
    (شاملو، ۱۳۸۴ هوای تازه)

    این شعر، خطاب به پسرش که در آن هنگام هشت ساله بود در اعدام مبارزان سازمان نظامی عمومی و مرتضی کیوان خصوصاً نوشته شده است .
    «مرتضی نزدیکترین دوست من بود انسانی والا با خُلقیاتی کم نظیر و هوشمندی شگفت انگیز قتل نابهنگام اش هرگز برای من کهنه نشد شاملو، ۱۰۶۷:۱۳۸۴) شاملو در شعر «نگاه کن از مجموعه ی هوای تازه با اندوهی تلخ سال اعدام او را یاد آور میشود. این شعر در پنج قطعه سروده شده و در آن نام کوچک مرتضی کیوان به همراه همسرش پوری سلطانی ذکر شده (رهبریان ،۱۳۸۶:۴۲)
    سال اشک پوری سال خون مرتضی
    سال کبیسه
    وسال بد دررسید:
    سال اشک ،پوری سال خون مرتضی
    سال تاریکی
    (شاملو، ۱۳۸۴ هوای تازه)
    مرتضی کیوان در بسیاری از شعرهای شاملو حضور دارد. شعری که در سال ۱۳۷۲ به یاد او سروده است.
    مردگان در شب خویش
    از مشاهده بی بهره میمانند
    اما بند ناف پیوند
    هم از آن دست .
    به جای است
    یکی واگرد و به دیروز نگاهی کن
    آن سوی فرداها بود که جهان به آینده پا نهاد.
    (شاملو، ۱۳۸۴ در آستانه)
    از اشعار معروف او پریاست این شعر در زمان خود به عنوان شعری سیاسی معروف شد و بر آن آهنگ و موسیقی نهادند و خواندند خود تقدیم شعر به دکتر ساعدی به هاله ی سیاسی آن افزود در این شعر اجتماع ایران در یکی از شبهای تاریک توصیف شده است.(همان ،۶۳۳)
    سرود ابراهیم در آتش یکی از زیباترین اشعار شاملوست که عنوان یکی از مجموعه شعرهای شاملو شد شعری است سیاسی فلسفی که به زبان ادبی و احساسی قوی سروده شده است شعر در مورد تیر باران شدن مهدی رضایی از مبارزان دوره پهلوی دوم است که در سال ۱۳۵۲ در میدان چیتگر نوشته است. (همان، ۶۹۱)
    گذشته از نام مبارزانی که هم وطن شاملو بودند او از مبارزان سایر کشورها نیز سخن میگوید و برای آنها شعر می سراید و این خود یکی از دلایل جهان وطنی شاملوست که همان گونه که برای مبارزان وطن خود ارزش قائل است برای آنها که هم وطن او نیستند نیز چنین احساس و احترامی قائل است .
    به مدد شعرش آخرین خانه ی او در وطن نور باران و گل افشان باد ( صاحب بختیاری ، ۷۹۱:۱۳۸)

     

    نتایج مقاله ی نقش وطن

    شاملو داری اندیشه ی جهانی ،است شاعر وطن معاصر است. دیدگاه او به ،وطن جهانی است زیرا که او یک شاعر فرا ملی ،است شاعران فراملی اندیشه ی فراتر از مرز و بوم دارند اهمیت شاملو در ادبیات معاصر از آن روست که مطابق با واقعیات و مقتضیات جامعه اش پیشرفته حسن صداقت و احساس مسئولیتش مورد تحسین است کلام او بر فرهنگ و جامعه و مردم تأثیر گذاشت شاملو شعر را در راه آزادی و انسانیت سرود و با کلامش حرمت جهان و مردمش را پاس داشت و سخنش یاد نامه ی دردهای مردم شد و به تاریخ پیوست و ماندگار شد.

     

    به مطلب امتیاز دهید!

    میانگین امتیازات ۵ از ۵
    کیمیا

    دیدگاهتان را بنویسید

    نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *